از روزگار گذشته تا کنون هر چه بیاد دارم در کمپ اشرف با دل و جان کار می کردیم
و از بام تا شامِ ما را مسئولین برنامه ریزی کرده و جز ساعاتی اندک برای استراحت و زمانی کم برای فراغت نداشتیم
رفته رفته کارها و برنامه ریزی ها طاقت فرسا شده و هر روز با تحلیل و بهانه ای از ما خواسته می شد بیشتر کار کنیم و کار کنیم و جون بکنیم و دم برنیاریم
به یاد دارم که چگونه در سال های اخیر نیز چپ و راست “خواهر مریم” تحلیل و بحث های جدید می آورد و یک روز می گفت بایستی شما به اندازه ده نفر و روز دیگر می گفت به اندازه صد نفر بایستی کار کنید. و علیرغم تلاش نفرات در زیر آفتاب سوزان و گرمای طاقت فرسا ایشان در زیر کولر و فضای خنک که از سرما ژاکتی هم روی دوش می انداخت! باز هم قانع نمی شد… و همه را، روزی طلب کار و روزی دیگر مفت خور می خواند و بار دیگر همراه با خانم سپهری ندا می دادند… اضافه زنده اید و بایستی در همان ۱۳سالگی شهید می شدید.
بعد ها هم هم عجوز و عجوزه در مقابل کار شدیم و با ۱۶ الی ۱۷ساعت کار روزانه به استنطاق کشیده می شدیم که دل به کار نمی دهیم و به فکر زن و زندگی و…. هستیم
در مقابل هم بایستی سکوت کرده و روی خود می بردیم و اثبات می کردیم
این اواخر در کمپ اشرف / طلبکار و بی ناموس و خونخوار و …. هم شدیم.
علیرغم همه مشقات و در برهه های حمله نیروهای عراقی بااینکه اعضای نگون بخت …، مسئولین و شورای رهبری فداکارشان” را هم در صحنه ندیدند و در مقابل گلوله و چوب و سنگ ایستادند بازهم ترسو و بزدل خوانده می شدند و سپس بایستی پروژه ترس! هم می خواندند!
و علت محقق نشدن سرنگونی و پناهندگی نگرفتن و بدل ماندن آرزوی ریاست جمهوری در دل آقا و خانم رجوی همه و همه علت اش … بیشتر از ۱۸ ساعت کار نکردن و دنبال زندگی بودن ما!شد…
بعد از اینکه زمین و زمان از دنیای بیرون به رجوی ها تاختند و در منگنه قرار گرفتند و کمی فهمیدند این تو بمیری دیگر از ان تو بمیری ها نیست گفتند: جل و پلاسمان را جمع کنیم و به لیبرتی برویم
حال پس از رسیدن به لیبرتی علیرغم آن همه بدبختی و دربدری
و جان سپردن امیر… در ابتدی ورود و سکته قلبی و… جان سپردن تعدادی از نفرات دوباره به یاد رهبری آمد که تنبل هستید و بیکاره
باز هم به خاطر تنبلی!سرنگون نکردید و طلب کار هم هستید!
آری علت به هدف نرسیدن همه چیز تنبلی و طلبکاری اعضا در لیبرتی بوده و هست و در این میان آقا و خانم رجوی می گفتند سی سال است زحمت می کشند و هزاران تحلیل و آموزش درست و بحث های استراتژیک در زیر کولر وساختمان های کاخ گونه خود که برای امنیت! در آن می زیسته اند داده اند ولی این افراد سازمان هستند که تنبل و طلبکار و بیکاره اند………… سد راه سرنگونی و تکامل و جامعه و… همه شده اند.
به نظر شما کمترین شرم و ذره ای وجدان و شرف می توان پیدا کرد.
شما قضاوت کنید.
(در خبری خواندم در صفوف مقدم حمله به داعش یکی از فرمانده هان عراقی همراه با دو فرزندش در جنگ بوده است… راستی کدام فرمانده بیاد ماندنی را سراغ دارید که در جنگ و رزم همراه با یارانش نبوده است!)
مریم سنجابی