رضا رجب زاده درجمع خانواده های چشم انتظارگیلک – قسمت پنجم

روند جلسات بسیارروشنگر آقای رضا رجب زاده عضورها شده ازچنگال رجوی با شماری ازخانواده های چشم انتظار گیلک و انعکاس چهار قسمت آن درسایت نجات رضایت مندی مخاطبان خصوصا خانواده های چشم انتظار از اقصی نقاط کشور و بویژه خطه سرسبزگیلان را به دنبال داشت طوری که شمارکثیری ازآنان ضمن تماس تلفنی با دفترانجمن گیلان خواستار دیدار و ملاقات حضوری با آقا رضا شدند وتاکید داشتند که میخواهند ضمن خبرگیری از وضعیت عزیزان دربندشان اززبان آقارضا شاید که اندکی به آرامش برسند وبدانند که در مقطع فعلی درراستای رهایی عزیزانشان چه مسولیتهایی متوجه خانواده های دردمند هست تا بدان عمل نمایند.

مسول انجمن نجات گیلان ضمن همدردی با تمام خانواده های دردمند وچشم انتظارکه هریک عضوی ازخود دراسارت رجوی دارند درخصوص ترتیب ملاقات آنان با آقا رضا قول مساعدت دادند وخاطرنشان کردند که متعاقب پایان یافتن دیدار شماری دیگرازخانواده های زحمتکش وشالیکار گیلک طبعا نوبت به خانواده ها ازسایراستانهای کشور خواهد رسید وحتما آقارضا را مهمان خانه های خود ویا دفاترانجمن نجات استان خود خواهند دید.
مفتخرا به اطلاع می رسانیم که روزگذشته سومین جلسه دیدار شماری دیگرازخانواده های گیلک با آقارضا دردفترانجمن نجات گیلان دریک فضای کاملا دوستانه وصمیمی به وقوع پیوست وطی آن خانواده های اعضای اسیر و گرفتاردرقلعه الموت رجوی ازجمله داود (فرامرز) مرادخانی ؛ جبارصبایی ؛ اسماعیل پورمحمدعلی بازکیایی ؛ علی اصغرحاتم واسماعیل نیکزاد به استعداد 13 نفردردیداربا آقارضا به تبادل نظر پرداختند.

درابتدای جلسه فی مابین حضار معارفه صورت گرفت وآقا رضا توانستند ضمن آشنایی مقدماتی با خانواده ها درخصوص وضعیت تک تک اعضای اسیرخانواده ها که هم اکنون درلیبرتی مقیم هستند برایشان توضیحات مبسوطی بدهند وآنان را ازنگرانی درآورند چراکه بعضا ازحضاراطلاع دقیقی از وضعیت عزیزشان نداشتند که هم اینک درلیبرتی هستند ویا ازجمله کسانی هستند که به کشور آلبانی و آلمان و ایتالیا انتقال داده شدند.

blank

درادامه جلسه آقارضا خطاب به خانواده ها عنوان کردند” گویا قدم سبز شما عزیزان دراین جلسه بسیارسبک وخوش یمن بوده وپربرکت. همین الان یک خبرمسرت بخشی را آقای پوراحمد به من دادند ومن هم شادمانم که بخواهم آن خبرخوش را به شما  عزیزان چشم انتظار برسانم وآن خبرچیزی نیست الا فرار و رهایی 3 تن دیگرازاسرای دربند لیبرتی که البته هنوزاسامی شان اطلاع رسانی نشده است وحتما دراولین فرصت اخبارتکمیلی را ازآقای پوراحمد خواهید شنید ومن امیدوارم که درجلسات بعدی که با خانواده ها خواهم داشت شماری دیگرازعزیزان رها شده شما درهمین انجمن نجات و در کنارمن حاضرباشند و ازلحظه لحظه اسارت تا رهایی شان برای مخاطبان خود یک دریا سخن بگویند.”
جمع حاضر درجلسه با شنیدن خبررهایی 3 تن ازاسرای لیبرتی بسیارخوشحال شدند و آرزو کردند که انشاءالله درآینده ای نزدیک تمام اسرا بتوانند ازجهنم رجوی رهایی یافته و به دنیای آزاد و خصوصا خاک زیبای وطن و آغوش گرم و پرمهر خانواده بازگردند.

