مروری کوتاه بر جنایات رجوی خائن بمناسبت بیست و سومین سالگرد به اصطلاح عملیات فروغ
شروع عملیات باصطلاح سرنگونی(فروغ)
به دنبال نشست توجیهی رجوی تمامی تیپها با سازماندهی جدید و سلاحهای جدید و تانکها و نفربرهای کاسکاول عراقی آماده شده و بصورت ستونی از نیروهای رزمی از جلوی مسعود و مریم رژه رفتند و به قصد عزیمت به تهران روانه مرز خسروی شدند.
همزمان با آمادگی نیروهای سازمان، ارتش عراق نیز از جبهه جنوب به سمت اهواز و از جبهه غرب به شهرهای قصر شیرین و سرپل ذهاب حمله کرده و پیشروی خود را تا تنگه کل داود واقع در 15 کیلومتری شرق سرپل ادامه داد. ارتش عراق همچنین سایر محورهای منتهی به دشت ذهاب و گیلان غرب را بسته و منتظر پیشروی نیروهای سازمان به سمت کرمانشاه بود.
گردانهای آتشبار 130 عراقی (این عکس در نشریات بعد از مرصاد سازمان موجود است) بصورت خطی پیرامون دشت ذهاب برای پشتیبانی و عبور نیروهای سازمان از گردنه پاتاق موضع گرفته و در حال کوبیدن گردنه و مواضع سربازان ایرانی بودند. هواپیماهای عراقی نیز در حال کوبیدن دکلهای مخابرات شهر کرند بودند.
هلیکوپترهای جنگی عراق جهت پشتیبانی نیروهای سازمان و عبور آنها از گردنه بر فراز نیروهای خط اول ما ظاهر و مواضع و تانکهای ایران (تانکهای لشکر 81) مستقر در گردنه را زیر آتش توپ و موشک خود قرار دادند.
ستاد ما به همراه احمد واقف (مهدی برائی مسئول ستاد اطلاعات) و تعدادی از فرماندهان اطلاعات از صبح ابتدا در مقر سپاه عراق در خانقین و سپس در پشت ارتفاعات کل داود مستقر شده بود و ما منتظر یگانهای جلودار بودیم. حدود ساعت 15/3 بعدازظهر تمامی یگانها و تیپها به ترتیب آرایش در جاده آسفالته شهر سر پل ـ تنگه کل داود ستون شدند و سپس مریم رجوی فرمان حمله از طریق بیسیم داده شد. نیروها از تنگه کل داود گذشته و با درگیری مختصر پس از رد کردن گردنه به شهر کرند رسیدند.
برخلاف پیشبینی انجام شده رجوی مبنی بر اینکه ما با حمایتهای گسترده مردمی روبرو خواهیم شد، از طرف مردم کرند نه تنها استقبالی از پیش قراولان نیروها نشد بلکه در ورودی شهر درگیری سختی بین نیروهای ژاندارمری، سپاه، مردم و نیروهای سازمان درگرفت. در همین رابطه برخلاف انتظار مسئولان حتی بعد از تسخیر شهر موارد مختلفی از درگیری مردم با نیروهای سازمان در شهر کرند مشاهده شد. به عنوان نمونه در عصر روز اول پیرمردی از اهالی کرند با یک سلاح کلاش از تاریکی هوا استفاده کرده و از فاصله دور تا نزدیکی فرمانده محور مستقر در شهر کرند (منصور) که در میدان مرکزی شهر مشغول فرماندهی نیروها بود، آمده و یک رگبار به سمت او خالی میکند که منصور مورد اصابت واقع نگردید و محافظین پیرمرد را به رگبار میبندند و میکشند.
در این فاصله غالب خانوادهها سواره و پیاده به سمت شهر اسلامآباد و یا کوههای اطراف آواره شدند. شهر کرند پس از درگیری، خالی از سکنه شد و به تصرف نیروهای سازمان درآمد. یک تیپ مسئولیت پاکسازی و نگهداری شهر را به عهده گرفت بقیه تیپها با تاکتیک محوری «حداکثر سرعت در پیشروی»! بدون مکث به سمت شهر اسلام آباد حمله کردند.
طبق طرح عملیات پادگان اللهاکبر و زاغههای مهمات سلمان فارسی در اسلامآباد میبایست قبل از رسیدن نیروهای سازمان به شهر توسط هواپیماهای عراقی بمباران میشد تا فضای شهر به هم ریخته شده و نیروها به آسانی وارد شهر شوند.
درگیریهای پراکنده دیگری در دو نقطه از ورودی شهر اسلام آباد میان نیروهای سازمان با نیروهای انتظامی و دولتی روی داد. در این فاصله مردم شهر به سمت کرمانشاه حرکت کردند و در جاده اسلام آباد ـ کرمانشاه ترافیک سنگینی از خودروهای خانوادههایی که به سمت کرمانشاه روانه بودند، ایجاد شد و گردنه حسنآباد و تنگه چهار زبر توسط همین خودروها بسته شد.
تعدادی از ستونهای رزمی سازمان بعد از تصرف اولیه شهر اسلامآّباد به دستور فرمانده کل (رجوی) و با حداکثر سرعت ممکنه به سوی کرمانشاه حرکت کردند ولی نرسیده به تنگه چهار زبر در پشت ترافیک سنگین متوقف شدند.
ستون مجدداً به سمت شهر کرمانشاه حرکت کرد که اولین موشک R.P.G به سمت جیپ جلودار شلیک شد و نیروهای سازمان متوقف و درگیری در اطراف گردنه حسنآباد و تنگه چهار زبر شروع شد. فرمانده کل! (رجوی) که خود نیز در شهر خانقین و در یکی از مقرهای فرماندهی سپاه عراق(در شروع عملیات به عنوان فرمانده یک دسته از نیروهای شناسایی در تنگه کل داود و در کنار مهدی برائی مستقر بودم در صبح روز دوم به همراه مهدی به قرارگاه پشتیبانی عملیات (قرارگاه خوشدل در ورودی خانقین) برگشتم.
صبح روز دوم مهدی برائی مرا صدا زد و گفت این نامه سربسته را سریع و بدون وقفه با ماشین به سپاه عراقی که در صبح عملیات ستاد ما در آنجا مستقر شده است ببر و به مسئولین آنجا بگو از طرف احمد واقف (مهدی) حامل پیام ویژه هستم و خودت مستقیماً به اتاق مسعود مراجعه کن و این نامه را به او بده و برگرد. وی سپس آدرس دقیق اتاق را داد. من ابتدا از نام مسعود متوجه نشدم که منظورش رجوی است نامه را برداشته و سریعاً به مقر سپاه آمدم ولی به جز چند هلیکوپتر و تعدادی از خلبانان عراقی و فرماندهان گردان ستاد اطلاعات افراد خاص دیگری نبودند طبق آدرس داده شده مستقیماً دنبال اتاق مورد نظر رفتم با ورود به سالن چشمم به درب اتاقی که رویش با خط خوش و روی مقوای سفید آنکارد شده نوشته بود «مسعود» افتاد آنجا متوجه شدم که نامه برای رجوی است درب باز بود و تعدادی مبل دور اتاق بزرگی چیده شده بود ولی کسی در اتاق نبود. به اتاق مقابل که اتاق مخابرات بود و تعدادی از مسئولین مخابرات سازمان در آنجا بودند رفتم و سئوال کردم که حامل نامهای از طرف احمد واقف هستم برای اتاق مقابل سلیمانی فرمانده و اپراتور بیسیم در جوابم گفت که همین الان رفتند. ظاهراً رجوی که از شب عملیات در این محل مستقر بود تا به محض تسخیر شهر کرمانشاه با هلیکوپتر عراقی وارد آنجا شود) با هلیکوپتر اختصاصیاش آماده پرواز به کرمانشاه بود مستمراً فرمان حداکثر تهاجم و در هم شکستن مقاومت نیروهای دشمن را صادر میکرد. او با فشار آوردن به فرماندهان تاکتیکی محورهای خط مقدم، سعی در هر چه زودتر باز شدن تنگه چهار زبر داشت و به همین ترتیب فرماندهان نیز دستور حملات پی در پی را میدادند. با تاریکی هوا و مقاومت شدید نیروهای ایرانی درگیریهای سختی در تپههای اطراف چهار زبر رخ داد اما علیرغم تلفات سنگین، کاری از پیش نرفت.
درگیری با تک و پاتکهای مستمر تا فردای آن روز (روز دوم) ادامه داشت و فرماندهان دستور حداکثر تهاجم را میدادند ولی هر بار با انبوهی از تلفات انسانی و انهدام سلاح و مهمات، پیشرفتی حاصل نمیشد.
ضعف تاکتیکی «تهاجم با حداکثر سرعت» با متوقف شدن چند ساعته نیروها نمایانتر شد و به دلیل وضعیت جغرافیایی منطقه و تاکتیک و آرایش نیرویی نیروهای مقابل (ارتش و سپاه) افراد و سلاحهای سازمان کارآیی لازم را نداشته و توان پیشروی و تهاجم و یا حتی توان دفاع از خود را از دست داده بودند و هر چه زمان میگذشت این مشکل نمایانتر و دامنگیرتر میشد. وحشت عجیبی آندسته از نیروهای خارج کشوری که تا به حال جبهه و جنگ و سلاح و تیر را نه دیده و نه شنیده بودند و فقط با ترفندهای مختلف مسئولین سیاسی به صحنه کشانده شده بودند را فراگرفته بود.
