مقدمه:
تأسیس سازمان و تدوین ایدئولوژی:
در سال ۱۳۴۴، دوازده سال پس از کودتای ۲۸ مرداد و ۲ سال پس از سرکوب خونین قیام پانزده خرداد، سه تن از اعضای سابق جبهه ملی دوم و نهضت آزادی، تصمیم گرفتند در مبارزه علیه رژیم شاه، سازمانی با مشی مسلحانه به وجود آورند. محمد حنیفنژاد (۲۶ ساله) مهندس کشاورزی، سعید محسن (۲۶ ساله) مهندس راه و ساختمان و عبدالرضا نیکبین رودسری (۲۳ ساله) دانشجوی ریاضی که تحصیلات دانشگاهی خود را نیمه تمام گذارده بود هسته اولیه گروه را تشکیل داد و یک سال بعد علیاصغر بدیعزادگان (۲۵ ساله) مهندس شیمی به این جمع پیوست. این افراد با آنکه شخصا مذهبی بودند و نسبت به عقاید و رفتار مذهبی خویش توجه و حساسیت داشتند اما از نظر سیاسی و ایدئولوژیک یک پرورشیافته جبههملی و نهضت آزادی بودند.
مهندس بازرگان، خود نیز بعدها تأکید کرد که مجاهدین خلق «فرزندان نهضت آزادی» هستند و مبانی فکری و تعلیمات اولیه آن مأخوذ از بحثها و کتابهای وی و نهضت آزادی بوده است.
اولین محصول برنامه مطالعاتی گروه تدوین کتاب «شناخت» بود. متد دیالکتیک مارکسیستی با تغییر نام به اصول شناسایی دینامیک به عنوان اصول علمی پذیرفته شده بود. ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، مفاد اصلی این کتاب را تشکیل میداد. این کتاب توسط حسین روحانی نوشته شده بود.
مهمترین جزوه آموزشی سیاسی با عنوان «مبارزه چیست» به قلم عبدالرضا نیکبین بود که در آن تعالیم مارکسیستی بر مفاهیم مذهبی انطباق داده شده بود. کتاب «تکامل» به قلم علی میهندوست و کتاب «راه انبیا» به قلم حنیفنژاد نیز به همین سبک، مضامین مارکسیستی با ترکیب برخی مفاهیم مذهبی را دربر داشتند.
گسترش تشکیلاتی و آموزش نظامی:
در طول سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۶ سازمان از نظر تشکیلاتی فعال شد. در اواسط سال ۱۳۴۷ عبدالرضا نیکبین از تشکیلات کناره گرفت و دیگر نامی از او به میان نیامد. در اسناد و منابع سازمان نیز فقط از سه تن حنیفنژاد، سعید محسن و بدیعزادگان به عنوان اولین بنیانگذاران یاد میشود.
در سازمان ۵ گروه مطالعاتی و ارتباطی تحت عناوین «گروه ایدئولوژی»، «گروه سیاسی»، «گروه کارگری»، «گروه مطالعات روستایی» و «گروه روحانیت» تشکیل شد. گروه روحانیت که در سال ۱۳۴۸ شکل گرفت مسئولیت تماس با روحانیان مبارز و جلب همکاری یا حمایت آنها را برعهده داشت. هدف، این بود که از نفوذ اجتماعی روحانیت در جهت اهداف سازمان استفاده شود و به ویژه پشتوانه مردمی و مالی سازمان تأمین گردد. سازمان بعدها برای جلب حمایت امام خمینی (ره) که در نجف تبعید بود، نمایندهای نزد ایشان نیز اعزام کرد که البته با تیزبینی حضرت امام به نتیجهای نرسید.
تا سال ۱۳۴۸، هیچ زنی به عضویت سازمان پذیرفته نشده بود. اصولا حنیفنژاد، رهبر اصلی و مؤثر سازمان، با ازدواج مخالف بود و آن را موجب وابستگی و سد راه مبارزه میدانست. اما اهمیت حضور زنان و بویژه استفاده پوششی از آنان برای رهبران سازمان «کشف» شد. ابتدا پوران بازرگان، خواهر منصور بازرگان که در مدرسه دخترانه مذهبی رفاه کار میکرد، وارد سازمان شد؛ و پس از او خواهر محمد حیاتی و بعد خواهر رضاییها آمدند.
به قول بهمن بازرگان، عضو مرکزیت سازمان، «هر کس خواهری داشت که به درد این کار میخورد، میآورد». این زنان، طبق دستور سازمان، با اعضای مرد سازمان «ازدواج تشکیلاتی» میکردند. پوران بازرگان نیز به همسری تشکیلاتی محمد حنیفنژاد درآمد. لیلا زمردیان و فاطمه امینی و گروه دیگری از زنان و دختران نیز بعدها به همین شکل در سازمان عضویت یافتند. بسیاری از این زنان و دختران، بعدها با انواع ترفندهای تشکیلاتی مورد انواع سوءاستفادهها قرار گرفتند، و درنتیجه همین روند انحرافآمیز و غیراخلاقی خانواههای زیادی، که اکثرا مذهبی و اصیل بودند، از هم پاشید. سرنوشت لیلا زمردیان، فاطمه فرتوکزاده، منیژه اشرفزاده، سیمین صالحی، طاهره میرزا جعفر علاف و بسیاری دیگر، که کارشان یا به خودکشی و یا تصفیه درونی یا به بیانگیزگی و افسردگی و همکاری با ساواک کشید، از تبعات همین دیدگاه «استفاده ابزاری از زن» بود.
در بُعد سیاسی و بینالمللی چون سازمان، انقلابهای سوسیالیستی روسیه و چین را به عنوان انقلاب زحمتکشان و تودههای تحت ستم؛ و مائو و لنین را ادامه دهنده راه انبیا در دوران معاصر، ارزیابی میکرد، درصدد برقراری ارتباط با بعضی از دولتها و احزاب مارکسیستی نیز برآمد.
در بُعد تشکیلاتی نیز سازمان از اصل کمونیستی موسوم به «سانترالیسم دموکراتیک» به معنای «مرکزیت دمکراتیک» پیروی میکرد و بر طبق این اصل همه اعضای سازمان باید بدون چون و چرا از دستورها و خطمشی رهبری سازمان اطاعت میکردند.
در سال ۱۳۴۸، سازمان برای کسب توان نظامی برای شروع عمل مسلحانه تصمیم به برقراری ارتباط با سازمان فلسطینی الفتح و استفاده از امکانات آن برای آموزشهای چریکی و مسلحانه گرفت. هیئت نمایندگی سازمان متشکل از اصغر بدیعزادگان، تراب حقشناس، مسعود رجوی و لطفعلی بهپور در شهر امّان، پایتخت اردن، با نمایندگان سازمان الفتح دیدار و مذاکره کردند و الفتح قول داد افراد اعزامی از سوی سازمان را آموزش دهد و سلاح و تدارکات نظامی نیز در اختیار سازمان قرار دهد. پس از توافق با الفتح، اولین گروه اعضای سازمان، از طریق دبی اعزام شد. امّا در اثر حادثهای پلیس دبی به این عده مشکوک شد و آنان را دستگیر و زندانی کرد و درصدد بود به مقامات امنیتی ایران تحویل دهد. اما اعضای سازمان در ایران برای نجات آنان دو تن از اعضا را به دبی اعزام کردند. این دو تن با ترفندهایی توانستند به همان هواپیمایی که اعضای دستگیر شده را به ایران میبرد سوار شوند و با استفاده از اسلحه و مواد منفجرهای که با خود داشتند هواپیما را در میانه راه ربودند و به بغداد بردند.
این عده با وساطت نمایندگان الفتح عازم اردن شدند و در آنجا دوره جنگهای پارتیزانی را فراگرفتند.
پس از انتقال پایگاههای فلسطین به لبنان عناصر دیگری از سازمان در اردوگاههای فلسطینی در لبنان آموزش دیدند؛ عدهای از این عناصر توانستند از طریق لبنان تعدادی اسلحه و مهمات وارد ایران کنند. در مجموع ۲۲ نفر به اردوگاههای الفتح اعزام شدند، و اکثر افراد اعزامی در سال ۱۳۵۰ به ایران بازگشتند.
اعلام تغییر ایدئولوژی:
روز ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۲ حادثهای سرنوشتساز در تاریخ سازمان مجاهدین خلق به وقوع پیوست. تقی شهرام، یکی از اعضای زندانی سازمان به اتفاق حسین عزتی کمرهای، زندانی عضو گروه مارکسیستی ستاره سرخ همراه با ستوانیکم شهربانی امیرحسین احمدیان چاشمی، که در زندان ساری خدمت میکرد و جذب تقی شهرام شده بود، از زندان جدیدالتأسیس و مدرن ساری فرار کردند. تقی شهرام در جریان ضربه شهریور ۵۰ دستگیر و به ده سال زندان محکوم شده بود.
