تلاش مریم قجرعضدانلو و مسعود رجوی برای زنده بگور کردن بازمانده نیروها

«خون گرایی» و «خشونت گرایی» مسعود و مریم رجوی
باز هم پافشاری مریم و مسعود رجوی برای ادامه بازداشت اسیران اشرف و لیبرتی باعث فاجعه گردید و دهها تن از مجاهدین به خاک و خون کشیده شدند تا این دو جنایتکار قرن که در پرونده سیاهشان خون صدها هزار ایرانی و عراقی ثبت گردیده است به حیات ننگین خود ادامه دهند. قبلاً گفته بودیم که رجوی تا آخرین مجاهد را در عراق به کشتن ندهد دست بردار نیست و بخاطر آشکار نشدن بیش از پیش رسوایی های اخلاقی و ایدئولوژیکی و تشکیلاتی و انبوه جنایات در خفا مانده، ترجیح می دهد وفادارترین یاران خود را هم به کشتن دهد همانطور که تاکنون صدها نفر از نیروهای خود که بعد از دهها سال خدمت به خود اجازه داده بودند کمترین انتقاد به استراتژی مخرب او داشته باشند را سر به نیست کرده و یا به استخبارات عراق سپرده تا به عنوان اسیر جنگی در ابوغریب محبوس نمایند. ده سال پیش مریم قجرعضدانلو تخلیه اشرف و خروج از عراق را یک فاجعه تلقی نمود و از آن پس تمامی تلاش شبانه روزی خود را معطوف به این مسئله کرد که به هر قیمت اشرف را حفظ و نیروهای خود را در آن محبوس نماید و البته این در حالی بود که تا چند ماه پیش از آن (تا قبل از مصاحبه نیروها با وزارت خارجه آمریکا) مدام روی این نکته تأکید می شد که «در صورت هرگونه اجباری برای تخلیه اشرف هیچ مشکلی نخواهیم داشت و آماده خروج خواهیم بود و ما وابسته به زمین و اشرف نیستیم»… و در این راستا همه الزامات لازم برای خروج از اشرف را مهیا، و چگونگی خروج از اشرف و اردو زدن در برخی نقاط عراق توسط فرماندهان محورها طراحی شده بود و با برخی از شیوخ عشایر نیز در این زمینه گفتگو کرده بودند تا در منطقه تحت نفوذ آنها استقرار یابیم. به این ترتیب مریم قجر که پیش از آن تاریخ مدعی خروج بی دردسر از اشرف بود، به ناگاه در یک چرخش 180 درجه ای ادعا نمود که «خروج از اشرف یک فاجعه است». این چرخش بی علت نبود، مریم بخوبی حس کرده بود که خارج از اشرف توان کنترل نیروهایش را نخواهد داشت و هرگز نخواهد توانست هژمونی خود را (به شکل سرکوب گسترده) بر روی نیروهایش اعمال نماید و این مسئله براحتی فروپاشی باند مافیایی اش را رقم خواهد زد. خروج ناگهانی صدها تن از اعضای جدید و قدیم این فرقه در سال 2004 بخوبی گویای همین حقیقت بود که اگر درب اشرف گشوده شود نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان. به همین خاطر، مریم و مسعود رجوی روز به روز بیش از پیش خطر فروپاشی را لمس نموده و با تمام قوا تلاش کردند به هر نحو شده مسیر خروج نیروها را سد نمایند. کافی است به تمامی تلاشهای چندساله اخیر مریم قجر در اروپا نگاهی کوتاه بیندازید و مشاهده کنید که این شخص حتا یکبار از سازمانهای و مجامع حقوق بشری درخواست کمک نکرده که ساکنان اشرف و یا لیبرتی به اروپا انتقال یابند و در عوض تا بخواهید تمامی امکانات سیاسی و حقوقی خویش را با صرف میلیونها یورو بکار گرفته تا همان نیروها در داخل عراق محبوس باشند و هیچ تماس و ارتباطی با مسئولین ذیربط سازمان ملل نداشته باشند و کلیه ارتباطات آنها از طریق فرماندهان و یا نمایندگان آنان برقرار شود نه به صورت انفرادی و خصوصی… اگر کسی این خط سیر را از آغاز دنبال کرده باشد هرگز در دام فریب این فرقه نخواهد افتاد. سال گذشته مریم قجر مدعی بود حاضر است با مخارج خود هواپیما اجاره نماید و کلیه نیروهایش را با هم به اروپا منتقل کند! و پیشنهادهای مشابه دیگری هم مطرح می کرد. این شارلاتان