تعداد زیادی از آنها بدلیل عدم آشنایی با مسائل نظامی و تاکتیکهای جنگ پیاده و در لحظات اول تیر خوردند و یا دست و پاگیر سایر نیروها شدند. بنا به گفته نفرات شاهد در صحنه، آنها حتی از سلاح انفرادی خود (کلاش) نمیتوانستند استفاده کنند و چون سیاهی لشگر، سیبل نیروهای ایرانی بودند.
غالب این نفرات در جنگ نزدیک به دلیل ناشیگری و عدم داشتن آموزش رزم انفرادی در موقع سرک کشیدن از سنگر و مواضع تیر خوردند، که در این رابطه خودم شاهد چنین صحنهای در تپههای اطراف کرند بودم و در یک درگیری سخت در روز دوم عملیات در تپههای شمالی شهر کرند یکی از همین افراد تازه کار در کنارم مشغول جنگیدن بود که ناگهان برای مشاهده دشمن نصف تنه خود را از یال بالا آورده و در پی پیدا کردن دشمن بود که ناگهان تک تیراندازی یک تیر بر پیشانی او زد که دردم جان سپرد.
از طرف دیگر بیلیاقتی و عدم آشنایی کامل به مسائل و تاکتیکهای نظامی و آرایشهای جنگی تعدادی از فرماندهان زن سازمان که رجوی و مریم برای تظاهر و خودنمایی آنها را بر سر یگانها و تیپها گذاشته بودند خود باعث تشدید این شکست گردید. تعدادی از این فرماندهان زن مسئولین سیاسی و یا پشتیبانی و تدارکاتی بودند که در موضع فرمانده تاکتیکی تیپها در صحنه میجنگیدند.
بنا به اظهارات یکی از فرماندهان گردان تیپ جلودار (باقر) در درگیری روز اول چهار زبر تعداد زیادی از اسرا در تیپ اصغر زمان وزیری سازماندهی شده بودند و این تیپ در چندین مرحله به یالهای سمت چپ تنگه تهاجم کرد، ولی موفق نبود. علت امر این بود که تعداد قابل توجهی از این اسرا در موقع تهاجم در زیر یالها و در شیارها میماندند و پیشروی نمیکردند که یکبار رحیم (اصغر زمان وزیری) به چند تا از آنها گفت اگر نمیجنگید پس سلاحتان را بدهید به من تا خودم پیشروی کنم. رحیم و معاونش داود ابراهیمی در همان صحنه توسط تک تیراندازان مورد هدف قرار گرفتند و تیپشان در همان روز اول تار و مار شد.
ستونی از خودرو، تانکها و نفرات از شهر اسلامآباد تا تنگه چهار زبر در لابلای شیار جادهها، زیرپلها و دیوارهای کنار جاده مانده بودند که در زیر بمباران هواپیما و هلیکوپتر توان هیچ عکسالعملی را نداشتند و فقط نیروی اندکی از نفرات توان انجام عملیات را پیدا کرده بودند. از روز دوم نیروهای کمکی ارتش و سپاه از محورهای مختلف به شهر اسلامآباد و کرند تهاجم کرده و راه تدارکاتی و لجستیکی نیروهای سازمان مستقر در گردنه حسنآباد و دشت حسنآباد را بستند.
پاتکهای مستمر، بیخوابی چندروزه، عدم دسترسی کافی به مواد غذایی و آب و مهمات روحیه بچهها را کاملاً پایین آورده بود و اندک اندک توان رزمی خود را از دست میدادند. رجوی برای دادن روحیه و انگیزه بیشتر به نفرات خود مستقیماً به پشت بیسیمها آمده و به فرماندهان گردانها و دستهها فرمان حداکثر تهاجم را میداد ولی باز هم کاری از پیش نمیرفت.
تهاجمات مستمر نیروی هوایی و هلیکوپترهای هوانیروز ایران و همچنین تهاجم نیروهای هلی برد شده از تپههای طرفین ارتفاعات حسنآباد و روستای سیاه خور و جاده حد فاصل گردنه تا شهر اسلامآباد، انجام هر گونه حرکتی را سد کرده و نیروها فقط در صدد دفاع از خود بودند.
ارتباطات بیسیمی اکثر فرماندهان با مرکز فرماندهی قطع شد. تعداد زیادی از فرماندهان و مسئولین محورها کشته و یا زخمی شدند و یا به جبهههای عقبتر کشیده شدند.
فرماندهان بالاتر تقاضای پشتیبانی بیشتر هوایی از طرف عراق را از فرمانده کل قوا کرده بودند.(سرفرماندهی نیروهای جلودار که آن موقع محبوبه جمشیدی (آذر) بود تقاضای بمباران شیمیایی را از طرف نیروی هوایی عراق کرد.
