با روند جداسازی اعضای سازمان مجاهدین از قرارگاه اشرف، که آن قرارگاه حکم سرزمین مادری را برای آنان داشت، شرایط جدید، یعنی کمپ موقت ترانزیت (لیبرتی) را برای مجاهدین خلق می بایست شرایط بدون عراق ارزیابی کرد، عراقی که در گذشته به مثابه ظرفی ایزوله و جدا از جهان امروزی عمل می کرد و رهبران سازمان در آن ظرف، قادر بودند از همه نگاهها و دوربینها و معیارهای جهانی، به دور مانده و فرقه ای مذهبی و سیاسی بنا بر احوال منحصر به فرد رهبری سازمان بنا نهند. فرقه ای که عین احوال و شخصیت و اهداف و آرمان رهبرش است و به هیچ چیز دیگری در جهان شباهت ندارد. طی چند دهه اخیر، مجاهدین خلق به کرات ابزارهای کارشان را از دست داده و بدون ابزارهای سابق، همچنان به راه شان ادامه دادند. آنان طی سه دهه اخیر، کشور ایران، خیل اعضاء و هواداران، آبرو و اعتبار، بخشی از لابی های فریب خورده که برایشان به مثابه حامی عمل می کرد و به ویژه 9 سال گذشته صدام حسین، بزرگترین ابزار حیاتی خود را از دست دادند، ولی کماکان به راه خود ادامه دادند. امروز، شرایط و احوال آنان به گونه دیگری است. مجاهدین خلق نه تنها بخشی از ابزار کارشان، بلکه بخشی از هویت و کارکرد رهبری شان را که آن هویت و رهبری در گرو خاک عراق عمل می کرد و در آنجا قادر بودند تتمه اعضای خود را حفظ و حراست نمایند و مورد شست و شوی مغزی قرار دهند، در شرف از دست دادن هستند.
در خارج از عراق و اسکان آینده شان که احتمالاً کشورهای غربی و یا اروپا خواهد بود، این سرزمینها برای رهبران مجاهدین به مثابه عراق عمل نمی کنند. ضمن این که حیات رهبری در این نقاط مستلزم خطرات و مشکلات بسا لاینحل می باشد. زمین، زمین مخالفین و معترضین و منتقدین است و نه زمین صدام حسین. رهبری سازمان، تا کنون و طی چند دهه اخیر، بسیاری از تصمیم گیریهای سهل و سخت و کوچک و بزرگ خود را با توجیه مبارزه و جنگ علیه جمهوری اسلامی اتخاذ می کرد، ولی در پشت همه آن تصمیم گیریهای سهل و سخت و کوچک و بزرگش، او به دنبال حفظ موقعیت خطیر و لرزان و نامشروع خود بود. او که از ابتدا تاکنون موقعیت و منسب خود را از راههای غیر مشروع و غیر دموکراتیک و با انواع حیله و فریب و سربه نیست کردن اطرافیانش، به دست آورده بود، در ادامه راه، در راستای قوت بخشیدن به موقعیت نامشروع اش همیشه تصمیماتی را در عرصه های مختلف سیاسی و مذهبی و مبارزاتی و کاری، به گونه ای اتخاذ می کرد و به پیش می برد تا موقعیت خودش نه ضعیف تر از گذشته، بلکه قویتر از گذشته گردد. مسایل دیگر، برای رهبری سازمان نه درجه دوم و سوم و چهارم، بلکه همه و همه اش بهانه و پوشش بوده است. بنابراین، رهبری سازمان همه انرژی و توان و ابزار کار و سرمایه های مادی و معنوی سازمان و لابی هایش را در راستای حفظ موقعیت خود و تضعیف اعضاء و سازمانش به کار گرفت و برای او در طی مسیر تنها دو چیز مهم بود که اتفاق نیفتد و مابقی اگر اتفاق بیافتد، مهم نیست و قابل حل است و آن دو عبارت بودند از حذف رهبری و انشعاب در سازمان، که دومی نیز اگر اتفاق بیافتد می تواند موقعیت رو به تصاعد و قداست رهبری را در هم بشکند. خطر و بی آبرویی و بی اعتباری و درهم شکستگی که تاکنون اعضای جداشده از این سازمان برای رهبری خلق کردند، از این رو می توان به اهمیت و درجه خطر انشعاب آتی در سازمان، زمانی که اعضاء پایشان به یک کشور و محل امن برسند، پی برد. آن زمانی که نه رهبری وجود دارد به عنوان جادوگر، و نه عراقی وجود دارد به عنوان محل جادو و ترس و هراس و زندان و شکنجه، تا دوباره بتوانند همچنان اعضایشان را در چارچوب یک فرقه سیاسی و مذهبی حفظ و مدیریت کنند. با این وجود، پاشنه آشیل فرقه مجاهدین را همچنان بر وجود رهبری و شقه شدن این فرقه ارزیابی می کنیم و اطمینان داریم که اگر رهبری سازمان نتواند به مثابه یک هیولای ترس و جادو در اروپا عمل کند و نتواند حضور فیزیکی داشته باشد، چه بسا تتمه رو به افول سازمانش دچار شقه و انشعاب شده و همچنان موقعیت رو به ضعف رهبری را ضعیف تر نمایند. حضور منتقدین و معترضین سابق این فرقه که هم اکنون در کشورهای اروپایی عرصه را از هر حیث بر فعالیت های این فرقه تنگ تر کرده اند، بدون شک به مثابه آخرین میخ تابوت فرقه عمل خواهند کرد.