در هفته های گذشته مشاهده می شود که مسئولین فرقه مجاهدین به گونه ای نوظهور با انتشار تصاویری از جان باختگان، القاب پزشک و دکتر متخصص نثار آنان می کنند. حرکتی که پیش از این آنچنان به چشم نمی خورد و بخصوص در زمان صدام حسین هرگز شاهد نبودیم به کسی در درون مناسبات مجاهدین دکتر گفته شود جز تنی چند از پزشکان شناخته شده که این عنوان برای آنها غیرقابل چشمپوشی بود. در کمال تأسف باز هم در سایتهای این فرقه «مرگ پرور» خبر مرگ یکی از رهاشدگان لیبرتی به چشم می خورد که تحت عنوان دکتر از وی یاد شده است. محمدرضا معاضدی از اعضای قدیمی مجاهدین که اخیراً به آلبانی منتقل شده بود در همانجا بدرود حیات گفته و لکه ننگ دیگری بر پیشانی مریم رجوی برجای گذاشته است. عجبا که مریم قجرعضدانلو وی را مورد تکریم قرار داده و برایش پیام تسلیت فرستاده است:
چندی قبل نیز در حوادث مربوط به اشرف یکی از ساکنان پادگان به نام عبدالحلیم نارویی جان باخت که مریم از او تحت عنوان پزشک یاد کرد. تردیدی نیست که بسیاری از اعضای مجاهدین که در نیمه دوم دهه ۶۰ از کشورهای اروپایی و آمریکایی به عراق اعزام شدند از دانشجویان و فارغ التحصیلان رشته های مختلف تخصصی بودند که شعارهای فریبنده مسعود رجوی در مورد آزادی و نفی تبعیض آنان را در دام انداخته بود، اما نکته اینجاست که آنها هیچکدام مدرک دکترا نداشتند و بدلیل جوان بودنشان هنوز یک تا چند سال به پایان درجه دکترایشان باقی بود. در واقع عمده این افراد مهندس به حساب می آمدند که تحصیلات خود را نیمه تمام گذاشته و توسط مجاهدین به عراق منتقل شده بودند. مایه تأسف اینجاست که هیچ امکانی جهت بالا رفتن سطح دانش این افراد در آنجا وجود نداشت که بخواهند در داخل اشرف دوره خود را به اتمام برسانند. تنها امکان مثبت حضور در قرارگاههای مجاهدین این بود که اینگونه افراد می توانستند در رشته هایی مثل برق و مکانیک تا حد زیادی کار عملی انجام داده و تمرین داشته باشند که این هم به مرور با پیشرفت فناوریهای مختلف کمرنگ شد چرا که خارج از دنیای مجاهدین، دانش در حالت سکون قرار نداشت و مدام ارتقاء پیدا می کرد. در نتیجه دستگاههای مکانیکی و کامپیوتری با هم ادغام می شدند و سیستمهای پیچیده تری بوجود می آوردند که مجاهدین دفن شده در غار از این فناوریها بدور مانده و به مرور همان دانش ابتدایی آنان نیز کهنه و قدیمی می شد.
بدین ترتیب، به جرأت می توان گفت در طول کمتر از ده سال همه مجاهدینی که از دانشگاههای پیشرفته اروپایی و آمریکایی فارغ التحصیل شده بودند، معلوماتشان در حد یک دیپلمه یا لیسانسه جدید هم کارآیی نداشت. در طی ۲۰ سال حضورم در اشرف تنها یکی از اعضای مجاهدین را دیدم که با اصرار مسئولین سازمان را قانع کرد تا به آمریکا بازگردد و دوره پزشکی خود را (که یکسال از آن باقی بود) به اتمام برساند و برگردد. اینکار در نیمه اول دهه هفتاد انجام گرفت و جز این یک نمونه هیچ موردی نداشتیم که کسی به تحصیل خود ادامه داده باشد. حتا دکترهای مجاهد هم در آخرین سالهای حکومت صدام دچار کمبود شدید شده و در مقابل یک پزشک عراقی همسطح خودشان احساس ضعف می کردند.
اما سوال اینجاست که چرا مجاهدین نیازمند دکتر خواندن اعضای خویش شده اند؟
می دانیم که مسعود رجوی همیشه از گذاشتن عناوینی از این دست برای اعضای خودش پرهیز داشت چون به هیچوجه نمی خواست نام کسی برجسته شود. وی همیشه سخن از بی نام و نشان بودن عنصر مجاهد می گفت و در عوض همانطور که به وضوح در تمام پروسه سی سال اخیر دیده می شود مدام در پی برجسته کردن نام خودش در اذهان و شعارها بود. به اعتقاد وی هر مجاهد می بایستی تمام عیار در اندیشه پرداخت به رهبری باشد و در این راه از جسم و جان و مال و ناموس خویش بگذرد تا عاری از فردیت و شخصیت باشد و از آبروی خود بزند تا آبروی رهبری خویش را دریابد… دلایلی که وی ذکر می کرد همیشه و در هر مورد ایدئولوژیکی بود اما در ورای این مباحث عقیدتی، آنچه مشخص است وی با اینکار، هوشمندانه این هدف را دنبال می کرد که در گذر زمان کسی نتواند با شهرت یافتن بیرونی، برای خودش اعتبار کسب کند و با این اعتبار، روزی در مقابلش قد علم کند. وی بخوبی دریافته بود که اگر کسی در بیرون از سازمان شهرت پیدا کند، سخنانش اعتبار بسیاری در عالم سیاست خواهد داشت در حالیکه مجاهد ناشناس اگر هم با رجوی در بیفتد و جدا شود موفق نخواهد شد به عنوان یک چهره سیاسی خود را مطرح نموده و و به او ضربه وارد نماید.
جداشدن پرویز یعقوبی از مجاهدین در بسیاری از رسانه ها انعکاس جدی داشت و بگونه ای تلقی شد که گویی با رفتن وی سازمان دچار شقه و انشعاب شده است. دلیل آن هم چیزی نبود جز شناخته شدگی نسبی آقای یعقوبی و نسبت خانوادگی وی با مسعود رجوی و سابقه تشکیلاتی که وی داشت. گذار از این پروسه بود که رجوی را بسیار حساس و هوشیار نمود تا از آن پس اجازه ندهد هیچ مجاهدی با تخصص و یا رده تشکیلاتی خود عنوان بگیرد. به همین دلیل هم هست که مجاهدین تا مدتی پس از انقلاب ۵۷ برخی کتابهای خویش را به اسم نویسنده منتشر می کردند اما از مدتی بعد دیگر شاهد چنین اقدامی نبودیم بجز یک مورد استثنا از اسماعیل وفایغمایی. البته مسعود رجوی صراحتاً گفته بود که اینکار را نخواهیم کرد جز اینکه طرف مقابل به شهادت رسیده باشد (چون انسان مرده برای رجوی تهدید نبود). در یکی از نشستها مسعود به صراحت گفت: “من نویسنده مجاهد نمی خواهم، مجاهد نویسنده می خواهم، من دکتر مجاهد نمی خواهم بلکه مجاهد دکتر می خواهم”. معنای این سخن چیزی نیست جز اینکه وی نیازمند کسی بود که خود و تمام دستاوردهای خویش را متعلق به شخص مسعود بداند، نه مختص خودش به صفت یک انسان مستقل و توانمند. به همین خاطر وقتی که مریم را بعنوان رئیس جمهور برگزید وی اذعان داشت که هرچه دارد متعلق به مسعود رجوی است و از او توان و انرژی می گیرد و بدون مسعود «هیچ» نیست. مسعود خاطره ای از یک خلبان تعریف کرد که به مجاهدین پیوسته بود و ظاهراً وی در حضور مسعود رجوی از خود تعریف کرده و گفته بود خلبان هواپیمای مسافری بودن بسیار دشوارتر از دیگر هواپیماها می باشد. مسعود از این سخنان بدش آمده بود و با تمسخر می گفت خوب به من چی؟ چه سودی به حال من داره؟ من مجاهد خلق نیاز دارم…
بنابراین، از دیدگاه مسعود رجوی هیچ هویت مستقلی نمی تواند وجود خارجی داشته باشد و می بایست در وجود رهبر عقیدتی خلاصه شود تا هویت یابد. بر مزار هیچ مجاهدی هرگز نوشته نشد که او هنرمند بوده و یا دکتر و مهندس، حال چه اتفاقی افتاده که سران مجاهدین نیازمند چنین عناوینی شده اند؟ البته مسعود گفته بود که زندگی و مرگ شما متعلق به من است و بعد از مرگتان صاحب خون من هستم. لذا بهترین مجاهد برای مسعود یک مجاهد مرده است تا بتواند بدون نگرانی، هویت او را برای خویش بدزدد و خود را بالاتر ببرد. در این شرایط که همگان معترض به سیاستها و استراتژی مسعود رجوی شده اند و زندانی کردن هزاران انسان طی دهها سال را جنایت جنگی می دانند و او را بخاطر دورنگهداشتن هزاران انسان از دانش و فناوری روز نکوهش می کنند و از اینکه اینهمه انسان همانند اصحاب کهف در غار اشرف نگهداری شده بودند تا نادان و بی سواد از هر دانشی و بدون اراده تحت کنترل شدید رهبرانشان باشند و همچون قناری بزرگ شده در قفس از فرار بترسند، مریم و دیگر مسئولین سازمان به فکر چاره افتاده اند تا با دکتر خواندن این و آن عضو کشته شده، چنین بنمایانند که گویی اشرف کانون تولید پزشک و متخصص بوده است.
در مورد محمدرضا معاضدی (که از زمره دوستان من در اشرف به حساب می آمد و همیشه نسبت به او احترام داشتم) این نکته را باید تأکید کنم که وی در حالی به عراق آمد که هنوز در ابتدای جوانی بود و دانشگاه خویش را به پایان نبرده بود. هیچکس نیست که نداند وی برای مدتهای طولانی از خدمه زرهی به شمار می رفت و هیچکس او را به عنوان دکتر مکانیک نمی شناخت. فردی بسیار محترم و دوست داشتنی و آرام و جذاب بود، هرچند به نظر همیشه مسئله دار و متناقض به نظر می آمد. مثل بسیاری دیگر از راننده های زرهی جهت کارهای تعمیراتی به بخش مربوطه می رفت و کمک می داد. مدتی هم در یگانهای تعمیراتی حضور داشت. اگر وی دکترای مکانیک داشت چرا هیچگاه مسئول یکی از قسمتهای تعمیر ارتش نشد؟ چرا وی همیشه خدمه زرهی و یا در تیمهای اسکورت سازماندهی می شد؟ در مورد او گفته شده که دکترای خود را از یک دانشگاه نیویورک گرفته است!. آیا این دانشگاه نیویورک اسم نداشته است؟ چرا کلی گویی می کنند؟ چون نمی خواهند دروغشان برملا شود که محمدرضا دکتر نبوده است.
پیش از او راجع به عبدالحلیم نارویی هم گفته بودم که وی هیچگاه به عنوان پزشک شناخته نشده بود اما بعد از کشته شدن، مریم رجوی مدعی شد که او یک پزشک بوده است. اگر ایشان پزشک بود چرا هیچگاه در بخش بیمارستان بکار گرفته نشد؟ آیا مجاهدین آنقدر پزشک داشتند که به وی نیازی نبود؟ در اینصورت چرا مدام از بغداد برای بیماران پزشک می آوردند و یا مجبور می شدند از افراد آموزش دیده برای امدادگری جهت کارهای پزشکی استفاده کنند؟ چرا آقای نارویی همیشه در یگانهای توپخانه و کاتیوشا سازماندهی می شد؟ واقعاً این دروغهای مریم رجوی چه معنایی دارد؟
هموطنان عزیز باید بدانند که رجوی برای گریز از پاسخگویی که چرا این افراد را در اشرف و لیبرتی زندانی کرده و به کشتن داده است به هر ترفندی دست می زند. باید مسعود و مریم رجوی را وادار کرد به این سوآلات پاسخ دهند که عبدالحلیم ها و محمدرضا ها دکتر بودند یا نبودند چرا آنها را به کشتن داده اند؟ چرا محمد رضا را با وجود بیماری شدید کلیوی به خارج منتقل نکرده اند؟ چرا هرکسی فوت می کند فوراً خون او را به گردن دولت عراق و سازمان ملل و کمبود امکانات پزشکی می اندازند در حالیکه این بیماران طی دهها سال حضور در شرایط سخت و بشدت بسته اشرف به این بیماریها دچار شده اند و خاص امروز نیست. مگر در زمان صدام حسین که براحتی به خارج تردد می کردید دهها تن از مجاهدین بخاطر انواع بیماریها و نداشتن امکانات پزشکی مناسب نمردند؟ مگر برخی از بیماران در زمان صدام از سازمان نمی خواستند که آنان را به اروپا جهت درمان منتقل کند، مسعود چه جوابی به ایشان می داد؟ مگر جلوی همه اعضا در نشستهای جمعی نمی گفت که هیچ بیماری را برای معالجه به خارج نخواهیم فرستاد؟ مگر نمی گفت پزشکان عراقی بهترین دکترهای جهان هستند؟ اگر دکترهای عراقی بهترین بودند و هیچکسی حق نداشت به خارج رفته و مداوا شود، چرا همیشه مریم و مسعود و مهدی ابریشمچی و ابراهیم ذاکری و شورای رهبری مدار اول و دوم جهت درمان به فرانسه منتقل می شدند؟ چرا وقتی مریم و چند صد نفر دیگر هنگام حمله آمریکا به اروپا منتقل شدند، کسی به فکر انتقال بیماران شدید به اروپا نبود؟
خیر، رجوی از فرار مجاهدین و افشا شدن جنایتهایش در هراس بود برای همین بیماران را نیز دستچین می کرد و فقط معتمدین خود را به فرانسه می فرستاد تا مداوا شوند. دکتر خواندن این و آن مجاهد کشته شده دردی از آنان دوا نمی کند، همگان می دانند که رجوی هزاران نفر را طی ربع قرن از همه دانش و فناوریهای روز جهان محروم ساخته است و هزاران نفر را به خاطر بیگاریهای برده وار طی سالهای طولانی به بیماریهای لاعلاج روحی و جسمانی دچار ساخته است و اینک می خواهد با عناوین بی مسما و با انداختن بیماریشان به گردن دولت عراق و ملل متحد، از زیر محاکمه فرار کند. اما این ترفندها جلوی محاکمه رهبری این فرقه خطرناک تروریستی را نخواهد گرفت و همگی آمران این جنایتهای جنگی باید محاکمه شوند.