مصاحبه با دو تن از خانواده های قربانیان فرقه رجوی در مقابل کمپ اشرف ـ عراق

مصاحبه محمد حسین سبحانی با خانم نسیبه آهنگران فرزند یکی از اسیران در فرقه مجاهدین ـ عراق سبحانی:
سلام میکنم خدمت بینندگان و شنوندگان عزیز، ما به اتفاق سایر دوستان آمده ایم عراق دم در قرارگاه اشرف پیش خانواده ها که متحصن هستند و تلاش میکنیم که بتوانیم کمک کنیم به خانواده ها تا فرزندان اسیرشان را از زندان فرقه رجوی آزاد بکنند. ما خودمان سالها توی همین قرارگاه اشرف اسیر بودیم، زندانی بودیم، هر کداممان سالها، چه زندان فیزیکی چه زندان ذهنی، و خوشبختانه توانستیم آزاد بشویم. رفتیم به کشورهای اروپایی هر کداممان در هر صورت شرایط زندگی عادی خودمان را طی میکنیم ولی در عین حال تلاش میکنیم که بتوانیم کمک بکنیم به سایر دوستانمان هم آزاد بشوند. ما از موقعی که اینجا هستیم با خانواده ها صحبت میکنیم یکی از خانواده ها که مثل دختر بنده خانم نسیبه آهنگر هستند ایشان سرگذشتشان را که دیشب شنیدم خوب در هر صورت دوست داشتیم که شما هم در جریان باشید. خانم نسیبه آهنگران خیلی از شما تشکر میکنم میخواستم بدانم شما چند مدت است که در مقابل در قرارگاه اشرف منتظر هستید که ملاقاتی را انجام بدهید؟ خانم آهنگر:
من سلام میکنم به بینندگان عزیز الان 16 روز است که اینجا هستم جلوی در قرارگاه اشرف، همه جا میرم برای دیدن پدرم ولی این اجازه را به ما نمیدهند. سبحانی:
خودتان نسیبه خانم چند سالتان است و پدرتان چند ساله و چند سال است که پدرتان را ندیدید؟ خانم آهنگر:
من خودم 25 سالمه، 50 روزه بودم که پدرم سرباز بود، رفت و دیگه ندیدمش تا بحال حتی چند روز پیش پدرم را دیدم صورتش را از من پوشاند با دستش صورتش را گرفت حالا آمده ام اینجا تا هر وقت هم باشه می ایستم تا پدرم را ببینم. سبحانی:
تا بحال چند بار آمده اید خانم آهنگر که بتوانید پدرتان را ملاقات کنید، شنیدم که با عمویتان آمده اید. ولی در هر صورت سازمان اجازه نداده یا سازمان به شکلی یا فریب داده و یا تهدید کرده پدرتان را در هر صورت چند وقته؟ خانم آهنگر:
من دو بار آمده ام، پارسال قبل از عید آمدم 10 – 15 روز ماندم. امسال هم باز به امید خدا آمده ام تا بتوانم ببینم ملاقات بکنم ولی این سازمان اجازه نداد پدرم را ببینم. سبحانی:
صبح من دیدم که پشت بلند گو خطاب به خانوادها و پدرتان فریاد می زدید که خود من هم اشکم در آمد، فریاد می زدید که بابا جون بیا، من دوست دارم اگر فکر کنی که بتونه بابات صدای تو را بشنود تصویر تو را ببیند تو الان توی این تصویر چی به او میگویی؟ خانم آهنگر:
میگم بابا جونم دوست دارم سالهایی که تو را ندیدم، از همون که تو را ندیدم باز هم میگویم دوست دارم ولی برگرد برگرد به آغوش گرم خانواده ات بگذار من و برادرم پدر داشته باشیم، نگذار که زیر سایه کس دیگری باشیم فقط زیر سایه خودت باشیم. به پدرم میگم برگرده که دوست داره نوه هاش دختر خودم پسرم بچه های برادرم که نوه های که اون ندیده سالهاست، اونها آرزوی دیدنش را دارند میخوان توی بغلش بنشینند و اون هم نوازششون بکند. سبحانی:
خیلی ممنون از شما خانم آهنگران. مصاحبه عباس صادقی نژاد با مادر محمدی در مقابل کمپ اشرف – عراق نوامبر 2011 صادقی:
با سلام خدمت بینندگان عزیز، درب قرارگاه اشرف یا پادگان الجدید عراق در خدمت خانواده های محترمی هستیم که برای دیدار فرزندان خودشان مدت های مدیدی پشت درب قرارگاه به تحصن نشسته اند. با یکی از مادران، مادر محمدی صحبت میکنیم و میخواهیم علت حضورشان در اینجا را جویا بشویم. سلام مادر، مادر میشه بگید برای چی به اینجا آمده اید؟ مادر محمدی: من برای بچه ام آمده ام مجید محمدی؟ صادقی؟ چند سال است ازشون خبری ندارید؟ مادر محمدی: 23 سال است که اینجا اسیر است 8 سال پیش او را دیدم بعد از 8 سال دیگر او را ندیدم صادقی: 24 سال است که ایشون را ندیدید علت آمدن آقای محمدی به عراق چی بود؟ مادر محمدی: او بسیجی بود 12 سال 13 سال سنش بود که میخواست برود مدرسه من نهار درست کرده بودم نهار بخورد دیدم که نیامد ساعت 2 – 3 شد که دیدم نیامد همسایه ها گفتند که مجید محمدی را دیده اند که دست کی بود و میرفت رفتم آزاد مهر پل سفید اونجا را گشتم دیدم که گفتند اونها کاروان رفته اند جبهه رفته اند گرگان تاکسی تلفنی گرفتم رفتم گرگان میگفتند رفته هفت تپه دیگر نرفتم پشتش تا جنگ بود اونها بودند هفت تپه جنگ کردند عملیات شلمچه بود که اسیر شد حالا نمیدانیم چند سال 3 سال پایش تیر خورد حالا نمیدانم بعد از 4 سال 5 سال عراق اسیر بود، بعدا مسعود رجوی آمد جلو گفت که من شما آزاد میکنم تبلیغ میکردند شما بیایید پیش ما شما را آزاد میکنیم. بچه ها گول خوردند بچه من 12 – 13 ساله چی بود بچه بود، بچه اول من بود رفتند حالا که خبری نداشتیم چند سال مفقودالاثر بود خبر نداشتیم. صادقی:
خانم محمدی شما امروز در جمع خانواده ها حضور داشتید خانواده های ایرانی که برای ملاقات بچه هایشان آمده بودند و خانواده های عراقی که برای کمک و ابراز همدردی با این مادران و همچنین گرفتن زمینهایی که بزور زمان صدام حسین از اینها غصب شده بود و به مجاهدین داده بودن. امروز شما فریاد میزدید مجید را، شما فکر میکنید اگر مجید صدای شما را بشنود چه واکنشی نشان میدهد اگر در شرایط عادی باشد؟ مادر محمدی:
اگر بشنود احساس میکند که مادر دارد، پدر دارد خواهر دارم اصلان اون رژیم گفته که اول سال ما رفتیم گفتند که او که پدر ندارد مادر ندارد و این رژیم پدر و مادرش را اعدام کرده اند خواهرهایش را اعدام کرده اند پدرش گفت من پدر مجید محمدی هستم من اعدام نشده ام این مادرش است اعدام نکرده اند ما نمیدانیم خدا میداند که چکار میخواهند بکنند، این به دست خدا است. صادقی:
خانم محمدی شما اگر بخواهید فرض کیند که امروز مجید صدای شما را میشنید پیامی که میخواهید بهش بدید به عنوان مادر فرض کنید رودر روی شما است یک امکانی فراهم شده که او صدای شما را بشنود چی بهش میگید؟ مادر محمدی:
من میگم که هر چه سریعتر و زودتر بیاید دیگر من پیر شده ام بچه اول من هستی پیر شده ام، دیگه توانی ندارم مریض هستم هر چه سریع تر زودتر بیا من افتخار میکنم. صادقی:
یعنی اگر شما مجید را 25 ساله از شما دور شده حالا به هر دلیل نتوانسته یا نخواسته الان برگرده ایا باز میپذیریدش. مادر محمدی:
از جان دل، از جان دل میپذیرم از جان دل صد بار میگم از جان دل. صادقی:
زنده باشی. مادر محمدی:
فدات بشم من دست شما درد نکنه

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا