به بهانه جشن سالگرد تاسیس سازمان مجاهدین

سازمان در سال 1344 تاسیس شد. از آنزمان تا به حال مسائلی در این سازمان گذشته و می گذرد که علیرغم گذشت اینهمه سال نه تنها پیشرفتی در اعتقادات و پایگاه مردمی سازمان حاصل نگردیده بلکه باعث منفوریت اجتماعی آن گشته است
در برآورد تشکیلاتی و تاریخی می خواهیم ببینیم که سازمان در چه مر حله و جایگاهی قرار دارد.
مبارزه بر علیه رژیمهای شاهنشاهی در ایران از دیرباز با انقلاب مشروطیت شکل قانونی به خود گرفت و با سی تیر سال 1332 در رژیم پهلوی ادامه پیدا کرد.
پس از کودتای بیست‌ و هشتم مرداد 1332، فضای سرد اختناق بر کشور حاکم شده بود و هرگونه فعالیت مسالمت‌آمیز مخالفان سیاسی رژیم پهلوی با واکنش خشن روبرو می‌شد مبارزین به بند کشیده می شدند، پس از آن سرکوب قیام پانزدهم خرداد ۱۳۴۲، مهر پایانی بر مبارزه علنی و مسالمت‌آمیز با رژیم شاه بود. در این زمان، گروههای مختلف سیاسی ــ اعم از ملی، مذهبی، چریکهای فدایی‌خلق، حزب توده و چند گروه دیگر چپ ــ به مشی مسلحانه روی آورده بودند.
در شهریورماه ۱۳۴۴، سازمان مجاهدین خلق ایران از سوی محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان تاسیس شد. این سه تن، از اعضای سابق نهضت‌آزادی ایران و از فارغ‌التحصیلان دانشگاه تهران بودند. آنها در دوره سربازی به مطالعه و بررسی درباره ایجاد یک سازمان مخفی برای عملیات مسلحانه پرداختند و پس از پایان این دوره، به برگزاری جلسات منظم برای بحث درباره استراتژی و برنامه‌های سازمان همت گماشتند. سازمان، با توجه به پیروزیهای انقلابیون مارکسیست در چین و کوبا، به مطالعه آثار رهبران انقلابی ــ مائو، چه‌گوارا و رژیس دبری و… ــ پرداخت. هرچند این سازمان، به‌لحاظ تئوریک ایدئولوژی اسلام را راهنمای عمل خود قرار داده بود، اما مطالعه برخی از متون مارکسیستی برای استفاده از تجارب علمی و اجتماعی بر ایدئولوژی آن تاثیر گذاشت. حسین روحانی و تراب حق‌شناس درباره ایدئولوژی سازمان می‌گویند: «منظور اصلی ما ترکیب ارزشهای والای مذهب اسلام با اندیشه علمی مارکسیسم است. ما معتقدیم که اسلام راستین با تئوریهای تحول اجتماعی، جبر تاریخ و نبرد طبقاتی سازگاری دارد.
درواقع، آنان اسلام را از دیدگاه مارکسیسم تجزیه و تحلیل می‌کردند. برهمین‌اساس، آیت الله ‌خمینی در همان سالهای مبارزه، از تایید سازمان خودداری کردند و به روایت حجت‌الاسلام سیدمحمود دعایی، امام پس از گفت‌وگو با حسین روحانی (نماینده سازمان) و مطالعه کتاب «راه انبیاء راه بشر» فرمودند: «اینها ضمن این کتاب می‌خواهند بگویند که معادی وجود ندارد و معاد سیر تکاملی همین جهان است و این چیزی است خلاف معتقدات اصولی اسلام.» با آغاز سال۱۳۴۷، اعضای سازمان برای تدارک عملیات مسلحانه آماده شدند. آنها به‌ این‌ نتیجه رسیده‌بودند که نبرد مسلحانه در شهرها، در مقایسه با روستاها، مناسب‌تر است. اعضای گروه، در خانه‌ای تیمی زندگی می‌کردند و از سوی برخی بازاریان تغذیه مالی می‌شدند.همچنین، ‌عده‌ای از آنها برای فراگیری فنون نظامی به کشورهای عربی رفتند و با سازمان آزادیبخش فلسطین ارتباط برقرار کردند.
درحالی‌که سازمان برای آغاز عملیات مسلحانه در انتظار بازگشت اکثریت نیروهای اعزامی به پایگاه‌های فلسطینیان بود، واقعه سیاهکل در بهمن‌ماه سال۱۳۴۹ از سوی چریکهای فدایی خلق رخ داد. این مساله باعث شد مجاهدین خلق در راه‌اندازی عملیات نظامی تعجیل کنند. به‌نظر می‌رسد سازمان مجاهدین خلق به‌عنوان یک گروه نظامی که می‌کوشید اسلام را با نظرات مارکسیستی سازگار کند، از این‌که در عرصه عمل، از یک گروه نظامی مارکسیست عقب بماند، احساس حقارت می‌کرد. نخستین عملیات نظامی سازمان برای تابستان سال۱۳۵۰، یعنی زمان برگزاری مراسم جشنهای دوهزاروپانصدساله شاهنشاهی، پیش‌بینی شد. طبق برنامه، مقرر گردید با انفجار سیستم اصلی برق سراسری، در کشور اختلال ایجاد شود. پیش از هرگونه اقدامی، سی‌وپنج نفر از رهبران و اعضای سازمان با خیانت شاه‌مراد دلفانی (نفوذی ساواک) در شهریورماه سال۱۳۵۰ دستگیر و زندانی شدندکه یازده‌ تن از این دستگیرشدگان از اعضای کادر مرکزی بودند.
هرچند در این میان برادران رضایی (احمد و رضا)، تراب حق‌شناس و حسین روحانی از خطر جستند، ولی در عملیاتهای بعدی رژیم پهلوی، تعداد بیشتری از اعضاء گرفتار شدند. محاکمه اعضای سازمان، در شهریورماه سال۱۳۵۰ برگزار شد و احکام صادره نشان‌دهنده برخورد قاطع رژیم با این حرکت بود، به‌طوری‌که دوازده نفر به اعدام، شانزده نفر به حبس ابد، یازده نفر به زندانهای ده تا پانزده‌سال و بیست‌وپنج نفر به زندانهای یک‌ تا ده‌ساله محکوم شدند. از میان محکومان به اعدام، دو تن به‌ نامهای بهمن بازرگانی و مسعود رجوی از مرگ رهایی یافتند. هرچند درباره نجات رجوی گفته‌شد که براثر مساعی برادرش کاظم رجوی، عده‌ای از حقوقدانان و استادان دانشگاه ژنو در نامه‌ای به شاه خواستار عفو وی شدند، اما حقیقت ماجرا از این قرار بود که ارتشبد نعمت‌الله نصیری، (رئیس ساواک) در نامه‌ای به ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح، رجوی را از عوامل سازمان متبوع خود معرفی کرد و خواستار تجدیدنظر در حکم صادره برای وی شد. بدین‌ترتیب، مسعود رجوی گرچه به‌عنوان عامل ساواک از اعدام رهایی یافت، اما به اتهام مبارزه علیه رژیم همچنان در زندان باقی ماند تا سالها بعد در مقابل انقلاب مردم ایران به ایفای نقش بپردازد.