شهرام از خانوادهای نسبتا مرفه و غیرمذهبی برخاسته بود. در دانشگاه با علیرضا زمردیان و محمد حیاتی آشنا شده بود و تحت تأثیر همانان به مذهب و مبارزه گرایش پیدا کرده بود. وی پیش از ورود به سازمان با یکی از اعضای چریکهای فدایی خلق ارتباط داشت.
شهرام در زندان قصر با افشانی از محکومان چریکهای فدایی خلق و علیرضا شکوهی رهبر گروه ستاره سرخ و حسین عزتی عضو آن گروه آشنا شد و معلومات مارکسیستی خود را نزد آنان تکمیل کرد. بعضی از اعضای قدیمی سازمان میگفتند شاید از سوی ساواک تعمدی در کار بوده که عزتی را با شهرام همراه کنند. شهرام در زندان تمام مسائل را زیر نظر گرفت و اشخاص را شناسایی کرد و به بالاترین رتبه سازمانی رسید. در زمان فرار تقی شهرام، سازمان زیر ضربات گسترده ساواک قرار گرفته بود و رهبری سازمان عمدتا بر دوش رضا رضایی بود.
مدتی بعد از این ماجرا، در نیمه شب ۲۵ خرداد ۱۳۵۲، رضا رضایی در خانه یکی از سمپاتهای سازمان، بنام مهدی تقوایی مشغول خوردن شام بود که ماموران ساواک زنگ خانه را به صدا درآوردند. آنان برای دستگیری تقوایی آمده بودند و از حضور رضا در آن خانه بیخبر بودند. اما رضا رضایی به سرعت خود را به پشت بام رساند و از آنجا به کوچه پرید و زیر یک اتومبیل مخفی شد و سرانجام به تصوّر اینکه مأموران او را یافتهاند با شلیک گلوله به سر خود، به زندگی خویش پایان داد.
پس از رضا رضایی سازمان دارای سه شاخه سیاسی، نظامی و کارگری بود که هر یک به ترتیب توسط تقی شهرام، بهرام آرام و مجید شریف واقفی اداره میشد. تقی شهرام با کمک بهرام آرام و برخی دیگر از کادرهای سازمان کوشید تا سیطره کامل بر تشکیلات بیابد و برای نجات سازمان از دوگانگی ایدئولوژیک اقدام کند. در این راه پس از تصفیه فیزیکی شریف واقفی و صمدیه لباف، مرکزیت سازمان که رسما مارکسیست شده بودند در جهت تغییر ایدئولوژی سایر اعضا و اعلام رسمی آن، برنامههای خود را پیگرفتند.
اکنون رهبری اصلی سازمان در دست یک تن، تقی شهرام، بود و سایر اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان جز معدودی، آلت بی ارادهای در دست او بودند. مهمترین مأموریتی که تقی شهرام برای خود میشناخت مارکسیست کردن افراد بود. او ابتدا یکی از کادرهای مهم سازمان به نام ناصر جوهری را با خود همراه کرد و سپس به کمک وی برنامهای گام به گام برای کنار گذاشتن ایدئولوژی التقاطی و برگزیدن ایدئولوژی مارکسیستی تدارک دید. این برنامه شامل کار روانی و ایجاد آمادگی روحی در افراد برای کنار گذاشتن مذهب، قطع آموزشهای مذهبی و مطالعات اسلامی، جایگزینی متون تعلیمات مارکسیستی و طرح شبهات پیرامون اسلام در نشریات درونسازمانی بود. با توجه به اطاعت کورکورانهای که اعضا در نظام «مرکزیت دمکراتیک» از مسئولان سازمانی خود داشتند، مارکسیست کردن آنها چندان کار مشکلی نبود. خلیل دزفولی از اعضای سازمان که تحت مسئولیت ناصر جوهری قرار داشت در این باره میگوید: «من همیشه با مسئولین برخورد مطلق میکرده و آنها را آدمهای کامل و منزهی میدانستم و هرچه میگفتند قبول میکردم. مسئله ایدئولوژی قبلا با همکلاسیهایم مطرح شده بود و آنها نیز در کلاس قبلی، مارکسیسم را قبول کرده بودند. خلاصه ما نیز مارکسیست شدیم».
علی خداییصفت عضو دیگر سازمان نیز این جریان را از قول بهرام آرام چنین نقل میکند: «ایدئولوژی [سازمان] التقاطی بوده، زیربنای ماتریالیستی داشته و روبنای مذهبی را به آن چسباندهاند؛ چیزی که با هزار من سریش هم نمیچسبد. دیالکتیک زیربنای ماتریالیسم است».
در جریان روند مارکسیست شدن اعضای سازمان، حداقل ۹۰ تن از کادرها و اعضای مسئول سازمان تا پاییز ۱۳۵۳ در داخل و خارج از کشور رسما به ایدئولوژی مارکسیسم گرویدند.
اعلام خصوصی تغییر ایدئولوژی نزد برخی از روحانیون مرتبط با سازمان موجب ایجاد موجی از مخالفت در بین مبارزان مذهبی و قطع کمکهای مردمی گردید که تا آن زمان با تصوّر اینکه سازمان یک گروه مذهبی است به صورت حمایتهای گسترده مالی بعضی از بازاریهای مبارز و روحانیان، تداوم حیات سازمان را امکانپذیر ساخته بود.
مقارن با این جریان وحید افراخته عضو مرکزیت سازمان در ۵ مرداد ۵۴، به هنگامی که همراه با سید محسن خاموشی، یکی از اعضای مارکسیست سازمان، در حوالی سرچشمه و بهارستان تردّد میکرد مورد سوءظن یک افسر ساواک واقع شد و به دست وی دستگیر گردید. او در اولین مرحله بازجویی همه اعضای مسلمان سازمان را لو داد و تمام اطلاعات خود را درباره سازمان، اعضا، هواداران و عملیاتی که تا آن زمان اجرا شده بود در اختیار ساواک قرار داد. وضع او بهگونهای شد که همراه با مأموران ساواک، شخصا در شکنجه و بازجویی از اعضای دستگیر شده شرکت میکرد. او با ابراز ندامت از مبارزه و همچنین تجلیل از رژیم شاه و همکاری کامل با ساواک به عنصر محبوب شکنجهگران تبدیل شده بود. او در نامهای خطاب به منوچهری، شکنجهگر معروف، نتیجه بازجویی خود را از صمدیه لباف چنین اعلام میکند: «جناب آقای دکتر منوچهری، سلام. با صمدیه به اندازه لازم و کافی بحث کردم… به نظر من اطلاعات خود را نیز اگر توانسته باشد به تمامی نداده است… اگر نخواهد حرف حساب را بپذیرد چارهای جز فشار [= شکنجه] نیست».
چون وحید افراخته در عملیات ترور مستشاران آمریکایی شرکت داشت و خبر دستگیری او بلافاصله در مطبوعات به عنوان قاتل مستشاران آمریکایی، انتشار یافته بود، عملا راه ارفاق به وی مسدود گشته بود و با همه همکاریای که با ساواک کرد، در سحرگاه بهمن ۱۳۵۴، اعدام شد. او حتی در آخرین لحظات نیز باور نمیکرد که او را اعدام کنند و در وصیتنامهاش که چند دقیقه قبل از اعدامش نوشته بود، چنین آورده بود: «با این آرزو که تا لحظهای که زندهام… با دستگاه امنیتی همکاری کنم… و همچون سربازی جانباز و فداکار برای شاهنشاه محبوبم بمیرم… آرزو دارم یکی از مقامات امنیتی را که مرا میشناسد، ببینم و مطالبی عرض کنم». افراخته البته به هیچیک از این دو آرزو نرسید و چند لحظه پس از نوشتن این کلمات اعدام شد.
اندکی پس از دستگیریهای گستردهای که به دنبال همکاری وحید افراخته با ساواک صورت گرفت، مرکزیت سازمان بیانیه «اعلام مواضع ایدئولوژیک» را در مهرماه ۱۳۵۴ منتشر کرد. با دستگیری وحید افراخته ساواک از ماجرای مارکسیست شدن مرکزیت و شمار زیادی از کادرهای بالای سازمان و نیز تصفیههای خونین ایدئولوژیک، باخبر شده بود و این مطالب دیگر قابل پردهپوشی نبود. بنابراین مرکزیت سازمان به سرعت درصدد توضیح و توجیه عملکرد خود به صورت رسمی برآمد.
در این بیانیه ضمن برشمردن دلایل کنارگذاشتن اسلام و برگزیدن مارکسیسم، تصفیههای خونین داخلی امری موجّه جلوه داده شده و از شریف واقفی و صمدیه لباف به عنوان عناصر خائن یاد شده بود. این بیانیه علاوه بر اینکه تأییدی بود بر تبلیغات رژیم مبنی بر وجود مخالفانی با ایدئولوژی «مارکسیسم اسلامی»، در شرایطی که شاه همه مخالفان خود، حتی طلاب حوزه علمیه قم را، مارکسیست مینامید، ضربهای بود بر پیکر مبارزات اسلامی مردم ایران.
انتشار بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک، عکسالعملهای شدید و متفاوتی در محافل اجتماعی و مبارزاتی ایران داشت؛ بویژه در میان مسلمانان اصیل که با حُسنظن و خوشبینی از این سازمان حمایت کرده بودند، موجی از بدبینی و سرخوردگی از مبارزات مسلحانه پدید آورد؛ و البته در عوض موجب نزدیکتر شدن جوانان و دانشجویان به منابع اصیل اسلامی و تعالیم و تألیفات اسلامشناسانی چون استاد شهید مطهری شد.
محافل مبارزاتی مسلمان، پس از آنکه آگاه شدند، اعضا و مرکزیت سازمان مدتهای مدید بیاعتقادی خود به اسلام و مارکسیست شدنشان را مخفی نگهداشتهاند و از احساسات پاک اسلامی آنان سوءاستفاده کردهاند، این جریان را ناشی از «نفاق» اعضای سازمان دانستند و آنان را «منافق» نامیدند. و از همین رو زان پس، از سازمان مجاهدین خلق به «منافقین» تعبیر میشود.
بعد از تسلط کامل تقی شهرام بر سازمان، وی ضوابط پیچیدهای برای محافظت از خودش برقرار کرد. در تمام شبانهروز همیشه دو زن در کنار وی به عنوان محافظ انجام وظیفه میکردند. سیمینتاج حریری، لیلا زمردیان، فاطمه میرزاجعفر علاف و محبوبه متحدین از جمله زنانی بودند که یا به طرز مرموزی به چنگ ساواک افتادند یا دچار افسردگی شدید و احساس ندامت برای از دست دادن همه چیز خود در راه امیال و هوسهای این مرد عجیب شدند و کارشان به خودکشی یا تصفیه سازمانی کشید.
این ماجراها و نیز انتقاد بعضی از اعضای مرکزیت سازمان که از تهور شهرام در صدور فرمان قتل مخالفان خود در درون سازمان بیمناک و در عینحال هشیار شده بودند. موجب تضعیف رهبری شهرام شد. وی سرانجام از مرکزیت کناره گرفت و به خارج از کشور رفت. شهرام از شهریور ۱۳۵۶ در انگستان به سر میبرد. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران بازگشت که توسط مبارزان مسلمان شناسایی، دستگیر و در دادگاه انقلاب محاکمه و سرانجام اعدام شد.
از اواخر سال ۱۳۵۵، دیگر عملا از سازمان جز چند تن نیروی پراکنده و دچار تشتّت و اختلاف شده و گریخته به خارج یا منفعل در داخل چیزی باقی نمانده بود.
بازسازی سازمان در زندان:
پس از اعلام تغییر ایدئولوژی، عدهای از اعضای باقیمانده در زندان شروع به بازسازی سازمان با همان ساخت فکری التقاطی کردند. بیشتر این عده به دور شخصی به نام «مسعود رجوی» گرد آمدند. او تنها عضو باقیمانده از مرکزیت اولیه سازمان بود و در موجهای اولیه دستگیری اعضای سازمان در سال ۱۳۵۰ دستگیر شده بود و در زمان دستگیری جوانترین عضو مرکزیت گروه بود. حنیفنژاد در آخرین لحظات پس از ضربه شهریور ۵۰، او را وارد مرکزیت کرده بود. به گفته مسعود حقگو عضو قدیمی سازمان، «حنیفنژاد و دیگر سران سازمان اسیر نوع حرف زدن و روشنفکرنمایی مسعود رجوی شدند؛ حرّاف و جذّاب بود». رجوی در اردوگاههای الفتح در اردن آموزش نظامی دیده بود.از همان ابتدای امر برای بعضی از افراد سازمان روحیه و نوع نگاه او به دین مشخص شده بود. دکتر کریم رستگار عضو قدیمی سازمان نقل میکند که یکی از اعضای الفتح از رجوی سؤال کرده بود که اگر میان «مبارزه» و «دین» شما تضادّی پیش آید، شما کدام را ارجح میدانید؟ و رجوی پاسخ داده بود «در هر حال به مبارزه ادامه میدهیم». برخی از زندانیان آن زمان معتقدند که رجوی در زندان تغییر ایدئولوژی داده و مارکسیست شده بود ولی برای حفظ موقعیت خود آن را پنهان ساخته بود. رجوی تنها عضو مرکزیت بود که از اعدام جان به در برد. چون این نکته در همان زمان نیز بسیار جلب توجه کرد، رجوی و هوادارانش شایع کردند که کاظم رجوی برادر وی که در سوئیس به سر میبرد و با محافل حقوق بشری رابطه داشت، توانسته است برای وی از این طریق کاری صورت دهد. اما بر طبق اسناد و مدارک متقن بر جای مانده از ساواک، حقیقت چیز دیگری بود.
واقعیت آن بود که رجوی در همان آغاز دستگیری با ساواک همکاری کرده بود و تمام اطلاعات خود را در اختیار آنها گذاشته بود. بر طبق اسناد ساواک: ارتشبد نعمتالله نصیری رئیس ساواک، در نامهای خطاب به دادرسی ارتش، مسعود رجوی را از «همکاران» ساواک معرفی کرده که «در جریان تحقیقات، کمال همکاری را در معرفی اعضای سازمان مکشوفه بهعمل آورده و اطلاعاتی که در اختیار گذارده از هر جهت در روشن شدن وضعیت شبکه مزبور مؤثر و مفید بوده است». نصیری در ادامه همین نامه تأکید میکند که مسعود رجوی «پس از خاتمه تحقیقات نیز در داخل بازداشتگاهها همکاریهای صمیمانهای با مأمورین بهعمل آورده لذا به نظر این سازمان [ساواک] استحقاق ارفاق و تخفیف در مجازات را دارد». روزنامه کیهان نیز در خبر اعدام چهار تن از اعضای سازمان درباره مسعود رجوی اطلاع میدهد که «چون در جریان تعقیب کمال همکاری را بهعمل آورده و در زندان نیز با مأمورین همکاری نموده به فرمان مطاع مبارک شاهانه کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان تبدیل گردیده است».
چنین فردی با خصلتهایی که یاد شد، توانست رهبری جمع زندانیان سازمان مجاهدین خلق را برعهده بگیرد. او با روش منافقانه خود با مارکسیستها، مارکسیست بود و با مسلمانان، مسلمان. او به اعضای مارکسیست سازمان سفارش میکرد که مارکسیست بودن خود را اعلام نکنند و نماز بخوانند و حتی آنان را پیشنماز میکرد.
نام سازمان مجاهدین خلق، پس از متلاشی شدن سازمان، اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی دوباره مطرح شد. رجوی و همفکرانش با زرنگی نفرات آزاد شده و اعضای پراکنده گروه را به سرعت جمع و جور کردند و در حقیقت «سازمان مجاهدین خلق ایران» را بار دیگر پایهگذاری کردند.
اولین اقدام سازمان، در اوضاع پرتلاطم روزهای اولیه پیروزی، اشغال محل «بنیاد پهلوی» واقع در خیابان ولیعصر (ساختمان وزارت بازرگانی فعلی)، ایجاد خانههای تیمی نیمه مخفی و مخفی در سراسر کشور و جمعآوری اسلحه و مهمات و اختفای آنها بود. همچنین در سطح وسیعی به جذب نیرو و عضوگیری بهویژه از بین نوجوانان و جوانان پرداختند. این نکته را نیز باید یادآور شد که بسیاری از مردم در آن زمان در جریان ایدئولوژی منافقانه و التقاطی سازمان نبودند؛ و آنان را جمعی پاک و مسلمان و قربانی توطئه کمونیستها میپنداشتند. سازمان با تبلیغات وسیع بر چهرههایی چون شریف واقفی، مرتضی صمدیه لباف و مرتضی لبافینژاد به مظلومنمایی و جلب ترحم و حمایت اقشار مسلمان و مخالف مارکسیسم میپرداخت و در همان حال نیز از محکوم کردن مارکسیستها به خاطر جنایاتشان در حق این افراد خودداری میکرد. سازمان جدید مجاهدین خلق تقی شهرام، بهرام آرام، وحید افراخته و امثال آنان را مارکسیست نمی شناخت. بلکه به آنها لقب «اپورتونیستهای چپنما» داده بود و از این طریق نزد سایر گروهها و افراد مارکسیست آبروداری میکرد و در عین حال مارکسیسم و مارکسیستها را از دست داشتن در این توطئه، تطهیر و تبرئه مینمود.
ادامه دارد …
منابع:
۱ـ سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام
۲ـ کتب و جزوات سازمان مجاهدین خلق
سایت نیم نگاه