محمد جان سلام، امیدوارم حالت خوب باشد، برادرم دلمان خیلی برایت تنگ شده و برای دیدنت لحظه شماری می کنیم. محمد جان تا قلم دست می گیرم که نامه بنویسم خاطرات گذشته و نگرانیهای زمان حال به مغزم هجوم می آورند و حتی اشکهایم اجازه نوشتن نمی دهند.
نمی دانم عمرم کفاف می دهد تا دوباره تو را ببینم یا نه، محمدجان همیشه یاد و خاطرات گذشته در زندگی ما جریان دارد هر وقت صحبتی در رابطه با عشق، محبت، مردانگی و غیرت باشد نام تو هم هست. من مطمئنم که فرقه ملعون رجوی تا الان هرچه قدر هم توانسته باشد شما را مورد شستشوی مغزی قرار دهد اما باز هم خاطرات گذشته شما پاک نخواهد شد کافی است کمی به گذشته فکر کنی من که بعد از این همه سال جدایی هنوز نتوانسته ام فراموشت کنم، هنوز هم یاد تو، اسم تو با اشک من هماهنگ هستند که نوشتن یک نامه چند روز طول می کشد تا تمام شود. محمدجان کاش فهمیده باشی که تا الان زندانی افرادی بی ایمان، لا ابالی و دروغگویی هستی که فقط شما را در خواب غفلت نگه داشته اند و برای رسیدن به امیال شخصی خودشان، دست به هر کاری می زنند آدمهایی که نه دین دارند و نه انسانیت. محمد جان در غم فراغت پیر شدیم ولی امیدوارم آرزوی دیدنت را به گور نبریم، چه خوب می شود که یا خبر نامه ام را به تو برسانند و یا خودت بتوانی بخوانی…
فاطمه ظفری خواهر اسیر محمدعلی ظفری