blankآقای فریدون (ابوالحسن) مراد خانی که برادرش داود (فرامرز) را دراسارت رجوی دارد وبجد برای رهایی داود ازچنگال رجوی  درارتباطش با انجمن نجات ازهیچ کوششی دریغ نکرد و به کرات به اتفاق همسر محترم خود با تحمل بسا سختی و مرارت در چهار ضلع اسارتگاه اشرف به تحصن نشست شاید که ولوبه یک ملاقات چنددقیقه ای با برادرش نایل آید ویا صدایش را بشنود ویا چهره اش را ازپشت سیم خاردارببیند ؛ خطاب به آقا رضا گفتند:” واقعا ازدیدنت لذت بردم ویک جورهایی احساس کردم که بوی داود به مشامم رسیده است وازته دل بازگشتت به وطن وخانواده ات را بهتون تبریک می گویم. من وسایرحضار که پیشترخدمت هم بودیم جلسات پیشین شما با خانواده ها را که درسایت نجات اطلاع رسانی شده است را به دقت مطالعه کردیم خصوصا آن بخش که به معرفی خود پرداختید و خیلی فشرده ازاسارت تا رهایی تان ازچنگال رجوی روشنگری داشتید لذا بخاطرذیق وقت وبا اجازه آقای پوراحمد تقاضا داشتم درفرصت فراهم شده بتوانیم ضمن طرح سوالاتمان صمیمانه به تبادل نظربپردازیم”

آقا رضا از پیشنهاد آقای مرادخانی استقبال کردند وبا خنده گفتند که اینطوری زحمت من کم میشود وچه خوب که بتوانم آنچنانکه شما طلب میکنید ودوست دارید درخدمت شما عزیزان باشم.

آقای مرادخانی ضمن تشکروقدردانی ازآقا رضا پرسیدند: آخرچطورمیشود که عضوی ازرجوی که شما هم سابقا یکی ازآنان بودید به سمت خانواده اش یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر و یا همسر و فرزنداش که پشت سیم خاردار وخاکریزاحداث شده رجوی برای ملاقاتش فرسنگها را کوبیدند ؛ با سنگ وقلوه سنگ پذیرایی کنند!؟ چطورمیشود آنان رکیک ترین فحش واهانت را به خانواده خود نسبت بدهند که خود بارها وبارها متاسفانه شاهدش بودم وشخصا لحظه جراحت برداشتن خانواده های محترم ازجمله آقایان حسن زاده ومحمدزاده ازگیلان بتوسط گماشته های رجوی را فیلم برداری کردم وهم اکنون درسایت نجات قابل دسترس است. من میخواهم بدانم رجوی چرا ترتیب ملاقات خانواده ها با عزیزانشان را نمی دهد وازچه می ترسد!؟

درپاسخ به سوال آقای مرادخانی که طبعا سوال سایرین هم بود آقا رضا طی توضیحات مبسوطی ازجمله گفتند” والله بحث خیلی پیچیده وبغرنج ودرعین حال بسیاردردناک است. راست میگویید درهیچ کجای دنیا درکانون خانواده چنین برخوردهایی صورت نمی گیرد وهمواره برمبنای احترام وعلاقه ومحبت متقابل با همدیگرتنظیم میکنند. ولیکن من وامثال من که خواسته ویا ناخواسته به اسارت رجوی درآمدیم دریک پروسه طولانی مغزشویی وکنترل ذهن دریک دستگاه فرقه ای با القائاتی که صورت می گرفت به نقطه ای رسیدیم که خانواده را کانون فساد وازموانع مبارزه وسرنگونی که رجوی ادعای آنرا داشت می پنداشتیم ولذا مادامی که درآن دستگاه کنترل ذهن گرفتاربودیم نسبت به اعضای خانواده خود مطلقا هیچ حس وعاطفه ای نداشتیم وتنها رهبرفرقه یعنی رجوی جای همه را دراذهان ما پرکرده بود وماحصل آن این می شود که نسبت به خانواده خود بی احساس بشویم ودشمن خود بدانیم ومتاسفانه درمقابلشان بایستیم وهمچنانکه شما اشاره داشتید خانواده های خود را الدنگ بنامیم وحتی بسوی آنان سنگ پرتاب کنیم. البته درهمان حال اینطورنبوده که همه اعضا درمقابل خانواده هایشان صف بکشند وتن به دستورتشکیلاتی بدهند که درزمره عوامل سرکوب خانواده ها قراربگیرند. رجوی بیشترازعناصرفدایی وسرکوب خود دراین مواقع استفاده میکرد. مثلا خودم مدتی درکارتاسیسات بودم وهنگامی که خانواده ها با تحصن خود درمقابل اسارتگاه مضمحل شده اشرف با دهها بلندگوصدایشان را میخواستند به گوش ما برسانند ؛ رجوی دستوداده بود که درمقابل ما نیز بسا بیشتر از شما بلندگو دایر کنیم وبا پرخاشگری وفحش دهی که صداهای ضبط شده بود اجازه ندهیم که صدای شما به گوش عزیزانتان برسد. دراین وسط من یک دوچرخه داشتم ودرچهارضلع اشرف مسولیت داشتم که حفاظت سیم های بلندگو را تامین کنم ولیکن تا میتوانستم سیم بلندگوهای طرف رجوی را قطع میکردم که صدای شماها بهتربه گوش دوستانم برسد طوریکه کارم به نقطه ای رسیدکه سران تشکیلات مافیایی رجوی به من شک کردند وضمن توبیخ من دیگراجازه ندادند دراطراف اضلاع قرارگاه پرسه بزنم. طبعا فرزندان شما نیزکم وبیش روشن شدند وبه مقصود جاه طلبانه رجوی پی بردند ودیگردنبال فرصتی هستند که بتوانند ازآن جهنم رهایی یابند.

blankخانم سکینه حاتم خواهرعلی اصغرحاتم عضواسیردرزندان خودساخته لیبرتی درخصوص عدم امنیت وسلامت اسرا درلیبرتی وارد بحث شدند وگفتند:” حقیقت من با شنیدن سرنوشت دردناکی که برای مسعود دلیلی فدایی سابق مسعود رجوی دردرگیریهای دهم فروردین 1392 دراشرف رقم خورد خیلی نگران برادرم هستم که آنجا توسط رجویها سربه نیست شود وهیچگاه نتوانیم اورا ببینیم”.
خانم حاتم وقتی دیدند که سایرحضاردرجلسه بی اطلاع ازقضیه مسعود دلیلی مات ومبهوت ماندند درادامه فرمایش خود افزودند” مسعود دلیلی قربانی شده بتوسط رجوی همشهری خودم درآستانه اشرفیه بود وباهم هم محله بودیم. برادرم سربازبود ودرهنگامه خدمت سربازی به اسارت درآمد وبالاجباردرعراق لعنتی ماندگارشد ولی مسعود دلیلی ازدهه شصت سابقه عضویت درجماعت رجوی را داشت وهمان زمان مرتکب قتل بسیاری درآستانه وحومه وسایرشهرهای گیلان شد وازقضا وقتی توانست درسال 1365 خودرا به عراق برساند نورچشمی رجوی محسوب شد وازافراد حفاظتش بود. این فرد با آن همه نزدیکی وسرسپردگی به رجوی وقتی دویا سه سال پیش برید واز رجوی جدا شد وبه هتل عراقیها رفت دوباره فریب رجویها را خورد با این عنوان که بخواهند وی را سریعتربه اروپا بفرستند مجددا وی را به اشرف کشاندند وخیلی وحشیانه درهمان درگیری یادشده نورچشمی سابق خود را کشتند والبته برایش یک سناریوی ابلهانه تهیه کردند که مرغ پخته هم به خنده وادارمی شد. حالا شما توجه می کنید من وشما خانواده ها باید خیلی فعال باشیم تا هرچه سریعترعزیزانمان را ازآن قتلگاه رجوی رهایشان کنیم تا به سرنوشت امثال دلیلی ها مبتلا نشوند”.

خانواده های حاضردرجلسه با شنیدن حکایت دردناک ودرعین حال عبرت آموزفوق الذکربیش ازپیش نگران وضعیت عزیزانشان درکمپ لیبرتی شدند وهریک رجوی را لعنت می کردند که چگونه می خواهد بخاطرکسب  قدرت ازعزیزانمان قربانی بگیرد وخود نوکری بیگانگان را بکند.

blankآقای زعفرصبایی ماسوله که به اتفاق دیگربرادرش مهمان جلسه انجمن نجات بودند با دلی پرخون گفتند:”والله برادرم جبارصبایی ماسوله 27 سال پیش به اسارت صدام و بعدش هم دریک معامله ننگین رجوی و صدام درفرقه رجوی اسیرشد وباورمی کنید درطی این سالیان من وخانواده ام حتی یکبارصدایش را ازپشت تلفن نشنیدیم؟! یعنی چطورآدمها را مغزشویی میکنند که اجازه حتی یک تماس تلفنی به وی نمی دهند که مادرسالمند ومریض احوالش را ازنگرانی دربیاورد. والله آنقدرمادرم نگران فرزندش بود که به ما فشارآورد که برویم عراق واشرف. شاید که بتوانیم کاری کرده باشیم. لذا عید سال 1390 بود که به اتفاق مادرم به همین انجمن نجات آمدیم تا با سایرخانواده ها بتوانیم به عراق برویم وقتی آقای پوراحمد وضعیت مادرم را دیدند فرمودند که نمیشود. آخرمادرشما خیلی مریض احوال هستند ومطلق توان راه رفتن ندارند چه برسد به اینکه بروند جلوی اسارتگاه اشرف با آنهمه فشار روحی و روانی که گماشته های رجوی برای خانواده های چشم انتظاردرآنجا اعمال میکنند. ماهم متقاعد شدیم که ازخیرش بگذریم. البته خیرآن بود که حرف ایشان را گوش کردیم ونرفتیم چونکه مادرم یکماه بعد کامل زمین گیرشدند والان درخانه فقط به درب خانه چشم دوختند شاید که جبار بیاید. همین دوهفته پیشترهم نامه برای برادرم نوشتم که درسایت نجات درج شده است انشاء الله که جبار عزیزمان خبردارشود ویک تصمیم قاطع بگیرد ونزد ما برگردد.”

blankدرهنگامه صحبتهای آقای صبایی آقای محمدحسن پورمحمدعلی بازکیایی که فرزندش اسماعیل را 28 سال است که ندیده است سرشان پایین بود وفقط گریه می کردند. دراین لحظه مسول جلسه که خود نیز ازاین صحنه بی نهایت متاثرشده بودند از پدردردمند پرسیدند:” چیه بابا جون. حرفتون را بزنین تا سبک بشین.” لحظاتی طول کشید تا آقای بازکیایی این مرد شریف و وارسته به خودشان بیایند تا زبان بازکنند وآنگاه با صدای ضعیف وسوزناکی روبه مسول جلسه گفتند:” چه بگویم آقای پوراحمد. خودتان بهترمی دانید واصلا همه زحمات ما را شما تقبل میکنید. من 4 مرتبه شاید هم بیشتربا تنی رنجورسابقا به عراق رفتم ولی اسماعیل را نتوانستم ببینم. اشکالی ندارد من پدرهستم ویک جوری تحمل میکنم ولی مادراسماعیل سه ماه است که حسابی زمین گیرشده است ودکترها جوابش کردند. نامه به اسماعیل نوشتم وآمدم خدمتتان. شماره تماس منزلم را پای نامه ام قید کردم ازشما خواهش کردم درسایت نجات اطلاع رسانی کنید. به مجامع حقوق بشری ودولتین ایران وعراق اطلاع رسانی کنید وازشما متشکرم که این خواست مرا عملی کردید ولی باورکنید برغم اینکه شبانه روز اشک ریختیم وچشمانمان به درب دوخته شده و همسر بیمارم فقط اسماعیل اسماعیل میکند ولی از تماس تلفنی اسماعیل خبری نشد یعنی رجوی اجازه نمی دهد که این واقعه به گوش اسماعیل برسد واجازه تماس را به وی نمیدهد. درحالیکه چندسال پیشتروقتی به عراق رفتم ودم درب اسد متحصن شدم وحسابی برعلیه رجوی فعالیت کردم رجوی اسماعیل را وادارکرد که درتلویزیون خودش ظاهرشود وبه دروغ که درذهنش کاشته بودند وبرایش دیکته کرده بودند اعلام کند که من همیشه با خانواده ام درتماس هستم!! واین شخصی که به عراق آمده اصلا پدرم نیست…

blank

جلسه سری سوم دیدارخانواده ها با آقا رضا هرچند به درازا کشید ولیکن خیلی پربار بود و خانواده ها توانستند با مسول جلسه و آقا رضا به تبادل نظر بپردازند و درنهایت با گرفتن عکس یادگاری با آرزوی بازگشت تمام اسرای گرفتار در فرقه رجوی به دنیای آزاد از همدیگر خداحافظی کردند.

رضا رجب زاده در جمع خانواده های چشم انتظار گیلک – قسمت چهارم

رضا رجب زاده در جمع خانواده های چشم انتظار گیلک – قسمت سوم

رضا رجب زاده در جمع خانواده های چشم انتظار گیلک – قسمت دوم

رضا رجب زاده در جمع خانواده های چشم انتظار گیلک – قسمت اول

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا