سیاستهای مسعود رجوی طی سی و اندی سال گذشته درتک مواردی جلوتر از زمان خود حرکت کرد وبه عنوان مثال از شعلهور کردن فتیله طغیان مسلحانه میتوان نام برد که در پیامد آن مسیر دمکراسی خواهی مردم ایران را دچار فاجعهای برگشت ناپذیر نمود.
ولی در اکثر موارد سیاستهای این سازمان بشکل فاحشی عقب تر از زمان خود حرکت کرده است و بازتاب این تصمیمات غلط قبل از هرچیز و هرکس یقه مسعود رجوی و اعضای آن را گرفته است واز میان دهها نمونه تردید ناپذیر تنها به نمونه ای فاجعه بار اشاره کرد که چگونه با تصمیم شخص مسعود رجوی و پناه گرفتن کل این سازمان به زیر پرچم صدام حسین در خاک عراق دچار اشتباه استراتژیک شد و چگونه آخرین بقایای مشروعیت اندک اجتماعی آن را به باد فنا داد و از زمره ارتجاعی ترین تصمیمات این سازمان در تاریخ اش به ثبت رسید.
در هر دوی این موارد البته که مسئولیت مادام العمر آن با مسعود رجوی و بانو است و صدمات جبران ناپذیر آن که تا دهه ها باقی خواهد ماند فراموشی ناپذیر و صد البته تأسف بار است، ولی ریشه این نابخردی های سیاسی که اکنون به عنوان یک بیماری لاعلاج سراپای وجود مسعود رجوی و مجاهدین در نوردیده است براستی چیست؟
عقبماندگی فکری و دور ماندن از چرخه تحولات فکری جامعه ایران و همچنین جهان از جدی ترین دلایلی است که میتوان برای این عدم تطابق اجتماعی و سیاسی انان برشمرد و این البته جنایات و خیانت های بسیاری را از جانب تنها شخص تصمیم گیرنده در این سازمان یعنی مسعود رجوی رقم زده است که در این مختصر فرصت بررسی کامل آن را نیست اما به عنوان مشتی از خروار به آخرین نمونه آنکه همانا کشته شدن ۵۲ فرمانده مجاهدین در قرارگاه اشرف میتوان اشاره کرد که برای واقعاً هیچ … کشته شدند.
مسعود رجوی آنان و تمامی کسانی که بعد از سال ۲۰۰۳ و تسخیر خاک عراق توسط آمریکا در این سازمان کشته شدند را تنها به این دلیل قربانی کرد و سر برید که پای پاسخگویی اشتباه بودن تصمیم آمدن به عراق نیاید او آنقدر مغرور و خام خیال بوده و هست که تصور میکند اینگونه خواهد توانست از پاسخگویی به تاریخ این مردم سرباز زند و شاید با فجایعی مشابه و خون آلود تر مدت زمان بیشتری این پاسخگویی را به تعویق بیاندازد البته از نظر بسیاری از صاحب نظران پایان جنگ ایران و عراق نقطه پایان حضور این سازمان در خاک عراق بود و گذشت زمان هرچه بیشتر و بیشتر این حقیقت را به اثبات رسانده است.
اکنون در سایتهای مجاهدین تلاش میشود بی ثمر بودن این خون هایی که براحتی میشد از آن جلوگیری کرد را با این مثال تاریخی در شیعه ماستمالی کنند که « علی بود که در جای پیامبر خوابید تا دشمنان اش نتوانند او را دستگیر کنند!!» راستی رهبری که خون مریدانش را اینگونه به تجارت نشسته است و پیوسته در پس حوادث و تحولات ایران بدنبال نامه نگاری برای ایجاد تضاد هایی رویایی که تنها از یک ذهن بیمار و جدا مانده از خلق و اجتماع تراوش میکند، آیا میتواند برای بهروزی و پیروزی مردم ایران حرکتی را سازمان دهد او که پیوسته بدنبال نگهبانی از جان خود همه را قربانی کرده و میکند و بدنبال زندگی شاهانه برای خود و همسرش از چیزی فروگذار نکرده است چگونه همه را به قربانگاه میفرستد تا چند صباحی خود زنده بماند پس دقیقاً به همین دلایل هرگز مورد اعتماد مردم ایران هم نیست.
از نگاه نگارنده این سطور پیوسته خواهان این هستیم که مسعود رجوی زنده بماند و روزی پاسخگوی اعتماد نسلی باشد که همه چیزش را نثار او کرد این همانا بهترین هدیه برای مردم ماست که در پی حقیقت هستند و سودای آن را در سر می پرورانند.
سخن کوتاه اینکه آنچه برای رجوی از آبرویش نیز مهمتر است همانا جان شیرینی است که تنها برای او گویا شیرین است و ۵۲ فرمانده مجاهدین که قربانی افکارخود و اندیشهای شدند که با عقبماندگی تاریخی و دگماتیزم و یک سو نگری و رد کردن تمامی اندیشههای غیر، جایی در آینده این سرزمین ندارند، تنها باید این سخن را متأسفانه تکرار کرد که « خود کرده را تدبیر چیست؟ »، با آرزوی جهانی فارغ از جهل و دروغ و شارلانتاریزم سیاسی که قبل از هر چیز مردم ایران بیش از نان شب به آن نیازمندند.