بعد از خروج بخشی از نیروهای آمریکائی از عراق و سپرده شدن مسئولیت پادگان اشرف به دولت این کشور و مطرح شدن بین المللی الزام انتقال افراد سازمان مجاهدین خلق به کشور ثالث، تمامی تلاش مسعود رجوی بر این بود تا به هر قیمت ممکن اشرف، که آنرا هم ظرف ایدئولوژی و هم ظرف استراتژی فرقه خود می دانست، را حفظ نماید. بعد از انتقال ساکنان اشرف به اردوگاه لیبرتی در مجاورت بغداد، همچنان سعی مسعود رجوی بر این بود که به هر نحو ممکن اشرف را از دست ندهد تا مجددا نیروهای خود را به این پادگان باز گرداند. رجوی همیشه مطرح میکرد که اشرف ناموس و شرف هر مجاهد خلق است و هرگز نبایستی از دست برود. او شعار میداد که اگر کوهها بجنبند اشرف هرگز از جای خود تکان نخواهد خورد.
اما به هرتقدیر اشرف، پادگانی که طی سالیان سال شاهد بسیاری از قتل ها و شکنجه ها و جنایات مختلف در حق اعضای فرقه رجوی و همچنین خیانت و جنایت علیه ملت های ایران و عراق بود، آنهم به صورتی کاملا فاجعه بار و خونین، بسته شد و به تاریخ پیوست. البته پرونده سراسر ظلم و تعدی این پادگان مختومه نگردیده و جا دارد تا برای نسل های آینده همچنان گفته و نوشته شود و ابعاد وحشتناک آن بیشتر گشوده گردد. اشرف پایان یک مرحله از راه ناحقی بود که رجوی سردمدار آن گردید و جان و مال و عمر و آبروی بسیاری را در این راه به هدر داد.
بعد از انتقال تمامی نفرات سازمان مجاهدین خلق به اردوگاه لیبرتی و بسته شدن خونبار پادگان اشرف، سؤال اساسی که حتی در بین مسئولین بالای فرقه رجوی هم مطرح است اینست که آیا پایان اشرف به این صورت قابل پیش بینی نبود و آیا این امکان وجود نداشت که بدون پرداخت چنین بهای سنگینی طی این سالیان به نقطه فعلی رسید؟ رجوی از ابتدا وارد راهی شد که انتهایش روشن بود ولی لجاجت بی منطق او که نامش را “مقاومت”؟! گذاشته بود چه حاصلی برای سازمان مجاهدین خلق ببار آورد و چه نتیجه ای داد؟
مسعود رجوی به خوبی میدانست که شرایط و وضعیت سازمان، بعد از سقوط صدام حسین و روی کار آمدن دولتی که هرگز حاضر نیست شرایط گذشته را برای سازمان مجاهدین خلق و ارتش آزادیبخش ملی در عراق فراهم آورد، تغییرات بنیادی و غیرقابل برگشتی کرده و آینده ای برای سازمان در عراق متصور نیست و راه و روش دیگری برای ادامه کار لازم است.
رجوی به صورت زائده جنگ ایران و عراق وارد این شکاف شد و حیات قارچ گونه خود را با حمایت صدام حسین ادامه داد. با از بین رفتن این شکاف پرواضح بود که استراتژی قبلی دیگر کارآئی ندارد و دیر یا زود باید بساط فرقه رجوی در عراق برچیده شود. رجوی سخت ترین و پر هزینه ترین راه را برای رسیدن به نقطه کنونی انتخاب کرد و این نظریه که او به خون نیاز دارد را بیش از پیش تقویت نمود.
سؤال جدی که روزبروز در اذهان اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق رو به رشد است اینست که رجوی به دنبال چه بود و به چه رسید؟ آیا او واقعا به دنبال حفظ سازمان بود یا تنها نیاز خود به خون بیشتر را برطرف میکرد؟ رجوی البته در حال حاضر خوب میداند که این سؤالات درونی بزرگترین تهدید در مقابل او محسوب میشود.
