واقعا من نمی دانم اما دیده ام که سازمان چگونه چه بلا یی بر سر ماهیت انسانها میاورد! همین دوستان سابق ما برای خود کسی بودند و لااقل فهمی هم داشتند اما الان همین یک ذره و یک دانه ارزن انسانیت را هم از دست داده اند.
در روز روشن به خانواده ها سنگ پرتاب میکنند! معلوم است که تا کجا مرز خفت و خواری را در نوردیده اند شاید برای بعضی ها شنیدنش سخت و دیدنش درد اور باشد.
تا کجا با ید پیش رفت که بر روی زنان سالخورده و خواهران و برادران و پدران خود سنگ انداخت. تا کجا باید پس رفت که حتی کوچکترین احساسی وجود نداشته باشد تا کجا؟
از جاسوسی و ترور و سالوس و ریا و دورویی کار به آنجا رسیده که در انقلاب مریم مراحل دیگری در حال رشد و رصد است گویا تمامی ترورها و خیانت ها طی چند دهه کم بوده که حالا باید مطلب جدیدی در راستای رسیدن به انقلاب مریم در نوردیده شود.
بله میر حبیب و مصطفی و… که حالا پرتاب کننده سنگ به خانواده های اعضا همین سازمان هستند گویا یادشان رفته که مادر و پدر یعنی چه گویا در شستشوی مغزی چند ساله وجود خویش را فراموش کرده و به مداری جدید از مجاهدت پوشالی رسیده اند.
خب این هم مرز دیگری از داستان سیمرغ و پرواز پرندگان بسوی سیمرغ رهایی است!
بعد میگویند چه و چه، بله همین زندانبانان که اگر سلاح دستشان بود بر قلب مادران و پدران نشانه میرفتند میخواستند تا در فردای ایران آزادی و رهایی پوشالی را به ارمغان آورند! و مریم خود را حلوا حلوا کنند اما دیری نگذشته که این حلوای تلخ دور ریختنی بر همگان آشکار شده است.
نمیدانم اما تاریخ باز هم از این مجاهدان پوشالی چهره های بیشتری بر ملا خواهد کرد.
فرزین