احمد و امین بهتر از جانم سلام. دوستتان دارم و همیشه به یادتانم و از دوریتان رنج می برم.
احمد جان. من مامانم همون مادری که 13 ساله به هرامیدی زنده است و چشم به در که روی ماه شما رو ببیند. خواستم خودم باهاتون صحبت کنم. چون دلم براتون تنگ شده ؛ تمام خانواده و دوست و فامیل و همسایه خوابتونو می بینن که برگشتید. به تمام اون خوابها امید می بندم که شاید بیاین.
چرا خودتونو تو اون فرقه حبس کردید و از اونا چه نفعی به شما رسیده!؟ جزاینکه خانواده ؛ حق زندگی کردن ؛ زن وبچه داشتن و آزادی رو ازتون گرفتن!؟ اصلا بهش فکرمی کنید؟
باورکنید به خدا قسم ؛ به جون هردوتاتون قسم اینجا هیچکس کاری با ما نداره. هرچه بهتون میگن دروغه. فقط میخوان فکرتونو خراب کنن.
مامان قربونتون بره. احمد جان قربون اون چشم های رنگی و موهای طلاییت برم. امین جان پاره تن من قربون اون قد وبالای رشید ابروهای کمونیت برم. ناامیدم نکنید. بیایید تا من دوباره حس بغل کردن و بوسیدن شما رو تجربه کنم. اینو بدونین که شما چیزی رواز دست ندادید ؛ هیچکس سرزنشتون نمی کنه ؛ همه دوستتون دارن.
ما شما رو از به اصطلاح تلویزیون آزادی همیشه می بینیم. هرکس شما رو می بینه زنگ میزنن که دارن بچه ها رونشون میدن. همه نگرانتونن. امید ماهم به همین تلویزیونه که شاید روی ماه شما رو ببینیم.
امین جان تو رو چون تو گروه موسیقی هستی بیشترمی بینیم ولی احمدو کم.
ایکاش بشه به همین زودی به این نتیجه برسین که برگردید به ایران ؛ به وطن خودتون جایی که بهش تعلق دارین؛ پیش ما که همه دوستتون داریم.
زندگی همه خدا رو شکر راحت و خوب میگذره. اکبرخونه وماشین داره ؛ به جزشقایق که هر دوتا تون دیدینش یه دختر توراه دیگه ام داره که اسمشو شمیم گذاشتن تا بهمن ماه به دنیا میاد.
امیرهم خونه وماشین داره ؛ یک پسر نه ساله به اسم دانیال داره. اعظم خونه وماشین داره ؛ دوتا دختر داره تارا 11 ساله وسوگل 3 ساله. مریم 4 ساله که ازدواج کرده اسم شوهرش محمد حسین هستش.
بابا سوپر مارکتشو رونق داده ؛ ازطرف بیمه بازنشست شده وحقوق بازنشستگی میگیره. به غیرازخونه خودمون دو واحد دیگرهم درست کرده. خونه پایین توحیاطم بازسازی کرده ؛هنوزهفته ای سه بار والیبال میره وهمیشه شما رو یاد میاره.
مامان قربونتون بره فقط بیاین بقیش با ما. همه ازتون حمایت میکنن تا کم و کسری نداشته باشین.
احمد جان عزیزدل مادر امیدم بعدازخدا به توهه. مطمئنم که توباید تصمیم بگیری تا بیاین.
امین جان دلم برای اون شبایی که تا صبح توبغلم می خوابیدی تنگ شده. من با یاد وخاطرات شما زنده ام وهیچ امیدم روازدست نمی دم. به امید روزی هستم که دوباره شما رو ببینم.
دوباره بهتون یادآوری میکنم که اینجا هیچکس کاری به شما نداره ؛ تمام کسایی که تواین سالها ازاونجا فرارکردن ؛ من وبابا به دیدنشون رفتیم وهمشون دارن زندگی عادی شونو میکنن.
شما رو به خدا به جون هرکسی که دوستشون دارین برگردین.
فدای هردوتاتون می شم
دوستتون دارم – مامان هاجر(هاجرامدادی ماسوله)