هرماه برای تحویل نشریه توفیقی حاصل می شود که من با تک تک خانواده های اسیران در بند فرقه رجوی شهرمان دیدار وملاقاتی هرچند کوتاه داشته باشم. غالبا ً در این زمان کوتاه که درخدمت خانواده های محترم هستم پای دردل آنها می نشینم. وصحبت صمیمانه با هم داریم.
این دوره مهمان پدر ومادر بسیار مهربان ودلسوز خانواده آقای غلامی برمکوهی بودم. اینبار این پدرومادر عزیز دردلی داشتند که فکر می کنم حرف دل خیلی از پدرومادران پیر و سالخورده ما می باشد که معلوم نیست چه مدتی مهمان ما هستند. این پدرومادرعزیزکه دلشان بسیار تنگ شده وحدود سی دو سال چشم به راه فرزند اسیرشان هستند خطاب به سران گروه تروریستی مجاهدین چنین می گویند: من خلیل غلامی، از تاریخ 1361 خبری از فرزندم علیرضا غلامی ندارم سئوال ما بعنوان یک پدرومادر پیراز سران این تشکیلات این است؟ چرا جگرگوشه ام را آزاد نمیکنید؟ فرزندم سی دو سال بطور شبانه روزی در خدمت این تشکیلات بود ومی دانم دراین سالها فرزندم را بادروغ وحیله ونیرنگ ذهن وجسمش را به زنجیر کشیده اید چرا شما بویی از انسانیت نبرده اید؟
ما پدران ومادران هم از جگر گوشه هایمان سهم داریم حتما ً باید یکی بمیرد بعد تصویرش در سیمای نکبت بارتان پخش کنید چشمان ما به این سیما خشک شد که شاید حداقل یکبار دیگر قبل از مرگمان فرزندم را ببینم این حداقل توقع یک پدر ومار پیر می باشد اگر فرزندمان زندانی هم بود در سخترین شرایط حداقل سالی یک باراجازه ملاقات با خانواده خود را داشت.
شما همیشه درتبلیغات خودمی گویید نفرات با میل خود در این تشکیلات هستند پس چرا اجازه نوشتن نامه یا یک تلفن ساده را به آنها نمی دهید؟ چرا آنها را از خانواده شان دور کرده اید؟ آیا این حق ما پدرومادران پیر نیست که دم آخر زندگی فرزند مان را ببینیم و عصای دستمان باشد بعد شما شعار حقوق بشر وآزادی خلق سرمی دهید مگر ما پدرومادر پیر جزو آن خلق کذایی شما نیستیم ما فرزندمان را می خواهیم برای آخرین بارقبل ازمرگمان ببینیم ودر آغوش بگیریم این حق ماست.
علی جان
تواُنجایی، من اینجا بیقرارم
دل صبری توداری،من ندارم
به قربان دل صبر تو گردم
کبوتر می شوم دُرتو گردم
از طرف پدر
تودوری، من دورترتو
توخون درجگری، من بدتر تو
نمیدانم، به سوزم یا بسازم
در این دنیای غم، باکه بسازم
ازطرف مادر