مسعود رجوی در موضع گیری های درونی اخیر خود در یک فرار به جلوی کاملا مضحک که دیگر برای وی به عادت تبدیل شده با ژست طلبکارانه و با راه اندازی دستگاه فریب و نیرنگ “مبارزه در دوران جدید سرنگونی”؟! را اعلام نمود. البته رجوی برای این دوران هیچ زمانبندی ارائه نکرد و پاسخی هم به وعده های شش ماهه و شراب دو ساله و ریاست جمهوری بوش و غیره که در گذشته عنوان کرده بود نداد.
رجوی، که می بایست در مقابل نیروهای خود پاسخگو باشد که چرا وضعیت سازمان بعد از پرداخت بهائی سنگین تاکنون به این شکل است، طلبکارانه اظهار داشت که در این “دوران جدید” هیچکس نباید به هیچ عنوان هیچگونه چشمداشتی داشته باشد و سابقه مبارزاتی خود را به رخ سازمان بکشد. او مطرح نمود که هیچکس حق ندارد بعد از کشته شدن ۵۲ نفر در اشرف ادعائی داشته باشد. رجوی بعد از به رخ کشیدن ۵۲ نفر که خود به کشتن داده است طلبکار شد که چرا بقیه زنده اند و هنوز نفس میکشند و مطرح نمود که بعد از این واقعه “کسی که زنده است مجاهد خلق نیست” مگر اینکه سرسپرده کامل باشد.
رجوی طی این سالیان بوضوح ثابت نموده که تشنه خون است و مصمم است تا به هرطریق ممکن اجازه ندهد کسی سر سالم از عراق بیرون ببرد. رجوی صحبت از “مبارزه صد در صد با انرژی صد در صد” کرد ولی معلوم ننمود که این مبارزه تا کی و به چه شکل با توجه به تحویل دادن سلاح ها و نهایتا تخلیه پادگان اشرف ادامه خواهد یافت.
نکته جدی در بیانات رجوی برای نیروهایش پس از تخلیه پادگان اشرف اینست که عنوان نمود که “از ابتدا فضای فیزیکی اشرف مد نظر نبوده بلکه ایدئولوژی و تفکر و آرمانخواهی اشرف مورد نظر بوده که زنده تر گشته و تقویت شده و مبارزه را به پیش می برد”. پر واضح است که این فرد به هیچ عنوان پاسخگوی عملکرد و نتایج رهبری گذشته خود نیست و همچنان به فریبکاری مشغول است. او به جای جواب دادن به این سؤال که دقیقا چه کرده و چه میخواهد بکند همچنان برای تلف کردن عمر و زندگی پیروانش برنامه ریزی میکند. رجوی لازم است جواب بدهد که تاکنون کدام یک از وعده هایش محقق شده و تاکنون در مبارزه فرضی خود با رژیم ایران چه دستاوردی داشته است.
واقعیت اینست که مسعود رجوی خوش خیالانه همچنان به دنبال جایگزینی برای صدام حسین میگردد و به اسرائیل و آمریکا و کلا غرب دخیل بسته تا کاری بکنند و بر اساس تئوری “راه حل سوم مریم رجوی” همچون افغانستان و عراق به اشغال نظامی ایران مبادرت ورزند و رجوی را در ایران به قدرت برسانند. اگر او ذره ای شرف و انسانیت داشته باشد تنها کاری که باید بکند اینست که افرادش را به حال خود بگذارد تا آزادانه و آگاهانه سرنوشتشان را تعیین کنند و راهشان را به میل و اراده خودشان انتخاب نمایند.
تمامی آنانی که تاکنون از فرقه رجوی جدا شده اند یک بیان مشترک دارند و آن اینست که رجوی را کسی میدانند که به امید و اعتماد آنان خیانت کرد و عمرشان را بیهوده تلف نمود و به اسم مبارزه انرژی و هستی آنان را به بطالت کشاند. براستی رجوی با نیرنگ و فریب مرتکب خیانتی سنگین شد که ابعادش در دو کشور ایران و عراق و همچنین درون فرقه اش گسترش یافت و آثار و تبعات آن به هیچ وجه قابل جبران نیست و نخواهد بود.