لابد رویداد چهارم خرداد1351 نیز بسا انگیزاننده بود که بواسطه آن بخواهم جذب سازمان مجاهدین شوم و با ورود به فازجدید در زندگیم به فعالیت سیاسی بپردازم. خرداد 1358 را میگویم آنزمان که 14 ساله و نوجوانی بیش نبودم متعاقب پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در بهمن 1357 درتحقیق و تفحص حول جریان شناسی نیروهای مدعی انقلاب به اقتضای سن وسال وسطح ناچیز ادراکم با مجاهدین آشنا شدم. جهت جذب و پیوستن و کسب شور و حال وصف ناپذیرکافی بود که به پیشینه درخشان این جریان رجوع مختصری داشته باشی. من هم دراین مسیر اولین بار واقعه چهارم خرداد 1351 را شنیدم و انگیزه گرفتم. محمد حنیف با یارانش درمسند بنیانگزاری این جریان ازخود چیزی نداشتند و از قضا گفتند که جز حمایت توده مردم تا پایان نیز چیزی ندارند و بدنبال چیزی هم نیستند و میخواهند که صرفا پیشتاز باشند و فداکارو جان و زندگی خود را فدیه مردم و رهایی آنان بکنند و یادم هست که درهمان مقطع خوانده بودم که محمد حنیف وقتی شنید حکم اعدام برایش صادرشده است رو به درگاه خدایش گفت: خدایا شاکرم به درگاهت که این توفیق را نصیبم کردی که درراه آرمانم شهید شوم و گویی تا لحظه به شهادت رسیدنش تکبیرگوی صحنه نبرد انسان با شیاطین زمان بود.
درضمن شنیدم که جباران وشکنجه گران ستم شاهی از وی و یارانش خواسته بودند که کافی است حول سه مورد زیربرگه رهایی از مرگ حتمی را امضاء کرده وگواهی کنند و آنگاه از حکم اعدام رهایی خواهند یافت. یکم آنکه مبارزه مسلحانه را نفی کنند. دوم آنکه صحه بگذارند براسلام استثماری شاهان وسوم اینکه بپذیرند که جریانشان وابسته به عراق است.آنان نه تنها این چیزها را که نپذیرفتند , بلکه اعدام درمیدان تیرچیتگر را تکبیرگویان پذیرفتند. راستی همین واقعه به تنهایی کافی نبوده ونیست که سیل جوانان و نسل پویش و جوشش برای انقلابی گری گرداگرد چنین جریانی بشتابند که حنیف درصدرش بود. خوب من هم دراین مسیرازجمله خیل جمعیت بودم که با تمام وجود وبا تمام انگیزه وبا تمام حس نوعدوستی که شیرجه زدم که افتخاری نصیبم شود که دردنیا وآخرت کام روا باشم.
بنده به خلاصه گویی وخلاصه نویسی عادت دارم و از شخصیتم است که حرف آخررا همان اولش بزنم وهم خود وهم مخاطب را راحت کنم. حال که خرداد 1393 است و با یک نگاه عمیق تر وپخته تر و البته با اتکاء به تجربه حضور بیست وپنج ساله ام درهمین جریان دگردیسی شده به جریان مجاهدین که اولش محمد حنیف درصدرش بود وجریان مجاهدین که بعدش به محوریت یکه تاز مسعود رجوی درآمد , براستی من و امثال من که هزاران جوان را شامل میشود که میتوانستیم با کسب مدارج عالیه بمثابه چراغ روشنگردرخدمت همنوع خود باشیم ونه درمقابل شان , فی الواقع دردنیا وآخرت کام روا شدیم یا اینکه متاسفانه عمری را درسایه شوم ایدئولوژی قدرت و شهوت رجوی به هدر دادیم و قربانی شدیم و متاسفانه شماری را نیز به قربانگاه فرستادیم.
جدای از قدرشناسی و در کنارش نقادی ازجریان اولیه مجاهدین به همت بنیانگزارانش, حقا ابتدا به ساکن آنان درپی انقلاب بودند و مردم و وطن خویش که جانشان را هم در این مسیر صحه گذاشتند ولیکن بعدش که رجوی سکان داراین جریان شد ودرپی کسب قدرت و شهوت آنرا به انحراف و قهقرا کشاند و با کارنامه ای سیاه از تروریسم و کشتار و قربانی گرفتن ازخودی وغیرخودی و حتی شهروند عراقی و با تجاوز به نوامیس زنانی که با همه چیزشان درپی اش دویدند , هم اکنون ازصحنه غیبش زد و از برای حفظ جان بی مقدارش درسوراخ موش سکنا گزیده است.
پوراحمد