بخوبی می دانست چه می گوید و می دانست که هیچ کشور و هیچ ارگان بین المللی وارد چنین پروژه ای نخواهد شد چرا که با هیچ قانون بین المللی همخوانی ندارد و کاری است که هرگز انجام نخواهد گرفت. در نتیجه با این بازیها فقط می خواست چنین بنمایاند که توپ در زمین سازمان ملل است و خودش خواهان انتقال افراد به خارج عراق است و این دیگران هستند که سد راه شده اند و مانع تراشی می کنند. در عین حال مدام از قول ساکنان اشرف بیانیه صادر می کرد و می گفت آنان خواهان ماندن در اشرف می باشند! شارلاتانیزم سیاسی را خوب توجه کنید. در هرحال رهبری فرقه مجاهدین به مدت 10 سال (و بخصوص در یکسال گذشته) فرصت داشت تا با کمک صدها وکیل و وصی مفتخور اروپایی و آمریکایی و عراقی نیروهای خود را به اروپا و دیگر مناطق امن انتقال دهد ولی به چند دلیل مشخص هرگز وارد چنین پروژه ای نشد، دلایلی که قبلا بارها توسط جداشدگان افشا و طرح شده است. واقعیت تلخ این است: دستگاه فکری رجوی از آغاز بر خون و مرگ سوار شده است و با چنین اندیشه ای هرگز نمی تواند ذره ای درک و فهم از گفتگو و راه حل مسالمت آمیز برای رسیدن به هدف داشته باشد. او جز بمب و موشک و جنگ افزار وسیله ای برای پیشبرد خط نمی شناسد چرا که با «زبان انسانی» ناآشناست. او درست همانند گرگی گرسنه و «تشنه قدرت» بود که در آرزوی رسیدن به مقام ولایت مطلقه فقیه، دست به سلاح برد و دهها هزار دختر و پسر ایرانی را به خاک و خون کشانید. او می خواست نقش یک رهبر و یک پدر را برای جامعه بزرگ ایران بازی کند غافل از اینکه چنین جامه ای بسیار بزرگتر اندام کسی است که مدار خودی و غیرخودی را به درون تشکیلات خود کشانیده و ظرفیت پذیرش یک پیشنهاد و انتقاد ساده از وفادارترین نیروهای خود را هم ندارد. او ندانست که برای رسیدن به چنین جایگاهی ابتدا باید با زبان انسانی آشنا باشد و معنای گفتگو و مباحثه را فهم نماید و آنرا در خود تقویت کند و در عین حال معنای مهر و عطوفت و عشق و انسانیت را درک نموده باشد نه اینکه از ابتدا نیش و دندان و چنگ و ناخن خود را برای دریدن دوست و دشمن تیز کرده باشد. زبان «نفرت و آتش و خون و آهن» خلق و خوی مسعود رجوی واضح است که از چنین شخصیتی که در بالا به آن اشاره شد نمی توان انتظار داشت دنبال «حل» مسائل باشد بلکه فقط می توان منتظر بود تا هر بار برای برون رفت از یک مخمصه تمام قوانین بین المللی و انسانی و حقوق بشری را زیر پا گذاشته و با ریختن خونهای بیشتر (ضمن ابراز افتخار از اینکه خیلی خون تقدیم نموده است!)، معضلات و مشکلات را از روی میز «جمع» نماید: *شاهد بودیم وقتی که نتوانست آقای خمینی را قانع کند که به او در سن 31 سالگی اجازه شرکت در انتخابات ریاست جمهوری بدهد (آنهم زمانی که به قانون اساسی رأی نداده بود و می دانیم هیچ شخصی در جهان نمی تواند بدون التزام به آن کاندید ریاست جمهوری کشورش شود)، با کینه کشی و حسادت صدها هزار تن از هواداران خود را ناخواسته وارد یک جنگ مسلحانه نمود و کشور را با وجود درگیر بودن در یک جنگ خانمانسوز خارجی به تنش و ناامنی کشانید. آنچه این میانه گم بود تلاش برای راه حل مسالمت آمیز و گفتگو و کنار گذاشتن سلاح بود. *و باز شاهد بودیم که مدام دم از «صلح صلح تا آزادی» می زد اما همینکه ایران آتش بس را پذیرفت، با عجله هزاران زن و مرد ایرانی ناآشنا به جنگ افزار و جنگ را به میدان خون فرستاد و به کشتن داد و سراسر ایران را دوباره به آشوب کشانید. آنچه این میانه گم شد تلاش برای راه حل مسالمت آمیز و گفتگو بود. *و باز شاهد بودیم که وقتی رابطه ایران