تاملی بر نقطه نظرات جدا شدگان مجاهدین پس از سفر به اشرف ـ قسمت دوم

آرش رضایی: آقای رحمانی شما از دیالوگ سازنده با افراد مستقر در اشرف سخن گفتید به نظرتان پیام شما بر همرزمان و دوستان سابق تان که در اشرف بسر می برند تاثیر گذار بود؟ با توجه به اینکه آنها در یک فضای بسته و به شکلی مدام و مستمر تحت شستشوی مغزی قرار دارند؟ آقای قادر رحمانی: قطعا تاثیر داشت. زیرا بچه های داخل اشرف وقتی ما را دیدند و حرف های ما را پس از سالها شنیدند اینکه ازدواج کردیم و به زندگی عادی خود در ایران ادامه می دهیم. حتما امیدوار شدند. ببینید روز سوم که در درب ورودی اشرف بودیم متوجه شدم پیام ها و حرف های من و سایر جدا شدگان بی تاثیر نبوده است. چون توسط مسئولین اشرف از طریق بلندگوهایی که سازمان نصب کرده بود تا حرف های خانواده ها و جدا شده ها به بچه های داخل اشرف نرسد مورد تهمت قرار گرفتیم و مسئولین سازمان تک تک ما را به اصطلاح شناسایی کرده و به اسم خطاب قرار می دادند و فحش های رکیک نثارمان می کردند البته مثل این بود که به دلیل کثرت سابقه ام در سازمان سهم من بیشتر از همه بود و فحش های من به صورت شعار در آمده و همه روزه تکرار می کردند. از قبیل آهای آهای قادر بسیجی شده برگرد برو سفارت و یکسری فحش های دیگر که خانوادگی بود و من خجالت می کشم اینجا بیان کنم و از گفتن آنها صرفنظر می کنم و این دشنام ها لایق مسعود و مریم است (با خنده).
اما آقای رضایی یک نکته برایم خیلی شیرین و قابل توجه بود و آن اینکه هر ثانیه که از حضورم در کنار سیاج های اشرف می گذشت انگیزه ام بیشتر می شد و حرفم روشنتر که برای چه کار با ارزشی اینجا آمده ام. آرش رضایی: آقای سعید باقری شما وقتی بعد از چند سال دوباره به اشرف رفتید چه احساسی داشتید؟ آقای سعید باقری: جا دارد به خاطر این گفتگو و نشست صمیمانه که انجمن نجات ارومیه فراهم کرده است تشکر کنم ببینید وقتی وارد عراق شدیم احساس عجیبی داشتم احساس کردم تمامی خاطرات ام طی سالیان دراز حضور در اشرف برایم زنده شدند خاطرات تلخی که هیچ وقت از یاد نمی رود. وقتی ماشین در جاده حرکت می کرد و من به بیابانهای عراق نگاه می کردم و از شهرها که عبور می کردیم یک چیز در ذهنم تکرار می شد که عراق برای من سرزمین نفرین شده ای است هیچ وقت نتوانستم خاطره شیرینی داشته باشم و احساسم مثل آن سالیانی بود که در اشرف بودم به خودم می گفتم وقتی کسی وارد عراق بشود در پایگاههای مجاهدین استقرار یابد دیگر خروج از آن سخت و خیلی دشوار است.
با این افکار و کمی اضطراب و هیجان وارد جاده فضای اشرف شدیم. بچه هایی (جدا شدگان مجاهدین) که همراه من بودند هر کدامشان نظری و حرفی داشتند حرف مشترک و امید همه ما این بود که بتوانیم دوستان تحت اسارت در اشرف را از چنگال رجوی نجات دهیم. چون ما داوطلبانه و بنا به خواسته خانواده هایی که بستگانشان در اشرف محبوس بودند برای نجات افراد اسیر در اشرف وارد عراق شده بودیم. وقتی به درب ورودی اشرف رسیدیم چند تا از بچه های جدا شده دیگر را دیدم قبل از ما برای آماده سازی آمده بودند وحید، کریم و چند نفر دیگر، از اینکه بعد از چند سال همدیگر را دوباره دیدیم خوشحال بودیم. آرش رضایی: از فعالیت های دلسوزانه و روشنگرانه تان در اشرف بگویید؟ آقای سعید باقری: وقتی به درب اصلی اشرف یعنی ضلع غربی رفتیم همه جداشدگانی که آنجا بودند متنی را آماده کرده بودند تا حرف دل خود را برای بچه های داخل اشرف که هنوز قدرت تصمیم گیری و انتخاب ندارند و هیچ وقت نداشتند و همیشه کس دیگری یعنی مسعود رجوی برایشان تصمیم می گیرد از طریق بلندگو بگویند به محض اینکه بلندگو ها روشن شد از داخل اشرف هم بلندگوی آنها روشن شد و شعارهایی که قبلا ضبط کرده بودند را پخش می کردند تا پیام های ما را بچه ها در داخل اشرف نشنوند.
شعارهایی مثل "مزدور برو گم شو" یا اینکه " مزدور 50 دلارت را بگیر" و فحش های رکیک می دادند. جالب است آنها چقدر بی خبر از دنیای بیرون بودند حتی ارزش واقعی پول را هم نمی دانستند چون 50 دلار پول چند بطری نوشابه و یک پرس غذا هم نمی شد وقتی ما به شعار آنها خندیدم و گفتیم: 50 دلار چندان ارزشی ندارد فردای آن روز حرفی از 50 دلار نزدند و اینبار گفتند مزدور 200 دلاری (با خنده) واقعا جای خنده دارد ما به آنها می خندیدم و می گفتیم بالاخره امروز یک چیزی از ما یاد گرفتید و اینکه فرق و تفاوت بین 50 دلار و 200 دلار را فهمیدید و به شوخی می گفتیم از این بابت شما مدیون ما هستید.
روز اول را در ضلع غربی گذراندیم جمعبندی که داشتم و برای دوستان همراهم توضیح دادم می بایست بیشتر نشستها و سر فصلهایی را که در سازمان گذرانده بودیم را آدرس کرده و سپس نقد و بررسی آنها را برای بچه های داخل اشرف با بلندگو بخوانیم و یادآوری کنیم سازمان و رجوی در حال حاضر تاوان تحلیل های آبکی و سراسر توهم خود را می پردازد و اینکه وقتی صدام قدرت را در عراق در دست داشت سازمان متحد استراتژیک رژیم منفور بعثی چه بلایی که بر سر نیروهایش نیاورد و به بچه های داخل اشرف بگوییم مگر شما در آن سالها تحت فشار ناجوانمردانه رجوی و سایر سردمداران سازمان نبودید؟ نشست های سال 80 را یادآوری کنیم که بعد از انتخاب شدن خاتمی در دور دوم تمامی تحلیل های مسخره رجوی که می گفت رژیم دو شقه شده است و بزودی سرنگون می شود اشتباه از آب در آمد و هیچ وقت رجوی حاضر نشد جوابگوی نیروهایش باشد و عمر وسرمایه جوانی نیروها و نفرات سازمان را در اشرف بر باد داد.
ادامه دارد…


blank
blank

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا