قبل از اینکه وارد بحث اصلی شوم لازم می بینم که مقدمتا به یک نکته مهم اشاره کنم و آن هم اینست که تمامی کج روی های سازمان از هنگامی شروع شد که مسعود رجوی بعد از اینکه رهبران سازمان را لو داد و آنان در زندانهای شاه اعدام شدند خودش را بعنوان رهبر این سازمان معرفی و به دیگر اعضای سازمان تحمیل کرد و اوج این کج روی ها هم زمانی بود که رجوی در زمان جنگ ایران و عراق به عراق رفت تا به مزدوری برای صدام دیکتاتور سابق عراق بپردازد و بقول خودش از شکاف جنگ سوء استفاده کند و به حیات خفیف خائنانه اش ادامه دهد.لذا همگان شاهد بودند که در این راستا از هیچ جرم و جنایتی علیه مردم ایران و مردم شریف عراق و حتی مخالفان و ناراضیان داخل تشکیلات مخوف و تار عنکبوتی و استالینی دریغ نکرد. که در این رابطه می توان به کشتن سربازان بی گناه در مرز ایران و عراق در زمان جنگ ایران وعراق تحت عنوان عملیات علیه حکومت ایران اشاره کرد و همچنین به کردکشی و شرکت در سرکوب شیعیان جنوب عراق برای یاری رساندن به صدام در زمان جنگ اول خلیج که صدام وارد کویت شده بود می توان اشاره کرد و اذیت و آزار مخالفان و ناراضیان در سازمان با دایر نمودن زندانها در داخل اشرف که اوج اینها هم در سال 73 بود.آری رجوی به پشتوانه پدر خوانده خودش یعنی صدام در اوج قدرت نمائی بود و برای خودش جولان می داد که سال 67 اعلام آتش بس بین ایران وعراق شد و دیگر رجوی نمی توانست تحت عنوان عملیات به کشتن سربازان بی گناه بپردازد.لذا طبق معمول از شکاف باقی مانده تا زمان اجرای آتش بس استفاده کرد و تحت عملیات سرنگونی همه نیروها را وارد جنگ کرد که حاصل این کار ابلهانه اش کشته و مفقود شدن بیش از هزارن تن از نیروها بود و این امر موجب نارضایتی شدید در سازمان گشت. آری درچنین شرایطی که سازمان بقول خودش در تنگه ایدئولوژیکی گیر کرده بود رجوی برای بقای خودش و اندیشه فرقه گرایانه اش به سرکوب شدید مخالفان و ناراضیان دست زد و در این راستا بود که خیمه شب بازی انقلاب ایدئولوژیکی را علم کرد و دلیل موفق نشدن در عملیات و شکست فضاحت بارش را به گردن نیروها انداخت و گفت چون متاهل بودید نتوانستید موفق شوید لذا باید همه انقلاب کنید و همه را وادار به طلاق اجباری کرد و اینطوری به خیال ابلهانه خودش توانست به بقای خودش بپردازد ولی به باور من که یکی از قربانیان این فرقه بودم که به مدت بیست سال از بهترین دوران عمرم یعنی جوانی ام را در این تشکیلات مخوف تلف کردم رجوی با راه اندازی این خیمه شب بازی تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک سرنگونی خودش و اندیشه پوشالی فرقه گرایانه اش را کلیک زد. لذا ما شاهد هستیم که بعد از سال 68 که این خیمه شب بازی را راه انداخت علی رغم اینکه روز بروز فشار بر نیروها را در مناسبات بیشتر و بیشتر کرد و علی رغم اینکه همواره رجوی به دروغ اعلام می کرد سازمان به سبب این به اصطلاح انقلاب مریم در اوج قله هست سازمان در سراشیب سقوط و نابودی قرار گرفته بود و رجوی داشت با سیلی صورت خودش را سرخ نگه می داشت.لذا این واقعیت موقعی بارز گشت که صدام سقوط کرد و رجوی تکیه گاه اصلی اش را از دست داد.بله رجوی همواره با شیادی خاص خودش در نشستها می گفت من نه خاک دارم نه پول دارم و نه وابسته هستم و تنها تکیه به این به اصطلاح انقلاب مریم دارم وبا همین حربه هم همه را سرکوب می کرد. اما دیدیم که چطوری بعد از سقوط صدام و از دست دادن تکیه گاه اصلی این تکیه گاه دروغین و پوشالی انقلاب مریم هم فرو ریخت و باز دیدیم که سقوط و نابودی رجوی و اندیشه پوشالی اش به سمت ته دره شیب تند تری گرفت. بله ابتدا سازمان مجبور شد سلاح را که وسیله ادامه خشونت گرائی اش بود ترک کند و حال هم علی رغم همه سنگ اندازی ها و مانع تراشی ها و بهانه جوئی های رجوی ها و سران فرقه مجبور شد ترک خاک کند و به کمپ ترانزیت برود و بدینوسیله آخرین میخ تابوت این به اصطلاح انقلاب مریم هم زده شد. در اینجا روی سخنم با مسعود و مریم رجوی هست که شما که این همه سنگ این انقلاب را به سینه می زدید و مدعی بودید که حتی همه زنان و مردان جهان را تحت تاثیر این خیمه شب بازی قرار داده اید و همواره می گفتید که بزرگترین سرمایه تان اینست و همه ناراضیان را سرکوب می کردید و کسی جرات مخالفت با این به اصطلاح انقلاب مریم را نداشت و همه اش مریم خانم می گفت انقلاب انسان را زیبا می کند. پس چی شد که این انقلاب نه تنها کسی را زیبا نکرد و نه تنها در این لحظه نابودی بدردتان نخورد بلکه بیشتر چهره کریه شما را نمایان کرد و دروغهای شما را آشکار نمود که آن را به دروغ تکیه گاه می دونستید که معلوم شد دروغی بیش نیست و تکیه اصلی شما به صدام بود که با سقوطش شما هم چنان با سرعت وصف ناپذیری به ورطه نابودی افتادید که حتی دیگر این ارباب جدید تان یعنی آمریکا هم نتوانست کمکی به شما بکند.راستی پس چرا این انقلاب اگر درست و واقعی بود به کمک شما نیامد و جلوی نابودی تان را نگرفت. البته بسیار واضح و روشن هست که این به اصطلاح دکان انقلاب چیزی جز یک دکان دو نبش نبود که یک نبشش لاپوشانی روابط شما با صدام بود و نبش دیگرش هم سرکوب مخالفان و ناراضیان در این مناسبات بود. لذا اکنون بعد از نزدیک به ربع قرن همگان دیدند که این به اصطلاح انقلاب مریم نه تنها تکیه گاه نبوده بلکه خودش عامل نابودی این فرقه گشته و این نابودی را شتاب بیشتری بخشیده و می رود که با تخلیه کامل قلعه اشرف پایانش را جشن بگیریم. به امید آنروز و به امید آزادی همه اسیران گرفتار در قلعه اشرف