سازمان در فاصله زمانی سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۴، به عملیاتهای مختلفی دست زد که نبرد خیابانی، بمب‌گذاری در اماکن مهم دولتی، ترور شخصیتهای نظامی و… را شامل می‌شد. درحالی‌که سازمان علیرغم دریافت ضربات پی‌درپی از ناحیه حکومت پهلوی به لحاظ برخورداری از حمایت برخی گروههای اجتماعی همچنان به حیات خود ادامه می‌داد، از درون ضربه مرگ‌آوری بر پیکره‌ سازمان وارد آمد. جریان از این قرار بود که در مهرماه سال۱۳۵۴ گروهی از اعضاء سازمان، طی بیانیه‌ای، مارکسیسم را تنها فلسفه واقعی انقلابی دانستند. آنان در این بیانیه از ناامیدی خود در ترکیب مارکسیسم و اسلام سخن گفتند و اعلام کردند: «اینک، دریافتیم که چنین پنداری ناممکن است.» به‌اعتقاد آنان، مارکسیسم تنها «راه درست و واقعی برای رهاساختن طبقه کارگر زیر سلطه است.» این تغییر موضع، شکاف عمیقی را میان نیروهای سازمان ایجاد کرد. درحالی‌که اعضای وفادار به ایدئولوژی اسلامی، طرفداران مارکسیسم را فرصت‌طلب و اپورتونیست می‌دانستند، مسعود رجوی فرصت‌طلبانه برای حفظ جایگاهش خود را از این درگیریها دور نگاه‌داشت، درحالی‌که وی و طرفدارانش در ضدیت با گروه‌های مذهبی و نزدیکی با ایدئولوژی مارکسیسم چیزی از انشعابیون مارکسیست کم نداشتند و برخوردهای درون زندان با نیروهای مذهبی نیز درواقع بیشتر از ناحیه او و طرفدارانش صورت می‌گرفت. بدین‌ترتیب، سازمانی که برای سرنگونی رژیم شاهنشاهی تاسیس شده بود، در گرداب انحراف افتاد و جز چند عملیات مسلحانه، نتوانست اقدام مهم دیگری را علیه رژیم انجام دهد، به‌طوری‌که حتی از حرکتهای توده‌ای سالهای۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ نیز عقب ماند. آنها در روزهای پایانی عمر رژیم، با حمله به اسلحه‌خانه‌ها و پادگانها توانستند مقدار درخورتوجهی سلاح بد‌ ست آورند و سپس از این اسلحه‌ها برای رویارویی با انقلاب سال 57 استفاده کردند. همانطوری که دیدیم پس از خرداد سال 1342 مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران رنگ دیگری به خود گرفت چرا که در آن سال بسیاری از مردم در مقابله با رژیم ستم شاهی شهید شدند. و خون آنها انگیزشی را در بقیه آحاد مردم بوجود آورد و علاوه بر آن خفقان آریامهری شدت گرفت در واقع مبارزین به دنبال راهی برای گشودن مسیر انقلاب بودند حال باید ببینیم که راه چگونه باز شد ه و به قیام مردم منتهی شد.
در این میان محمد حنیف نژاد که بنیان گذاری سازمان را برعهده داشت بر این بود که راهی جدید را برای خروج از این بن بست بیابد وی توانست به همراه چند نفر دیگر ابتدا واحدی مطالعاتی را راه اندازی کرده و سپس ایدئولوژی جدیدی را تدوین کند که درست و غلط آن بایستی در جریان عمل مشخص می شد.
متا سفانه در این جریان سازمان به سمت یک سازمان زیر زمینی و فرقه ای و نه مردمی رفت و نها یت این شد که می بینید.