و عراق به گرمی گرایید، وی آتش عملیاتهای تروریستی و نامنظم را شعله ور ساخت و دهها فقره بمبگذاری در لوله های نفت و سایر نقاط ایران را در پرونده خویش ثبت نمود و همزمان صدها تن از اعضای خویش را که قصد جداشدن داشته و معترض و منتقد استراتژی او بودند به شدیدترین شکل ممکن مورد سرکوب و شکنجه و کشتار قرار داد و زندانی نمود و نشان داد که باز هم آنچه در منطق وی گم است راه حل مسالمت آمیز است. *و همچنین شاهد بودیم که وقتی خاتمی به ریاست جمهوری رسید و فضای اجتماعی رو به باز شدن رفت و مردم توانستند شبکه های اجتماعی را فعال نمایند و ساخت و سازهای فرهنگی را آغاز کنند، باز هم صدای بمب و انفجار و عملیاتهای تروریستی بود که مسعود رجوی در فضای ایران شعله ور ساخت و صدها تن را به کشتن داد و فضای سیاسی و اجتماعی باز شده را رو به بسته شدن و امنیتی شدن برد و نشان داد که کینه عمیقی نسبت به تغییرات فرهنگی و اجتماعی دارد و تنها راه حل از نظر وی کشتار و خونریزی و بمب و تفنگ است. *همچنانکه شاهد بودیم چندی پیش از حمله آمریکا به عراق راه حل «عاشوراگونه» را به نیروهایش نشان داد و با پذیرش احتمال کشته شدن بیش از 90 درصد اعضایش اثبات نمود که دستگاه بشدت تنگ نظر و بی بصیرت او در چنین مواقعی قادر نیست راه حلهایی را ارائه دهد که به حیات انسانها بینجامد و راحت ترین مسیر را انتخاب می کند که همانا به خون در غلطانیدن سربازانش است تا بعداً به هیچکس پاسخگو نباشد. *و باز هم شاهد بودیم وقتی مریم قجرعضدانلو توسط پلیس فرانسه دستگیر گردید به جای پیشبرد یک راه حل حقوقی توسط حقوقدانان و وکلای فرانسوی، تنها راه حل مناسب را در اقدامات انتحاری و خودسوزیهای بهت آور و رعب انگیز جستجو نمود و فضای اروپا را دچار تنش و بحران کرد، و بدرستی به جهانیان نشان داد که ذره ای به قوانین حقوقی و انسانی احترام نمی گذارد و جز به خون و خونریزی نمی اندیشد. *و از آن پس نیز شاهد بوده ایم که چگونه تمامی راه حلهای دمکراتیک و مسالمت آمیز و حقوقی برای تخلیه اشرف و انتقال آرام اعضای مجاهدین به کشور ثالث را با انواع سد و موانع خشونت آمیز و تروریستی و… دچار تنش و اختلال نموده و هر بار دهها نفر را به کشتن داده و یا به آسیبهای روانی و جسمانی دچار ساخته است. از ایجاد دو درگیری بزرگ با پلیس عراق تا تخریب سیستمهای تأسیساتی کمپ لیبرتی و همچنین دست داشتن در اعمال تروریستی داخل خاک عراق (با کمک بعثیها و طارق الهاشمی و ایاد علاوی و اعوان و انصارشان)، جهت ایجاد بلوا و سرنگون کردن دولت مالکی که تنها گناهش درخواست مصاحبه قانونی با تک تک اعضای مجاهدین بود همانطور که در تمامی کشورهای جهان مرسوم است و هر پناهجو و مهاجری بایست این کار را از طریق وزارت کشور دنبال نماید. بدین ترتیب می بینیم که رجوی در تمام عمرش جز با زبان لمپنیزم و زورگیری و لات بازی با کسی صحبت نکرده و راه حلی ارائه نداده است چرا که بخوبی می داند در برابر منطق و گفتگو کم می آورد و نمی تواند تمام قوانین بین المللی را نقض نماید و به ناچار با عربده کشی و چاقوکشی و نفس کش طلبیدن و سینه را خط خطی کردن بایستی از دیگران باج بگیرد و زورگیری کند. این شیوه و سبک مسعود رجوی بوده که به همسر سوم خودش مریم قجر نیز آموزش داده است و می بینیم که او نیز پیرامون خود را، چه با لمپنهایی مثل مهدی ابریشمچی (و چندین چاقوکش سابق اشرف که در اروپا با قمه و چماق و زنجیر به آکسیون افشاگرانه جداشدگان حمله می کنند) و چه با لمپینهای عالم سیاست و خشونت مثل جان بولتون و پاتریک کندی و وسلی مارتین و کوادراس پر نموده، که بخاطر «زن بودن» خودش دچار کمبود و ضعف در حرکات خشونت بار و زورگیری و چاله میدانی نشود. *و امروز شاهد کشتار دیگری در لیبرتی هستیم. کشتاری که توسط خمپاره و یا موشک کاتیوشا انجام گرفته است. در این رابطه خیلی ها چنین اقدامی را محکوم نمودند، از سخنگوی وزارت خارجه آمریکا تا بان کیمون و دول مختلف اروپایی و غیره. اما با محکوم کردن یک عمل تروریستی چه مشکلی حل خواهد شد؟ آیا تضمینی هست که هزاران عضو فرقه رجوی که اسیر سیاستهای مستبدانه و جنگ افروزانه او شده اند با یک محکوم کردن، باز هم دچار چنین حوادثی نشوند؟ تا کی باید خود را در بازیهای سیاسی گرفتار سازیم و از اصل ماجرا غافل شویم؟ مشکل با سطحی نگری و محکوم کردن یک عملیات به جایی نمی رسد باید دید را وسیعتر نمود و به عمق فاجعه پرداخت. باید از خود پرسید که چرا مریم رجوی خروج اعضایش از عراق را فاجعه می نامید و در این یک دهه که در امن فرنگ به سیر و سیاحت امور را می گذرانید، تنها تلاشش در این راستا بود که (بجز کادرهای رهبری کننده این فرقه) بقیه نیروها را وادار به ماندن در اشرف و لیبرتی نماید؟ و چرا صدها وکیل و وصی و سیاستمدار را بکار گرفته تا به جای خارج کردن این افراد از عراق، دنبال تبدیل کمپ موقت ترانزیت به کمپ دائم پناهندگی باشند؟ (مگر مریم قجر ناله نمی کرد که این کمپ زندان است و محل مناسب زندگی نیست و باید به اشرف بروند؟). چرا هر از چندی مدعی می شوند که لیبرتی زندان است و باید مجاهدین را به اشرف انتقال داد، ولی نمی گوید باید هرچه زودتر آنها را به اروپا فرستاد؟ چرا وقتی درخواست پناهندگی تعدادی از ساکنان لیبرتی در یک کشور اروپایی پذیرفته شد مریم قجر از آنان خواست که اعتراض کنند و بگویند می خواهیم در شهر دیگری ساکن شویم، و با این حرکت بشدت مغرضانه باعث شد که سازمان ملل از خود در قبال حفاظت آن تعداد افراد سلب مسئولیت کند؟ آیا اینکار صرفاً برای مانع شدن از خروج نیروهایی نیست که کشورهای اروپایی قبولشان می کنند؟ مریم از چه می ترسد که اینهمه در خروج نیروها سنگ اندازی می کند؟ ارتش مختار(ها) در خدمت سیاستهای خون ریز و خون گرای رجوی در اخبار چنین آمده که جیش المختار مسئولیت این حمله را برعهده گرفته است، این ارتش مختار کیست و چیست؟ و آیا رجوی در این ماجرای تروریستی در نهایت سود می کند یا زیان؟ آیا این حمله همانند اولین درگیری ارتش عراق با مجاهدین خواهد بود یا مشابه دومین درگیری بزرگ در اشرف؟ آیا رجوی خواهد توانست باز هم با مظلوم نمایی از این حادثه فرار نماید و خود را مشروع جلوه دهد یا اینکه اینبار چشمهایی بیدار خواهد شد، حتا در درون مناسبات فرقه؟ ما بخوبی می دانیم که طی سال گذشته میلادی دهها مورد عملیات خرابکاری در تأسیسات لیبرتی انجام شد که هدف آن وادار کردن سازمان ملل به بازگردانیدن فرقه به اشرف بود اما با هوشیاری آقای کوبلر و روشنگری جداشدگان این ترفند به جایی نرسید و با بوجود آمدن یک بحران سیاسی در داخل عراق، باز مجاهدین تلاش کردند از این آب گل آلود ماهی بگیرند و فضا را هرچه بیشتر علیه نوری مالکی به تشنج کشانیده و از این طریق مسیر بازگشت به اشرف را هموار سازند. مجدداً طی هفته های گذشته آب گرفتگی لیبرتی بهانه شد تا آب باران را به عنوان فاضلاب قالب کنند و روی آن مانور بدهند و بگویند که لیبرتی را آب فاضلاب گرفته است. و این بازی هم به جایی نرسید… و امروز که لیبرتی مورد اصابت موشک قرار گرفته، بنا به تجارب گذشته و با توجه به منطق خون و خشونت رجوی هیچ بعید نیست چنین عملیاتی از سوی سران فرقه در اورسوراواز طراحی شده و توسط چنین گروههای مذهبی به اجرا درآمده باشد (همانطور که طی تظاهرات علیه نوری مالکی مجاهدین از طریق مزدوران و حقوق بگیران عراقی خود دخالت مستقیم داشتند تا اوضاع عراق را به تشنج بکشانند)، تا از این طریق فشارها روی سازمان ملل برای بازگشت به اشرف افزون گردد. طبیعی است که هیچ رهبر و پیشوایی در طول تاریخ دست به چنین اقدامی نزده که برای منافع شخصی نیروهای خود را آماج بمب و موشک نماید ولی اینکار از مسعود رجوی هیچ دور از انتظار نیست چرا که قبلا بخاطر حفظ خودش، نیروهای فرقه را به منطقه کشتار کشانیده بود. فراموش نباید کرد که مسعود رجوی با یک معضل بسیار بزرگ مواجه است و بخوبی می داند که نیروهای سرکوب شده اش اگر به خارج از عراق برسند او را به حدی مفتضح می کنند که کارش به دادگاه بکشد برای همین تنها راه نجات را به کشتن دادن همین نیروها می داند همانطور که علی زرکش و علینقی حداد و مهدی افتخاری ووو را سربه نیست کرد. بنابراین نباید به رجوی اعتماد کرد و دلایل تاریخی آن هم کاملاً مشخص است. نوک تیز حملات بایستی بسوی او و مریم قجرعضدانلو در اورسوراواز باشد و این دو باید مورد محاکمه قرار گیرند و حسابرسی شوند. در این حمله تاکنون 7 نفر جان خود را از دست داده و دهها تن نیز مجروح شده اند. از سال 1370 تاکنون دهها مورد حادثه بمباران و عملیات انتحاری و درگیری مسلحانه برای اعضای مجاهدین پیش آمده که منجر به کشته و زخمی شدن صدها تن شده است، ببینید در همه این حوادث چندتن از مسئولین سازمان و نزدیکان مسعود رجوی وجود داشته اند؟ به جز زهرا رجبی و نسرین پارسیان که عضو اولیه شورای رهبری مجاهدین بودند، کدامیک از مسئولین فرقه زخمی و یا کشته شده اند؟ (کشته شدن نسرین و زهرا همیشه در هاله ای از ابهام بوده است. زهرا رجبی که گفته می شد در مخالفت با انقلاب ایدئولوژیک ازدواج کرده است به شکل مبهمی در ترکیه ترور شد، و نسرین پارسیان نیز به طرز کاملاً عجیبی در یک تصادف به قتل رسید و در این رابطه هرگز شرح دقیقی داده نشد. راننده نسرین تا مدتها در بیمارستان اشرف مانند دیوانه ها با خود حرف می زد و در نهایت از تشکل رجوی برید و رفت) در حادثه کامیون انفجاری پادگان حبیب شطی در بصره بیش از 50 کشته و زخمی وجود داشت و در این میان تنها خانم بهشته که رئیس ستاد بود دچار زخم چشم گردید که فوراً به پاریس انتقال یافت و درمان شد اما بقیه همگی از بدنه سازمان بودند که کشته و زخمی شدند و متأسفانه دو تن از آنان با وجود زخم چشم به خارج منتقل نشده و نابینا شدند. در حادثه انفجار اتوبوس کسی از مسئولین وجود نداشت، حتا در درگیریهای اشرف تنها کسانی که از مسئولین سابق زخمی شدند محمدرضا طامهی بود که رجوی او را در سال 1374 بشدت مورد سرکوب قرار داده و از فرماندهی لشکر به عضو تیم تنزل درجه داده بود و جزء کسانی است که رجوی بدش نمی آید از دست آنان خلاص شود. مهدی افتخاری که همگی او را می شناسند که مخالف سرسخت رجوی بود گفته شد سکته کرده است. در پاریس نیز رضا شیرمحمدی سکته کرد که می دانیم بخاطر تناقضاتی که در تشکیلات داشت از معاونت عملیات مرکز به حاشیه رانده شده بود. پیش از اینها نیز کسانی چون علینقی حداد و علی زرکش و مسلم و… که همگی از فرماندهان بالای سازمان بودند به طرز مشکوکی سر به نیست شده و یا به آنها خودکشی تحمیل شد. حال چگونه می توان به رجوی اعتماد داشت که از کشتار اعضای عمدتاً معترض خود نگرانی داشته باشد و به صورت از قبل طراحی شده ای دست به این اقدام تروریستی از طریق مزدورانش نزده باشد؟ طبعاً من نه حکم می کنم و نه به یقین اینرا مطرح می کنم بلکه صرفاً بخاطر موضع گیریهای سریع مریم رجوی برای بازپس گرفتن اشرف و بنا به تجارب قبلی این شک را به ایشان دارم چرا که در این چند روز مستمر تلاش می کند از طریق لابی های خود مثل ایلیانا رزلهتینن و خوزه ماریا چیچیو و کمیته خودساخته عراقی دفاع از اشرف و تعدادی از لابیهایش در کانون وکلای انگلستان و… اینگونه القاء کند که بایستی ساکنان لیبرتی به اشرف بازگردند!. طبیعی است که باید این مسئله به طور دقیق دنبال شود و مسئولین مربوطه مجازات گردند هرچند که مسئول این عمل تروریستی هرکسی که باشد، جرم رجوی ها در این قضیه هرگز قابل ماستمالی کردن نیست و مسئولیت اول و آخر این حادثه خود رجوی است که نیروهایش را در این شرایط دشوار سیاسی و نظامی و امنیتی در عراق محبوس نموده است. در همین جا بد نیست نگاهی به تبلیغات فرقه در مورد جانباختگان این حادثه تروریستی بیندازیم. پیش از آن باید اشاره کنم که خانم معصومه ملک محمدی که از اعضای شورای رهبری مجاهدین (و از عاملان شکنجه و زندانی شدن صدها تن از اعضای معترض مجاهدین) می باشد نیز در میان زخمی شدگان قرار دارد و البته کم و کیف زخم وی تا الان مشخص نشده است، اما در میان جانباختگان تنها یکی از افراد مسئول به چشم می خورد و بقیه در سطوح پایین تر هستند که مسئولیت کلیدی به دوش نداشته اند، این شخص «یحیی نظری ملقب به کریم گرگان» می باشد که همسر سابق خانم مهناز شهنازی است (شهنازی یکی از فرمانده محورهای ارتش رجوی می باشد که به لحاظ نظامی و سیاسی و تشکیلاتی بشدت بی تجربه و کم سواد و ناآگاه است و فقط اوامر مسعود رجوی را اطاعت می کند و به همین علت در چنین موضعی قرار گرفته است. وی خانمی بشدت بد دهان می باشد که در تمامی نشستهای برگزار شده اش -همانند مسعود رجوی- به شکل شگفت آوری به صورت چاله میدانی و لمپنی به افراد توهین می کرد و فحش می داد). در روزهای گذشته رسانه های فرقه رجوی کریم گرگان (یحیی نظری) را مورد عنایت قرار داده و او را به اوج برده اند. بدون تردید یحیی نظری یا همان کریم گرگان نیز مانند رضا شیرمحمدی و محمود قائم شهر تنها یک قربانی دستگاه فکری رجوی است. اما باید دید این شخص که بعد از کشته شدن مورد عنایت رجوی ها قرار می گیرد چه شخصیتی در مناسبات مجاهدین داشت. کریم سالهای طولانی زیر ضرب مسعود رجوی قرار گرفته و مدتها خلع رده شده بود. وی در سال 1365 بعد از تشکیل گردانهای رزمی ارتش رجوی به عنوان معاون گردان برگزیده شد و در قرارگاه حنیف نژاد در کنار حسین خدایی صفت (فرمانده گردان یکم این قرارگاه) مشغول به کار گردید. اما پس از اولین عملیات این قرارگاه که به «حفاظت پل» نامیده شد بناگاه از همه مسئولیتهایش خلع و به عنوان یک عضو تیم در بخش پشتیبانی مشغول بکار گردید. این مسئولیت همچنان تا عملیات چلچراغ در منطقه مهران ادامه داشت و او در این عملیات بعد از دو سال به عنوان فرمانده دسته به ایفای نقش پرداخت و بشدت از ناحیه آرنج زخمی گردید و با همان وضع به عملیات فروغ جاویدان فرستاده شد. این درحالی بود که یک دست وی در گچ قرار داشت و معلوم نشد چرا رجوی چنین کسی را به یک عملیات بزرگ در عمق فرستاده است. از آن پس وی تا سالهای طولانی در کارهای مختلف اداری و پشتیبانی قرار گرفت. در نیمه های دهه هفتاد خورشیدی، کریم به عنوان مسئول حفاظت قرارگاه حبیب شطی بخدمت گرفته شد و مدتی نیز مسئول ستاد اداری همین قرارگاه به حساب می آمد. وی در طول خدمت، خصلتی بشدت استثمارگرایانه داشت و برخوردهایی با افراد تحت مسئولیت خویش می کرد که دقیقاً عکس آرمانها و اهداف اولیه ای بود که سازمان مجاهدین برای آن تأسیس شده بود. طبیعتاً هرچه بود برگرفته از خلق و خوی مسعود رجوی بود اما به هرحال بسیاری از مجاهدین خود را براحتی تسلیم خواسته های رجوی نمی کردند. طی این مدت فکتهای بسیاری از خشونت وی نسبت به کارگران عراقی مشاهده می شد که از جمله به خدمت گرفتن کودکان 8 تا 17 ساله عراقی و وادار کردن آنان به کارهای بشدت دشوار در فصل تابستان بود. شخصاً در این رابطه گزارشات انتقادی به فرماندهی قرارگاه حبیب (خانم رقیه عباسی) نوشته بودم که متإسفانه بشدت توبیخ شدم که پرداختن به آن در اینجا ممکن نیست اما به برخورد نامناسب و غیرانسانی این شخص نسبت به کودکان 8-10 ساله عراقی انتقاد کرده و خواستار شده بودم که کودکان به عنوان کارگر به قرارگاه آورده نشوند و یا حداقل از آنان در کارهای سنگین استفاده نشود. یحیی نظری چای دادن به کارگران خسته را ممنوع نموده بود و یکبار که مخفیانه برای دو کارگر عراقی چای می بردم بشدت مورد توبیخ وی قرار گرفتم و او به طرز غیر باوری به داد و فریاد پرداخت که به چه حقی برای کارگر چای می برم… مسلماً جای تأسف بود سازمانی که ادعای دفاع از خلق و کارگر و کشاورز داشت و بر این آرمان بنا شده بود توسط مسئولینش یکی از اعضای قدیمی خود را به جرم نگرانی نسبت به خستگی کارگران و فقط بخاطر یک استکان چای مورد سرزنش قرار می داد، اما این دستور اکید مسعود و مریم رجوی بود که هرچه می توانید از کارگران کار بکشید… یحیی نظری به عنوان یک قربانی دستگاه استثماری رجوی -در اسارت فکری خویش- حافظ فرمان کسی شده بود که به خاطر قدرت طلبی و جاه طلبی و زیاده خواهی تمامی اصول اولیه سازمان را به نابودی کشانیده بود. در ادامه همان تبلیغات برای یحیی، سیمای آزادی فیلمی پخش می کند که او را در حال صحبت با مسعود رجوی نشان می دهد. آنچه مسئولین فرقه به آن اشاره نمی کنند اینکه فیلم موجود متعلق به عید فطر سال 1366 در قرارگاه حنیف نژاد به فرماندهی محمد حیاتی می باشد و درست در زمانی این سخنان توسط یحیی ادا شده که وی از موضع مسئولیت قبلی خویش که معاونت گردان بود به موضع عضو تیم پشتیبانی تنزل داده شده است. پیرامون یحیی نیز کسانی هستند که تقریبا همگی یا توسط رجوی در عملیاتهای مختلف کشته شده و یا جزء منتقدان او می باشند اما در این کلیپ نشان داده نمی شوند. بله، مسعود رجوی خوب بلد است از خون آدمها به نفع خویش بهره ببرد و تا همان آدمها زنده هستند برایش هیچ ارزشی ندارند و اگر انتقادی به او داشته باشند یا سرکوب و خلع رده می شوند و یا به طرز مبهمی سر به نیست می گردند و یا لقب مزدور به خود خواهند گرفت اما اگر همین اشخاص به نحوی کشته شوند انواع القاب نیک به آنها نسبت داده می شود، و اینچنین است که مسعود رجوی جز ایدئولوژی مرگ هیچ چیزی را برنمی تابد چون دستگاه فکری او با زبان انسانی همخوانی ندارد. آنچه مسلم است اینکه در اولین دور درگیری مجاهدین با قوای عراقی، رجوی توانست با مظلوم نمایی و سوء استفاده از خونهای ریخته شده، مقداری هیاهو کرده و نظرات را به سوی خود جلب نماید اما در دور دوم نه تنها چنین نشد بلکه افکار جهانی بیش از پیش به اهداف مغرضانه مسعود رجوی پی برد و او را زیر ضرب و فشار قرار داد تا از اینهمه پافشاری برای ماندن نیروهایش در عراق خودداری کند و بخاطر مخفی کردن جنایتها و رسوایی های اخلاقی خویش، شاهدان زنده را به کشتن ندهد… اینبار اما، صورت مسئله بسیار متفاوت است. رجوی با ریخته شدن مجدد اینهمه خون، نه تنها نتوانست افکار عمومی را به نفع خودش سمت و سو دهد و با دجالگری همیشگی خود را مشروع جلوه دهد و اسارتگاه سابق خود (اشرف) را به چنگ آورد، بلکه شکاف را به درون مناسبات تشکیلاتی خویش کشانید و باعث شد که در بین هواداران خارج کشوری نیز اختلافها تشدید شود و بسیاری از نیروهای خارج کشوری خود را به جان هم بیندازد تا همدیگر را مورد اتهام قرار دهند. عبرت روزگار را ببینید که تا دیروز جداشدگان منتقد خود را به جمهوری اسلامی منتسب می کردند و امروز تحمل پیشنهادات سازنده هواداران حرفه ای خود را هم نداشته و به صورت آنها شلاق می زنند و آنان را به جمهوری اسلامی وصل می نمایند. این شکاف به ظاهر در بین هواداران حرفه ای بروز پیدا کرده است ولی در واقع عمق یک فاجعه را نشان می دهد که سالها پیش مریم قجرعضدانلو پیشبینی کرده بود. اولین شکاف در تاریخ حیات سازمان مجاهدین پس از انقلاب 1357 آنچه جای خوشبختی است اینکه برای اولین بار در تاریخ حیات این فرقه مخرب، شکاف بزرگی بین هواداران فرقه در خارجه ایجاد شده است و این فضا در فیسبوک بخوبی خود را آشکار کرده است. برخی از فعالین فرقه در فیسبوک –مثل عاطفه اقبال- که خود سالها عضو رسمی فرقه بوده ولی بخاطر عدم تحمل شرایط سخت اشرف در دوران جنگ کویت و عدم تحمل بی همسری، از عضویت فرقه خارج و به عنوان هوادار حرفه ای –با عنوان روزنامه نگار دمکرات!- در اروپا مشغول بکار شده و طی این مدت نیز از حساب مجاهدین حقوق دریافت می کرده و بدون توجه به آنچه پس از خروج وی از عراق بر سر مجاهدین آمده، همچنان به دفاع از سیاستهای رجوی پرداخته است، اینک با ایجاد یک کمپین با هدف خارج کردن ساکنان لیبرتی از عراق، با سیاستهای مریم قجر در فرانسه به طور غیرمستقیم درافتاده و موجب شده که اختلاف نظر در بین هواداران فرقه به فاز دیگری وارد شود. گویی که آب در لانه مورچگان ریخته شده باشد و چماقداران مریم قجر نیز علیه چنین بیانیه و کمپینی هجوم آورده و آنرا توطئه وزارت اطلاعات معرفی می نمایند. توجه نمایید سران و رهبران این فرقه مدار خودی و غیرخودی را تا کجا تنگ نموده اند که حتا تحمل شنیدن یک صدای تازه از نزدیکترین کسان خود را هم ندارند. این همان رئیس جمهوری است که از فرنگ ادعای ایجاد یک جمهوری دمکراتیک در ایران را دارد. با وجود اینکه خانم عاطفه اقبال همچنان شرم دارد از اینکه صراحتاً بگوید تا امروز در اشتباه بوده که به جای گوش دادن به سخنان صدها تن از جداشدگان با اقتدا به رهبرش مسعود رجوی آنان را مورد هجوم قرار داده و از خود رانده است، جای خوشبختی است که تا همین مقدار متوجه افکار و رفتار شیطانی و مغرضانه مریم و مسعود رجوی بر پایفشاری همیشگی خود جهت به کشتن دادن مجاهدین شده است و در تلاش برای خارج کردن اسیران لیبرتی، فحش و ناسزای یک دسته از چماقداران جیره خوار را تحمل می کند. امید است ایشان برای همیشه به منافع حقیر مادی این فرقه پشت نموده و به یاد بیاورند چندین سالی که در اشرف حضور داشته و در کنار دوستان مجاهدش به رجوی خدمت می کردند و بخاطر عدم تحمل سختی طلاق از همسر و خانواده و نیز بخاطر عدم داشتن حداقل آزادی فردی برای ابراز وجود، آن دوستان خویش را تنها گذاشته و به امن فرنگ رفتند و ندانستند در این سالها چه بر سر آنها آمد. امروز زمان آن فرا رسیده که ایشان و دیگر همنظران وی دست به دست هم داده و پا به پای دیگر جداشدگان به افشای چهره خونریز و خشونت طلب مریم و مسعود رجوی بپردازند، قبل از آنکه دیگر دوستان سابق ایشان در لیبرتی و اشرف بخاطر مطامع قدرت طلبانه رجوی ها نابود شوند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا