این چند روز یاد آور تباهی و به بطالت رفتن سالیان از عمر با ارزش من و امثال من بود که در درون فرقه رجوی پوچ به هدر رفت. آری در سال 67 رجوی وقتی دید جنگ خاتمه پیدا کرد و قعطنامه شورای امنیت را دولت ایران پذیرفت سراسیمه شد، تصور کرد که نظام ایران از سر ضعف و استیصال قطعنامه را پذیرفته است. رجوی خواست اینگونه وانمود کند که فرقه اش زائیده جنگ نبوده و نیست و طرف اصلی جنگ نه صدام بلکه مجاهدین و دولت ایران است.
البته پیش از عمیلات فروغ نیز رجوی در خرداد ماه سال 67 عملیاتی را با هماهنگی دولت عراق صداق و با تلفیق نیروی عراقی و مجاهدین انجام داد و تعدادی از رزمندگان ایرانی هم در این عملیات به اسارت در آمدند، همین امر بر مجاهدین و شخص رجوی مشتبه شد که حتما گام بعدی را می توانند در تصرف ایران بر دارند و شعار امروز مهران فردا تهران را سر دادند. این بزرگترین خطای رجوی بود که سبب مفتضح شدن سازمان و از دست دادن نیروهایش شد ولی کسی که بلند پروازی می کند و توهم گرا هم هست انتظاری بیش از این نباید از او داشت.
بدلیل پذیرش قعطنامه 598 ایران هم از حالت تهاجم در آمده بود و مجاهدین یعنی رجوی فکر می کرد الان بهترین فرصت است که حرکتی را علیه ایران انجام دهد و به بسیج نیروها و به اصطلاح هوادارهای خودش در خارج پرداخت و آنهارا به عراق آورد، البته حتی رجوی به همانها هم خیانت کرد بدون آموزش آنان را وارد صحنه کرد و فقط برایشان این مهم بود که سیاهی لشکر داشته باشد.
چند روز مانده به عملیات ما که در عملیات قبلی اسیر مجاهدین شده بودیم را به زور و اجبار به قرارگاهی به نام اشرف بردند و لباس نظامی دادند و در یک یگان سازماندهی کردند و چند روزی گذشت که گفتند امروز نشستی با مسعود در سالنی به نام سالن اجتماعات دارید. همه لباس سبز پوشیده و یگان به یگان بعد از بازرسی وارد سالن شدند. چند ساعت بعد رجوی و مریم قجر وارد سالن شدند ما که مبهوت و نمی دانستیم باید چه کنیم در جایمان نشسته بودیم دیدیم همگی بلند شدند و به ما هم می گویند بلند شوید و ابراز احساسات کنید. بعد دقایقی رجوی آیه ای از قرآن را خواند و عملیات را اعلام کرد و رو به نقشه ایران می گفت الان وقتش هست و من تمام این نقشه را می خواهم. اینکه نتیجه هرچه باشد به نفع ملت ایران و ما خواهد بود و البته و یقینا ما پیروزی را می خواهیم. در این زمان کف زدن حضار شروع شد. رجوی سازمان کار و مراحل کار را در کلیات گفت و اعلام کرد جزییات کار را در مقرهای خودتان مسئولین شما به شما خواهند گفت. او با هماهنگی قبلی با رژیم صدام، روی دولت عراق هم حساب باز کرده بود تسلیحات و مهمات از طرف دولت عراق از چند روز قبل بطور مستمر وارد قرارگاه می شد.
جالب اینکه رجوی می گفت وعده دیدار ما میدان آزادی تهران خواهد بود و به نوعی غرق در اوهام خود بود که حتی پست و مقام برخی از سازمانی را در همان جا داد تا افراد به اصطلاح پس از اشغال تهران بدانند که چکاره اند؟!!!!!
رجوی بدون نقشه و طرح از پیش تعیین شده، نیروها و تجهیزات را در مسیری مستقیم وارد ایران کرد اما خودش وارد درگیری نشد، به همین خاطر افراد پس از درگیری با نیروهای ایران غافلگیر و پس از کشته و زخمی دادن، رجوی پس از سه روز دستور عقب نشینی داد و نیروها عقب نشستند و از مرز ایران مجددا وارد عراق شدند. متاسفانه رجوی به تنها چیزی که فکر می کرد تهران بود نه جان افراد. او فکر می کرد در ایران همه منتظر وی هستند و پیروزی را قطعی می دانست.
البته رجوی در این عملیات مخالفان خود در سازمان مجاهدین را در یک تصفیه حساب و با برنامه قبلی در این صحنه حذف نمود و به کشتن داد و حتی خود نیروهای مجاهدین با برنامه ریزی قبلی افراد مخالف رجوی را از پشت با تیر زدند. در مجموع رجوی با این تاکتیک احمقانه خود تعداد1600 نفر را به کشتن داد با 2200 نفر زخمی. رجوی با یک عقب نشینی مفتضحانه به خاک عراق برگشت و آرزوهایش نقش بر آب شد.
این مردک خود شیفته و فریب کار بعد این حرکت احمقانه، نشست پنج روزه ای را برگزار و تمام تقصیرهای خودش را به گردن نیروهای سازمان انداخت، او گفت عبور نکردن شما از تنگه چارزبر ایران اشتباه نظامی نیروها نبوده است بلکه عبور نکردن از تنگه بخاطر امر ایدئولوژیک و وابستگی هایی بوده که شما داشتید و اینکه کاملا سرسپرده رهبری سازمان نبودید؟!!!!!!!! او با این داستان سرایی ها با شیادی تمام زمینه را برای بحث های بعدی و اینکه شما باید سرسپرده رهبری سازمان باشید باز کرد و این موضوع مقدمه ای برای طلاق اجباری همسران از یکدیگر در سازمان و جدا کردن فرزندان در قرارگاه از والدین شان بود تا از دیدگاه رجوی هر گونه عاطفه و وابستگی به غیر از رهبری در افراد بخشکد.
در ادامه در نشست های درون سازمانی مریم قجر که به عنوان عروسک دست آموز رجوی ایفای نقش می کرد در صحبت های خود برای افراد طوری صورت مسئله را وارونه جلوه می داد که گویی مقصر اصلی خود نیروها هستند و نه رهبری سازمان. مریم قجر می گفت هر کس ببیند کجا کم گذاشته تا نتوانستیم مسعود را به تهران برسانیم؟!!!!!!!!!!! و در جلسات متعددی این نکته را می گفت اینکه مسعود طی این سالیان به تهران نرفته کم کاری شماهاست؟!!!!!!!!!!!
من به عنوان عضوی از این سازمان جهنمی که مانند بسیاری از اعضاء گرفتار و اسیر فرقه رجوی شده بودم توانستم با توکل به خدا و اعتماد به نفس از آن زندان فرار کنم، هر سال مرداد که می شود هزار بار لعنت بر رجوی می فرستم که چگونه یک مشت آدم را اسیر افکار پلید خود نموده است. به امید اینکه تمام افرادی که گرفتار این جرثومه پلید شده اند روزی رهائی از چنگال این شیطان را ببینند.