درتابستان 1369 درسری سوم جلسات ونشستهای طولانی وعذاب آورانقلاب درونی (طلاق) بود که من هم شرکت داده شدم. رجوی میخواست برشکست نظامی واستراتژیکی عملیات مرگبارفروغ جاویدان (دروغ جاویدان) توجیهی داشته باشد ونه تنها خود پاسخگونباشد بلکه شکست وفضاحت آنرا روی سراعضا وفرماندهانش خراب کند لذا با ترفند به نمایش گذاشتن مریم در موضع مسئول اولی سازمان ومتعاقب آن براه انداختن جلسات مغزشویی انقلاب وبه اصطلاح انقلاباندن اعضای خود بتواند چند صباحی دیگربرگرده مشتی انسان فریب خورده ولایتش را بگستراند که البته پرداختن بدان دراین گفتارنمی گنجد باشد تا دروقت دگر…. قصدم ازاین نوشتارذکرخاطره ای درآن وانفسا بود که حقیراز جسارتی که درتشکیلات آهنین! بخرج دادم چوبش را هم نوش جان کردم. داستان بسیار کوتاه ودرعین حال هیجانی بدین قرار بود که شخص رجوی درموضع مسئول جلسات مغزشویی ضمن مظلوم نمایی احمقانه ودجالگری مدرن! با بیان اینکه آب ندارم. خانه ندارم . خاک ندارم. قدرت ندارم. سلاح وتجهیزات آنچنانی ندارم وچی وچی های دیگررا ندارم با نشان دادن عکس شخصی که با تقلای زیاد و با جون کندن بی ثمراصرار بر بالا رفتن ازدیواری را داشت که مدام با دو دستانش لبه دیواررا میگرفت وبا دوپایش تلاش میکرد که خودرا بالای دیواربکشاند ولیکن هربار به طرز ناگوار و دلخراشی نقش برزمین میشد و رجوی اندر تعبیر و تفسیرآن تلاش بی ثمر و نابخردانه به خود گرفت وگفت دقیقا آن شخص من هستم وحکایت آنرا دارد که سالیان است که تلاش دارم و میخواهم رژیم را سرنگون کنم و از همچین دیواری بالا بروم که نمی توانم چونکه تنها وبی کس هستم!!
وقتی دوباره و چند باره رجوی از اتاق فرمان میخواست آن تصویر را نشان بدهند و بمجرد اینکه تصویررا میدید میگفت: "ببینید آن شخص من هستم" حقیرهم می خندیدم وبازهم شدیدترازقبل می خندیدم غافل ازاینکه کناردستی ام زودی بخاطرگرفتن امتیاز پرش و ذوب درانقلاب مریم! تمسخر حقیر را انعکاس میدهد!
سران جلسه طاقت نیاوردند که متعاقب پایان جلسه آنروز توبیخم کنند وسراسیمه انگارکه کسی مانع سرنگونی شده باشد! درمیانه تنفس وآنتراکت جلسه به اتاقی درهمان سالن احضارم کردند و چندین نفرسرم ریختند که: " آن خنده و تمسخر از برای چی بود!؟ و بدتر اینکه به رهبری تمسخرمیکنی!؟ "
ابتدا به ساکن خواستم یک جورهایی قضیه را عادی جلوه کنم واینکه منظوری نداشتم وهمینجوری خندیدم ولیکن گماشتگان وحشی رجوی کوتاه بیا نبودند و اصرار بر اینکه این حقیرکوتاه آمده و به غلط کردم بیفتم تا مجوز شرکت در جلسه را از نو بگیرم و مثلا لایق و شایسته حضور در جلسه انقلاب باشم!
حول موضوع مطرحه ازآنان اصرار و ازمن انکار که درادامه با اهانتی که به حقیرشد ازکوره دررفتم وحرف دلم را با شدت تمام به گفتار تبدیل کردم و گفتم " برادرگفتند که آن شخص من هستم که نمی توانم سالیان از دیوارسرنگونی بالا بروم حرف من هم این است که بابا آن دیواربسا بالا بلند واصلا قد وقواره تونبوده ونیست." باورکنید هنوزجمله ازدهانم تمام وکمال خارج نشده بود که چپ وراست دوسیلی جانانه را روی صورت نازنینم احساس کردم. اندکی بعد که ازاین دورجلسات انقلاب! معاف شدم احساس کردم با آن حرفم یک سیلی کوبنده بربناگوش رجوی وفرقه بدنامش کوفتم طوری که خودم هم زیاد ملطفت جسارتم به رهبری! نشدم. بعدها به این جسارتم نازیدم وآن سیلی های دریافتی را هم به فال نیک گرفتم.