احمد شاعری اهل قوچان و از اعضای سازمان و از نفرات ستاد اطلاعات میگفت او در مقطع عملیات فروغ پیک ویژه بین فرماندهان صحنه و مسئول اطلاعات و فرماندهی بود که ملاتهای ویژه را توسط یک آمبولانس لندکروز از خط به پشت و بالعکس حمل میکرد (مردم شاهد این کارش بودند) بنا به گفته او در روز سوم آمبولانس او مورد اصابت واقع شد. او اجباراً برای حفظ جان خود صحنه را ترک میکند. احتمالاً این نامه از این خودرو بدست نیروهای ایرانی افتاد، چرا که ظاهراً متن نامه، پس از عملیات در یکی از روزنامههای ایران چاپ گردید.)ولی بدلیل شکست تهاجم هماهنگ شده نیروهای عراقی به شهر اهواز پشتیبانیهای وعده داده شده صدام نیز از روز دوم تقریباً قطع شد و متوجه جبهههای جنوبی و برای درهم شکستن مقاومت نیروهای ایرانی در جنوب شد. (نیروی هوایی عراق در عملیات فروغ بمباران هماهنگ شده زیادی را در مناطق مختلف کرند ـ اسلام آباد ـ گردنه پاتاق و… انجام داد. در روز دوم عملیات یک دسته هلیکوپتر جنگی عراق که برای کوبیدن مواضع نیروهای ایرانی در اطراف اسلامآباد و کرند میرفتند در جنوب شهر کرند یکی از آنها مورد اصابت پدافند نیروهای ایرانی قرار گرفت و سقوط کرد و خلبان آن زخمی شد که بعد از عملیات خود را به خاک عراق رساند.
ولی از روز سوم بدلیل نیازهای بیشتر نیروی هوایی در جنوب تماماً پرواز به جنوب منتقل شدند و به جز چند فروند هلیکوپتر برای حمل مجروح کمک هوایی دیگری توسط عراق صورت نگرفت.)
رجوی که تا ساعتی قبل با یادآوری واقعه کربلا و پرچم سرخ حسینی فرمان آنچنانی تهاجم حداکثر را صادر میکرد. پس از کشته شدن هزاران تن از جوانان این میهن ناامیدانه و دست از پا درازتر فرمان «حفظ خود» و عقبنشینی نیروها به خاک عراق را از پشت بیسیمها و رادیو اعلام کرد و خود نیزاز ترس انتقام نیروهایش به پناهگاه خزید.
یادآوری خاطرات این سه روز جنگ در زیرباران توپ، خمپاره، راکت و بمباران هوایی و آمار تلفات و حالتهای فجیع و دلخراش پیکرهای بچهها که هر کدام بر روی سلاحها، تانکها و خودروها سوخته و یا در کنار جادهها در حالتهای مختلف افتاده و یا در حال سینهخیز و یا در حال جان دادن بودند از یک طرف مرا دچار یک نوع سنگینی و حالت روحی شکنندهای میکند و هم از طرف دیگر احساس مسئولیتی را در من ایجاد میکند که بتوانم به عنوان عضوی از اعضای سابق سازمان در افشای این واقعیت تلخ که اینها بخشی از انسانهای به قربانگاه برده شده رجوی هستند که فقط در عرض سه روز، قربانی مطامع و قدرتطلبیهای رجوی و شرکا شدهاند، نهایت تلاش را بنمایم. طبق لیست داده شده درون تشکیلاتی از اسامی کشتهها توسط سازمان، آمار جانباختگان در سه روز اول 1500 نفر بود و بیش ازاین تعداد نیز زخمی ومفقودالاثر شده بودند که فقط از این تعداد حدود 30 نفر خود را به خاک عراق رساندند. (بعد از عملیات فروغ یک گردان از نیروهای ستاد اطلاعات و شناسایی به فرماندهی کمال (علی حدادی) که خودم نیز به عنوان فرمانده دسته او بودم به همراه گروههای صامت (شنود مرز) برای پیگیری وضعیت نفرات جامانده و مفقودالاثر در مرز غرب در ارتفاعات عراق مستقر شدیم تا در صورت تماس بیسیمی و یا درخواست هرگونه کمکی از طرف آنها به کمکشان بشتابیم. آنچه که در طول این یک ماه از شنودهای بی سیمی پاسگاهها و نیروهای ایرانی منطقه متوجه شدیم این بود که اکثر بچههای جامانده سازمان در دستههای مختلف درگیر و یا اسیر شدهاند.)
طبق گزارشی رسیده به ستاد اطلاعات سازمان بقیه نفرات در دستههای مختلف در کوههای اطراف شهر کرند، اسلامآباد و شهرهای منطقه با نیروهای ایرانی درگیر، کشته و یا دستگیر شدند…..
ادامه دارد…