محمد جواد نوروزی از اسیران بخت برگشته ای است که روزگاری در حفاظت از کیان مملکتش به مصاف صدامیان رفته بود. درهنگامه تبادل اسرا درسال 1368 آقای محمد نقی نوروزی به اتفاق همسر و سایر فرزندانش چشم انتظار ورود فرزندش به خاک وطن وکانون خانواده بود ولیکن درپی تحقیقاتش ازآزادگان متوجه شد که فرزندش به توسط جماعت رجوی به گروگان گرفته شده است وسرنوشت رقتباری برایش رقم خورده است.
آقای نوروزی که به اتفاق همسردومش به ملاقات آقای رضا رجب زاده شتافته بود ضمن خوش آمدگویی به ایشان گفت: " والله دیگرپیرشده ام وبا سختی والبته با کمک همسرم از خمام به رشت و دفترانجمن آمده ام. رجوی فرزندم را به اسارت کشید وهمسرم که مادر محمدجواد باشد ازغم دوری فرزندمان دق مرگ شد ومن هم بینایی ام را ازدست دادم و بالکل ناتوان شده ام ولی نمی دانم چرا هنوز به بازگشت فرزندم امیدوارهستم. هرچند چند بار به عراق رفتم و موفق به دیدارفرزندم نشدم ولی اولین بار درسال 1383 من و همسر مرحومم توانستیم برای یکساعت محمد جواد را ببینیم ودرآغوش بگیریم. آنزمان محمد جوادم خیلی استرس داشت و راحت نبود وهمش میگفت زیاد صحبت از بازگشت به ایران نکنید چونکه اگر مسولینم متوجه این امر بشوند دمار از روزگارم درمی آورند ولیکن نگران نباشید با دیدن شما انگیزه گرفتم که زودی نزد شما برگردم. تا اینکه مابرگشتیم به ایران وهمان ایام بود که آقای پوراحمد صدایمان زد که خبری خوشی دارد ومن هم سراسیمه توام با خوشحالی تمام خودم را به دفترانجمن رساندم شاید که محمدجوادم برگشته باشد. آنجا بود که اولین باربعد از17 سال فرزندم را دیدم. خودش را حضوری ندیدم بلکه تصویراورا در یک فیلم دیدم که گویا جماعت رجوی او را به زوربه تلویزیون آورده بودند که بگوید پدرم ومادرم مزدوراطلاعات هستند ویک مقدار فحش و بد وبیراه دیگرکه البته به دل نگرفتم چونکه میدانم فرزندم اسیررجوی است وحرفهای یک زندانی هم هیچگاه اعتبارندارد. خواستم بگویم ای خاک عالم توی سرت رجوی. توچقدر بدبختی هستی که من پیرمرد ومادرچشم انتظارمحمدجواد را مزدور می بینی! اگرمن وسایرخانواده های اعضای اسیرتو مزدورهستیم پس برای چه میخواهی بیایی ایران وحکومت کنی واقعا رجوی یک احمق تمام وکمال است. هم به فرزندانمان خیانت کرده است وهم به خانواده های آنان وهم به تمام ملت ایران وخوب است بداند که جایی درایران ندارد ومن فکرمیکنم که خاک پاک ایران حتی جنازه اش را نمی پذیرد و باید درهمان خاک اجنبی دفن و کفن شود "
الان هم همینجا میخواهم با نیمچه سوادی که دارم برای فرزندم نامه بنویسم وبگویم که عزیزم بیا. بیا به ایران ونزد من. ببین آقای رجب زاده چگونه آمده و از شر رجوی راحت شده. توهم بیا و منو در واپسین لحظات عمرم یاری کن. بیا دستمو بگیر که بینهایت محتاج توهستم…(درحال گریه شدید)
آقا رضا که ازاین صحنه خیلی متاثرشده بود خطاب به این پدرچشم انتظار رنجدیده ازظلم وجور رجوی گفت: " واقعا وقتی شماها با اینهمه آه وفغان وناراحتی را می بینم دلم به درد می آید وصدبار بیشتر از قبل به رجوی خائن لعنت میکنم که تا کی میخواهد بخاطرکسب قدرت وشهوت خانواده ها را اذیت وآزارکند و شکنجه بدهد و فرزندانشان را دراسارت نگهدارد"
درپایان ملاقات و دیدارصمیمانه این دوعزیزآقای نورزوی با علاقه وافری آقا رضا را درآغوش گرفت وخواست که یک عکس یادگاری داشته باشد.