آیا حنیف نژاد آنطوری که سازمان و رجوی میگفت آدم فوق العاده ای بود و در نظرات وی نباید شک کنیم؟ آیا حرف و نظر وی درست ترین را ه بود؟ پس چرا پس از سالها این سازمان شکل خود را حفظ کرده و به اصطلا ح پوسته شکنی نکرده است؟
در سازمان طوری وانمود می شد که این افراد یعنی بنیانگذاران, درست ترین نظرات را داشته اند و به لحاظ مبارزاتی در بلند ترین مکان بوده اند و دست یابی به آنها میسر نیست. نظر ما این است که خیر آنها هم چند جوان بودند انگیزه مبارزاتی داشتند اما نوابغی که یک سازمان جدید و مترقی درست کنند نبودند. شاید این غلو سازی و بزرگنمایی برای این است که همیشه هواداران و اعضا را برای دیدن یک مفهوم واقعی در ابهام نگاه دارند.محمد حنیف هم مثل تمامی افراد دارای اشتباهات و کاستی هاست همانطوری که خود در وصیت نامه اش می نویسد که: "فکر می کنم تمامی کارهایم بطور کلی در راه قران و اسلام بوده باشد… " و خود هیچگاه به قطعیت آن اشاره نمی کند. البته کارهای مثبت و انگیزه وی در مبارزه با رژیم شاه نبایستی فراموش شود انگیزه وی همانا برخواسته از مبارزات مردم و خصوصا 15 خرداد 42 است. خیلی ها در جریان مبارزه با رژیم شاه به شهادت رسیدند از مردم عادی که در کوچه و خیابانهای تهران و سایر شهر ها که در سی ام تیر ماه 1332 و در 15 خرداد 1342 و سالهای 56 و 57 به خیابان آمدند و بدست ارتش شاهنشاهی قتل عام شدند. اینها تماما مبین وجود این مبارزه علیه یک دیکتاتوری است اما نشانگر برتری افراد و جریانهایی که در این مسیر هستند نسبت به آن یکی دیگر جریان نیست. چه بسا قیام مردمی سال 57 که مکمل مبارزات مردم ایران بود راهی را برای انقلاب یافت و آنرا به ثمر رساند که نیروی مردمی با دست خالی تانکها را به عقب راند! زیرا وقتی حقی در کار باشد دیگر آتش سلاحها و انگیزه افراد پشت این سلاحها نیز خاموش می گردد. انقلاب به مردم نشان داد راه سرنگونی رژیم شاهی جنگ مسلحانه نیست اگر قرار بود مردم هم به چنین خشونتی دست میزدند پس چه فرقی با آنها داشتند؟ وقتی مردم در مقابل به ارتشیان مسلح که به سوی آنها شلیک میکردند شعارهای انقلابی علیه شاه می دادند این نشان دهنده شکست ارتش وابسته شاه در مقابل مردم بود اگر چه تعداد زیادی به خاک و خون افتادند اما نهایتا انگیزه کشتار از ارتش سلب شد در صورتی که با جنگ مسلحانه و کشتن چند سر باز وظیفه طرف مقابل هم برای خود حق پاسخگویی را محترم می شمرد و دیگر انقلابی این چنینی مشروعیتی نداشت زیرا به برخورد و درگیری تبدیل می شد که هرکس خود را محق می دانست. چرا گاندی در برابر انگلستان به پیروزی رسید؟ یکی از دلائل آن مبارزه درست و علمی و مردمی بود انقلاب کاری سریع و یکی دوروزه نیست به عبارتی انقلاب کودتا نیست که چند روزه و چند ماهه به ثمر برسد کاری طولانی است تا از زیربنا بنیادی را تغییر دهد.
به هر حال سازمان تا سال 50 هم نامی را بر نگزیده بود به آن سازمان به اصطلاح آزادی بخش ایران گفته میشد و پس از آن در زندان رفته رفته نام مجاهدین خلق را بخود گرفت و برای اینکه در رقابت با چریکهای فدایی دست با لا تری را پیدا کنند , تاریخ تا سیس خود را 15 شهریور سال 44 عنوان می کنند – سازمان چریکها در سال 49 با حمله به پاسگاه سیاهکل موجو دیت خود را اعلام کرد و آنروز را روز تا سیس سازمان خود می نامند.
به هر حال به دلیل سرسختی و پایداری محمد حنیف نژاد و کوتاه نیامدن در مقابل خواسته های رژیم شاه وی به همراه چند تن دیگر از افراد سازمان به اعدام محکوم شدند و راه برای کسان دیگری باز شد.
در اسناد ساواک آمده: «نام بردهٔ بالا (مسعود رجوی) که از محکومین سازمان به اصطلاح آزادی بخش ایران وابسته به جمعیت نهضت آزادی است، و در دادگاه تجدید نظر نظامی به اعدام محکوم گردیده، بعد از دستگیری در جریان تحقیقات کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان مکشوفه به عمل آورده، و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکهٔ مزبور مؤثر و مفید بوده و پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاه همکاری‌های صمیمانه یی با مأمورین به عمل آورده، لذا به نظر این سازمان [ ساواک] استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد. مراتب جهت استحضار و هر گونه اقدام مقتضی اعلام می‌گردد.» (رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور-ارتشبد نصیری، ۵ – ۱ – ۱۳۵۴) پس از آن با تشدید بهم ریختگی سازمان در سال 54 افرادی همچون تقی شهرام رهبری سازمان را بدست گرفتند و اعلام نمودند که سازمان ایدئولوژی خود را تغییر داده است و پس از چند عملیات تصفیه به حذف فیزیکی افراد در درون سازمانی اقدام نمودند.آیا تقی شهرام آنچنان که سازمان پیکار از او نام می برد بود؟ انسانی وارسته مبارز و…؟؟ پس کشتار درون سازمانی مسئولش که بوده است؟
و از طرف دیگر رجوی نیز در زندان دست به ساختار تشکیلاتی دیگری زد که اصل آنرا بر مبارزه و انتقام از مذهبیون گذاشت.
" در واقع این دو جریان هر دو باعث نابودی سازمان مجاهدین خلق شدند اما هر کدام خود را وارث سازمان می دانست."
پس از انقلاب سال 57 نیز هر دو به تبلیغ از موجودیت خود بر اساس افتخارات گذشته روی آوردند و نهایت تبدیل به سازمان پیکار و مجاهدین شدند. در این نقطه بهره برداری از انسانهای متاثر از انقلاب کار ساده ای بود از آنجا که شناخت درستی وجود نداشت اینها متا سفانه با دادن شعارهای طبقه کارگر و جامعه بی طبقه تو حیدی توانستند بسیاری از جوانها را بفریبند و در بازی سیاسی همراه خود کنند سازمان مجاهدین نیز به صورتی بادکنکی بزرگ شد و تشکیلات جدید خود را بنا کرد.
این تشکیلات شکل جدیدی از آشوب طلبی بود. در واقع شکلی از آنارشیسم بود که هیچ عملی را که از جانب حکومت انجام می شد نمی پذیرفت و البته حاضر به تحویل سلا حهای خود به دو لت نیز نبودند زیرا برنامه ریزی آنان برای برخورد مسلحانه بود زیرا از ابتدا رهبری سازمان برای بدست آوردن بقا و خواسته های خود آنرا فقط در چار چوبی خشونت طلبانه و تروریستی می دید اگر چه به دروغ به آن خواسته لقب برحق و دموکراتیک می داد.
نها یتا در 30 خرداد 60 به دنبال عزل بنی صدر و متحد شدن با او و به دنبال آن عملیات تروریستی و برخوردهای مسلحانه سراسر ایران را فرا گرفت.
اما خود رهبری سازمان با فرار از ایران به پاریس پناهنده شد و با عده ایی دیگر از فراریان و ناراضیان شورای ملی مقاومت را تشکیل داد و خود ریاست آن را بر عهده گرفت! در این میان نیز رجوی پس از کشته شدن همسرش با دختر بنی صدر فیروزه ازدواج کرد و پس از ترک شورا توسط بنی صدر دختر وی را طلا ق داد و با همسر دوست خود از دواج کرد! و نام این ازدواج را انقلاب ایدئو لوژیک درونی مجاهدین گذاشت.
پس از آن به دنبال تلاش پلیس بین الملل برای دستگیری رجوی , وی به عراق گریخت و با پشتیبانی دولت عراق در جنگ ایران و عراق به ارتش عراق در عملیات علیه ایرانیان در قالب ارتش آزادی بخش, کمک می کرد و بسیا ری از سربازان ایرانی را شهید و بسیاری را اسیر کرد و اینها را پیروزی برای خود می دانست در حالی که در پایان جنگ تا کرمانشاه هم آمدند اما نتوانستند به پیروزی دست پیدا کنند. و با دادن کشته های بیشماری به عراق بازگشتند.
و پس از آن زمان طولانی ماندگاری در عراق شروع شد و چون رجوی میدانست که با اتمام جنگ دیگر راهی را برای خروج از عراق ندارد نهایتا برای نگاهداری از افراد سازمان داستان انقلاب ایدئو لوژیک را مجددا ساز کرد تا با این داستان اهرم کنترل افراد را با بدست گرفتن کنترل فکری آنان بدست گیرد و با بردن آنان به وادی های دروغین و ساختگی سعی در ساختن ایدئو لوژی جدیدی داشت که می بایست جهان شمول شود!و تمامی مردم نه تنها ایران بلکه جهان نهایتا از این ایدئو لوژی تبعیت کنند.
در حمله امریکا به عراق برای نگاهداری و حما یت از حکومت مرکزی عراق نیرو هایش را برای سرکوب کرد ها به کمک نیرو های گارد ریاست جمهوری عراق فرستاد و تعدادی از اکراد را به قتل رسانید.
پس از جنگ و آتش بس نیز دست به عملیاتی کوچک چریکی در مرز و خمپاره زنی داخل شهر ها روی آورد و همچنین دست به ترور لاجوردی ریس سابق زندانها و شهید صیاد شیرازی سردار جنگ بین ایران و عراق دست زد که باعث تنفر بیشتر مردم ایران از این سازمان و رهبریش گردید. اما هیچ راهی برای سازمان در مسیری که می پیمود باز نشد.
پس از آن با حمله امریکا به عراق و سقوط پشتیبان رجوی , یعنی صدام حسین سازمان مجبور به تحویل سلاحهای خود به امریکاییها گردید و برای نگاهداری از افراد خود سعی در بسته تر کردن منا سبات خود را کرد و نهایتا مانع از دیدار پدران و مادران با فرزندان خود شد که در تاریخ بی سابقه است.
و اکنون هم که در حال انتقال به کمپ لیبرتی در مقابل پناهندگی افراد ممانعت به عمل می آورد
در این مدت تعداد افراد زیادی از سازمان جدا شده و به زندگی عادی خود بازگشته اند.عده زیادی در عملیات سازمان جان باخته اند و عده دیگری نیز به دلیل فشارهای غیر متعارف در سازمان مرده اند.
در این مدت پیشرفت سیاسی و تشکیلاتی و ایدئو لوژیکی سازمان متوقف شده و هواداران و اعضا آن روز به روز کمتر شده و پوشالی بودن و غیر واقعی بودن ایدئو لوژی سلختگی آنها روز به روز بر ملا گردیده است در این سالها خواست سازمان تنها رسیدن به تمامیت حکومت از طریق مبارزه مسلحانه بوده و این را حق خود می دانسته است که با تمام تلاشهایش نتوانسته به آن برسد. تا بحال 12 هزار نفر را به قتل رسانده و حدود چند هزار نفر از افرادش نیز کشته شده اند.
به لحاظ ایدئو لوژیکی انقلاب ایدئو لوژیکی سازمان به گل نشسته و دیگر حتی برای عمیق ترین افراد آنهم رنگی ندارد.
به لحاظ سیاسی در مجامع بین المللی با پول به دنبال کسب امضا و حمایت میباشد و مشروعیتی برای سیاسیون ندارد و همچنان در لیست تروریستی وزارت خارجه امریکا ابقا شده است.
در ایران نیز هیچ یک از مردم از سازمان پشتیبانی به عمل نمی آورند و منفور جامعه هستند زیرا از محتوای آن آگاه شده اند
این نتیجه نزدیک به نیم قرن حیات سازمان است , اگر چه امروز سازمان جشن حیات خود را می گیرد و برای خود تنها به این کفایت دارد که هست اما اعمالی را که انجام داده و دستاوردهای خود را که هیچ پیروزی در بر نداشته و از مردم خود جدا شده و چه خونهایی را ریخته و چه جوانانی را به کشتن داده و یا دل هزاران پدر و مادر و فرزند را سوزانده و یا افراد خود را بازیچه گروگانگیری و مطامع خود کرده و شکنجه های درونی روحی و جسمی را که بر افراد خود اعمال کرده, نمی بیند. بنا بر این شیب رو به انحطاط سازمان برای همه مشخص است.
فرزین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا