شنیدم یکی دیگر از اسیران اشرف بنام مهدی افتخاری که نامهای مستعار مختلفی همچون ناصر و فتح ا… هم داشت دار فانی را وداع گفته است. او از فرمانده هان و مسولین قدیمی سازمان و به فرمانده فتح ا… معروف بود.سال 1364 که رجوی داستان خود ساخته انقلاب ایدئولوژیک را در سازمان براه انداخت و یک شبه مریم را بعنوان همردیف مسئول اول سازمان معرفی کرد آغاز مسئله دار شدن مهدی در سازمان بود.او علنا میگفت: مریم را قبول ندارم. و همین زاویه داشتن او با راس سازمان موجب شد تا او رفته رفته قلبا و درونا از سازمان فاصله بگیرد.تا جایی که بعد از سال 1368 که بحث طلاق بصورت اجباری در سازمان مطرح گردید مهدی را از مسئولیتهای مهم و کلیدی که داشت کنار گذاشتند.
مهدی افتخاری بدلیل اینکه تا پیش از آن مسئولیتهای مهمی در سازمان عهده دار بود، در بین نیروها محبوبیت خاصی داشت. بخصوص اینکه بهنگام فرار رجوی و بنی صدر از ایران او فرمانده عملیات پرواز بود و خود رجوی به او لقب قهرمان داده بود.
سازمان مجاهدین مانند تمامی گروههای فرقه ای توان تحمل کسی که ساز مخالفت بزند را نداشت و از هرگونه تلاشی برای خفه کردن او فروگذار نمیکرد.در سال 1368 که مهدی افتخاری به انقلاب خود ساخته رجوی نه گفت او را به مرگ تدریجی محکوم کردند. در هر نشستی حتی نشست های بزرگ او را سوژه و بطرز بی رحمانه ای تحقیر میکردند.آنچنان اورا تحت فشارهای روحی و روانی گذاشته بودند که بطور واقعی از حالت عادی خارج شده بود.مستمر با خودش حرف میزد.با خودش میخندید.او که قد بلند و هیکل تنومندی داشت آنچنان لاغر و نحیف شده بود که تعجب همگان را بر می انگیخت! با اینکه وی کوله باری از تجربه کار تشکیلاتی و نظامی داشت و برای تخریب هرچه بیشتر او در اذهان نیروها به او مسئولیت باغچه سبزی داده بودند و به نیروها میگفتند عاقبت کسی که با انقلاب مریم نباشد همین است! و تمامی این تحقیرها و فشارها مشخصا بدستور شخص مریم به او وارد میشد.چون از او کینه داشت! باو میگفتند که تو سمبل مجسم ضد انقلاب در مناسبات سازمان هستی! میگفتند حضور تو در مناسبات از وجود ده نفوذی خطرناکتر است و…
چون به مریم و انقلاب پوشالی او نه گفته بود و تا آخر هم سر حرفش ایستاد و تمامی فشارها را هم بجان خرید.چون حاضر نشد مانند دیگر مسئولین حتی در فرم و بصورت ظاهری هم که شده وانمود به پذیرفتن این داستان کند و همین امر باعث شده بود که مریم کینه ای عمیق در دل ازاو داشته باشد.ولی دراوج وقاحت در مراسمی فرمالیستی که بخاطر فوت او برگزار کرده بودند مریم گفت: آه ناصر من از بودن تو انگیزه میگرفتم! ای کاش خودش بود تا جوابت را بهتر میداد! تو تا وقتی خودش زنده بود تشنه بخونش بودی! اینهمه فشار روحی و روانی بر روی او بدستور چه کسی وارد میشد؟ تو که اعتقاد داشتی ناصر فردی وا رفته و مزدور در سازمان است.چطور الان که رفته باین نتیجه رسیدی که از بودن او انگیزه میگرفتی؟ اگه تو از بودن یک فردی که از نظر خودت وا رفته و داقون است انگیزه میگرفتی پس نتیجتا خودت هم بریده و وا داده ای! معلوم نیست که قسم حضرت عباست راباور کنیم یا دم خروست را؟!
بخوبی بیاد دارم در نشستی شخص رجوی از او پرسید: حاضری سازمان را ترک کنی؟ که بی درنگ جواب داد بلی! که یکدفعه اطرافیان جو را متشنج کردند که خائن، مزدور، باید اعدام شوی و… و بعد از چند دقیقه دوباره میکروفن را بدست او دادند که طوری وانمودکند که سوال را درست نفهمیده و او حاضر بترک سازمان نیست و… و خود رجوی با بی معرفتی هرچه تمامتر اینطور وانمود کرد که مهدی افتخاری مشکل جنسی دارد و چون طلاق داده و مشکل زن دارد وضعیت تشکیلاتی او بدین گونه شده است. یعنی سطح مشکلات مهدی افتخاری را تاین حد پائین کشید! که در دستگاه خودش او را در ذهن کادرها و نیروهای حاضر در نشست خراب کند و مهدی ابریشمچی یعنی شوهر اول مریم هم درکنار او ایستاده بود که مبادا مهدی افتخاری یک حرفی پشت میکروفن بزند که بنفع آنان نباشد! و ادامه داد که چون مهدی اطلاعات بکلی سری دارد نخواهیم گذاشت که جایی برود.
در صورتیکه نه تنها مهدی افتخاری بلکه بسیاری هستند که از سالیان سال خواستار ترک آن مکان جهنمی بودند و هستند. و چه بسیار که در کام مرگ فرو رفتند و باین آرزوی خود که نفس کشیدن و زندگی خارج از آن اردوگاه جهنمی بود نرسیدند.
اکنون دو سخن دارم. نخست خطاب به مریم رجوی. مسئولیت مرگ تمامی بچه های اشرف بعهده شخص تو و اربابت مسعود است. تو باعث مرگ مهدی افتخاری و دیگر مهدی ها هستی! تو باعث از تعادل خارج شدن مهدی افتخاری و زجر کش شدنش هستی! بیخودی هم به دروغ نگو که مریض بود و سرطان داشت!
و سخن دیگرم با بچه های اشرف است. ای بچه های اشرف که حتی باندازه یک سرسوزن شک ندارم که با تمام وجود خواهان رهایی از مکان هستید.آیا فکر نمیکنید که دیگر انتظارکشیدن بس است؟ آیا فکر نمیکنید که با ماندن در آن مکان سرنوشتی بهتر از سرنوشت مهدی افتخاری ندارید؟
فکر نمیکنید بجای اینکه منتظر باشید که کشوری شما را قبول کند و با خفت و خواری مجبور بترک اشرف شوید خودتان مانند یک انسان عاقل و بالغ برای سرنوشت خود تصمیم منطقی بگیرید و هرچه زودتر خودتان را از آن مکان نجات دهید. پس ای بچه ها تا دیر نشده بجنبید!
باقری