در جریان هستید که عده ای از خانواده های اعضای گرفتار فرقه رجوی در پادگان نظامی اشرف بیش از یکسال است که در مقابل دروازه اصلی و سایر دروازه های این پادگان دست به تحصن زده و خواهان دیدار مستقل و آزاد با عزیزان خود هستند که بعضا بیش از دو دهه است اطلاعی از وضعیت آنان نداشته و صرفا مطلع شده اند که آنان در این مقر نظامی محبوس می باشند. همچنین در جریان هستید که این خانواده ها هیچگونه امکان ارتباطی با عزیزان اسیرشان ندارند و فرقه رجوی حق تماس با خارج از پادگان را به اعضای دربند خود نمی دهد. لذا تنها راهی که به فکر خانواده ها رسیده است تا صدای خود را به گوش بستگانشان برسانند استفاده از بلندگو می باشد. آنان با استفاده از بلندگوهائی که در پشت خاکریزها و حصارهای پادگان اشرف قرار داده اند تلاش میکنند با عزیزان خود ارتباط برقرار نمایند. و حتما در جریان هستید که فرقه با استفاده از انواع و اقسام ترفندها از جمله توهین و تهمت، اذیت و آزار، ضرب و شتم، ایجاد پارازیت و اخیرا هم پرتاب سنگ و تکه آهن تلاش میکند تا این رابطه را قطع نگاه داشته و خانواده ها را وادار به عقب نشینی نماید. خانواده ها هم البته به پایداری و اصرار خود بر رسیدن به خواسته شان ادامه میدهند. ایمیل های زیادی دریافت کردیم که پرسیده بودند "خانواده های اعضای سازمان، از پشت این میکرفن ها و این بلندگوهای متعدد، به بستگان خود چه میگویند و از آنان چه میخواهند که اکنون بیش از یکسال است خسته نشده و به کار خود ادامه میدهند؟" این سؤال به کرات و به اشکال مختلف طی مدت اخیر مطرح شده است. در پاسخ به این سؤال یک کلیپ به عنوان نمونه از این پیام رسانی ها را در زیر می آوریم تا بطور عینی مشخص شود که خانواده ها چه میخواهند و پشت میکرفن و بلندگو چه می گویند. نامه خانم مریم بابائی نژاد، دختر چشم انتظار پدر، به سازمانهای بین المللی و حقوق بشری به تاریخ 10 اکتبر 2010 که در این سایت درج شد را حتما به خاطر دارید. او نوشته بود: "سه ماهه در شکم مادرم بودم که پدرم سرباز بود و در جنگ ایران و عراق اسیرسربازان عراقی شد. سالها گذشت و خبری از پدرم نشد. سرپرسی مرا پدربزرگم علی اکبر بعهده گرفت. مدتی بعد به ما اطلاع دادند که پدرم مفقود الاثر است. پس ازمدتی گفتند پدرم شهید شده است… دو سال پیش از انجمن نجات با پدربزرگم تماس گرفته و به ایشان گفتند توسط نفرات بازگشتی از عراق اطلاع یافته اند که پسرش (پدر من) زنده است و نزد مجاهدین خلق در پادگانی بنام اشرف مستقر می باشد… به پدربزرگم گفتم که چرا نشسته است و باید برویم و پدرم را ببینم… پدر بزرگم گفت که تلاش می کند به پادگان آنها درعراق مراجعه کند تا شاید بگذارند او را ببیند… از زمانیکه اطلاع پیدا کردم پدرم زنده است ولی حتی نمی توانم تلفنی با او حرف بزنم شبانه روز گریه کردم تا اینکه بعد از مدت ها انتظار حدود 5 ماه پیش به اتفاق پدربزرگم و بهمراه تعدادی از خانواده ها به درب پادگان اشرف آمدیم… دو ماه شب و روز پشت درب بسته اشک می ریختم و فریاد می زدم و پدر پدر میکردم. اما فرماندهان این پادگان جهنمی اجازه ندادند بعد از 22 سال یک ساعت پدرم را ببینم. ناراحتی چشمی پیدا کردم… در این مدت که در مقابل پادگان اشرف حضور دارم بارها از پشت بلند گوها پدرم را صدا کرده ام. آیا می گذارند او ناله های تنها فرزندش را بشنود؟… دکترها گفته بودند اگر گریه کنم آن چشم دیگرم هم عفونت می کند که دراین مدت هم چنین شد. حال که رجوی نمی گذارد پدرم را ببینم همان بهتر که کور شوم. آخر یک دختر در این سن احتیاج به پدر دارد اما پدرم در اینجا گرفتار است." راستی رجوی چرا با انجمن نجات در ایران که خانواده ها را در جریان حضور بستگانشان در پادگان اشرف قرار میدهد، خانواده هائی که به مقابل اشرف سفر میکنند و پیام میدهند، بنیاد خانواده سحر که امکان حضور آنان در مقابل این پادگان را فراهم می نماید، جداشدگانی که در این رابطه فعال هستند، و عراقی هائی که به یاری خانواده ها شتافته اند اینقدر کینه توزانه برخورد میکند. آنان چه تهدیدی برای او و فرقه اش دارند. آنان چه میخواهند که باید اینهمه تهمت بشنوند و اذیت ببینند و تهدید بشوند؟ این سؤالی است که جامعه شناسان و متخصصین جهانی به آن پاسخ داده اند. پاسخ اینست: "خانواده باطل السحر جادوی اسارت ذهنی فرقه است". قطعا شیشه عمر رجوی کذاب به دست خانواده ها و رهاشده ها شکسته خواهد شد و رجوی اینرا بهتر از هر کس دیگری لمس کرده و میداند.