مسعود رجوی رهبر خود کامه فرقه در آموزشهای ایدئولوژیکی مجاهدین در سال گذشته به تکرار حرفهایی پرداخته که نشان از بی آینده گی او و سازمانش دارد و اصلا چیز جدیدی در حرفهای بی محتوا او نمی توان یافت ولی نکته ای که در این آموزشهای او دیده می شود منتسب کردن خود و سازمانش به دوران طالوت و 313 نفر او در جنگ با جالوت می باشد.
ابتدا به فصل اول این آموزش ها اشاره می کنیم تا دریابیم که تمام حرفهایی که رجوی فریبکار زده یک مشت دروغ می باشد و حتی ارزشی هم برای حرفهای خویش قائل نیست.
وی در جایی به مسئله مبارزه و عضویت و از انقلاب به اصطلاح نوین در ایران حرف می زند و عنوان می کند: ما مگر مرض داشتیم که وارد سی خرداد شویم و…
البته در جواب این حرف وی باید گفت که از ابتدا او با رهبری انقلاب اسلامی ایران مشکل داشته و حاضر نبود که زیر پرچم وی به انقلاب مردم ایران کمک کند. وی در نشست های مختلف در اشرف تعریف می کرد که وقتی نفرات سازمان در نجف به حضور رهبری ایران رسیدند و او بعد از ساعتها بحث کردن ما را قبول نکرد. در همانجا نطفه ضدیت ایدئولوژیک وی با رهبری ایران بسته شد و وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید سعی نمود با فریبکاری از رهبری انقلاب اسلامی ایران حمایت کند و او را ستود چرا که می دانست اکنون زمان ضدیت با انقلاب اسلامی ایران نیست و از آنجایی که ماهیت وی ضدیت با انقلاب اسلامی و به دست گرفتن قدرت در ایران بوده و این را حق خود می دانست با به انحراف کشاندن انقلاب سعی نمود با دست بردن به سلاح و فریب دادن جوانان انقلاب نوپا را به انحراف بکشاند تا شاید قدرت را به دست بگیرد.
البته می توان این عملکرد وی را در زمان دستگیری وی و فعالیت او در زندان و همکاری او با ساواک نیز مورد بررسی قرار داد از میان نفراتی که قرار بود اعدام شوند فقط او نجات می یابد و بعد از انقلاب هم سفرهای مخفیانه وی به عراق و ترکیه و… که نشان از این داشت که در خفا بر علیه انقلاب با نیروهای دشمن در حال همکاری است و این سناریوی بود که رجوی به دستور دشمن در حال انجام بود.
او وقتی به فرانسه گریخت و به نیروهایش در ایران دستور داد که دست به عملیات تروریستی بزنند و فقط آمار عملیات مهم بود تا نیروهای غربی روی وی حساب باز کنند که او می تواند مهره خوبی برای حکومت ایران باشد ولی او کور خوانده بود مردم ایران به خوبی نشان دادند که در مقابله با نیروهای دشمن در کنار رهبری انقلاب اسلامی خواهند ایستاد.
وی در جای دیگری عنوان می کند که: ما مرض نداشتیم وارد انقلاب ایدئولوژیک بشویم و… در جواب این گفته باید گفت که این انقلاب من در آوردی برای فرار از پاسخگویی به شکستی بود که در عملیات دروغ جاویدان بدست آورده بود رجوی از آنجایی که هیچ وقت به کسی پاسخگو نیست در این مورد هم سعی نمود به کسی پاسخگو نباشد و این اعضای روحیه باخته وی بودند که باید پاسخگو باشند.
اگر رجوی در مورد ارتش به اصطلاح آزادی بخش خود حرف می زند و یا حضور در عراق برای جنگ با حکومت ایران باید گفت که این اراجیف کسی را نمی تواند فریب دهد. وی به خوبی می داند که حضور در عراق به معنی همکاری تمام عیار با نیروهای دشمن در جنگ علیه ایران بوده و این همکاری نشان داد این به اصطلاح ارتش وی سر سپرده ارتش عراق شده و با دستور آنان و با آتش پشتیبان ارتش او به عملیات می رفته است و به کشتار سربازان ایرانی هم افتخار می کرد.
دادن اطلاعات و جاسوسی برای ارتش صدام که در این زمینه کتابهای زیادی نوشته شده قصد نداریم به آن بپردازیم فقط به یک مورد آن اشاره می کنیم تا متوجه شویم که این ارتش رجوی چگونه گامهای خیانت را در عراق طی نموده و به آلت دست صدام معدوم در آمده بود.
در سال 1370 وقتی نیروهای آمریکایی به عراق حمله کردند و نیروهای کرد هم از کردستان به سمت بغداد در حال پیشروی بودند نیروهای فرقه به دستور رجوی در سه محور مانع پیشروی مردم کردستان که مسلح بودند شدند و صدام را از سرنگونی نجات دادند و به همین خاطر هم عزت ابراهیم معاون جنایت کار صدام به طور واضح عنوان نمود: که وقتی نیروهای فرقه را دیده اشک از چشمانش سرازیر شد و به آنها درود فرستادم. و بعدا هم سیل کمک های نظامی بود که به فرقه داده می شد.
از طرف دیگر سهیم شدن در فروش نفت عراق در زمانی که عراق تحریم بود عملا این همکاری در جنبه های دیگری خودش را هم نشان داد و آن سیل کمک های اقتصادی و خواربار بود که به اشرف آورده می شد و عملا به یکی از لشکرهای ارتش صدام تبدیل شدند.
آری اینگونه است که رجوی باید می گفت که ما مرض داشتیم به عراق آمدیم تا سرسپردگی خودمان را نشان بدهیم.
ما مرض داشتیم که در جنگ علیه مردم ایران در کنار عراق قرار بگیریم.
ما مرض داشتیم ارتشی که وابسته به صدام بوده را تشکیل دهیم تا نیروهای خود را سر کار بگذاریم تا هر چه بیشتر به سرنگونی خیالی دلخوش کرده و در عراق نگهداریم.
ما مرض داشتیم که وارد انقلاب طلاق شویم چرا که اگر واقعیت را می گفتیم دیگر کسی برایمان باقی نمی ماند و تشکیلات از هم پاشیده می شد.
ما مرض داشتیم که با عنوان انقلاب طلاق زنان را به کار بکشیم و با این ترفند حرامسرایی برای خود درست کنم و مانند شیوخ مرتجع منطقه به عیش و نوش بپردازم.
ما مرض داشتیم سازمان ما در حد سرنگونی نبود و اگر هم ادعایی داشته بیشتر برای برزگ کردن خودم بوده تا دوستانم در غرب متوجه شوند که می توانند روی من سرمایه گذاری کنند و مهره خوبی در منطقه برای آنان بعد از شاه خواهم بود.
در تمام این سالیان ادعای مبارزه و سرنگونی و… دروغی بیش نبوده است البته در این کار مقداری آن را ایدئولوژیک کرده تا بتواند افرادش را فریب داده و در عراق زمین گیر کند.
رجوی فریبکار در جای دیگری از جنگ تمام عیار به بهای قبول مرگ و شهادت حرف می زند که این حرف وی بیشتر مرغ پخته را به خنده می اندازد چرا که او اصلا اهل مبارزه و قبول مرگ نیست و این را به عینه طی این سالیان برای همه نشان داده است. در سال 60 وقتی نیروهای فرقه در داخل کشور بودند وی راه فرار در پیش گرفته و همسر و نفر دوم سازمان یعنی موسی را در تهران جا گذاشت تا با کشته شدن آنها بیشتر خودش را مطرح کند اگر وی قدری انصاف داشت مانند رهبران گروههای مبارزاتی در دیگر کشورها در داخل و در کنار نیروهایش باقی می ماند حتی اگر جان بی ارزشش را از دست می داد.
با آمدن عراق و با شعار اینکه همیشه در کنار به اصطلاح رزمندگان خود می ماند در سال 1370 در جریان جنگ آمریکا علیه عراق و بخاطر بمبارانها عراق را ترک کرده تا جان خود را نجات دهد این در حالی بود که نیروهای فرقه در گیر جنگ سختی بودند البته این گفته خود مردیم قجر بوده که در یکی از نشست های درونی لو داده بود.
در جریان جنگ دوم آمریکا علیه عراق وی که عنوان نموده بود در کنار نیروهای خود باقی می ماند قبل از شروع جنگ همسر سومش را به فرانسه فرستاد و خودش هم مخفی شد تا مبادا به جانش صدمه ای وارد شود و باز این نیروهای بی خاصیت او باید بهای فرار وی را بدهند و تعدادی کشته شوند.
نمونه قبل تر هم می توان به همکاری او با ساواک بخاطر اینکه به اعدام محکوم نگردد و جانش را از دست ندهد از نمونه های بارز این مسئله می باشد که او در تمام این سالیان فقط به فکر جانش بوده و اصلا مهم نیست که دیگران کشته شوند.
رجوی در جایی از این مطلب با سربلندی خفت باری عنوان می کندکه: مگر در مقابل آمریکا در همین عراق ندیدی مجاهدین چه کردند؟ حتی یک گلوله هم در برابر آن بمبارنهای مهیب که آشکارا جنایت جنگی در برابر یک نیروی غیر متخاصم بود شلیک نشد.
به واقع رجوی دریدگی و فریبکاری را به کمال رسانده اکنون می خواهم با نوشتن مقداری از حرفهای بی خاصیتش این کودن متوجه شود که در نشست قبل از پراکندگی در اشرف چه گفته است.
مگر همین شما نبودید در اشرف و روی سن دست به کمر داشته و عنوان می کردید که کسی جرات ندارد به صاحبخانه ما یعنی صدام چپ نگاه کند؟
مگر همین شما نبودید که تحلیل می کردید که امکان ندارد آمریکا به عراق حمله کند و اینها بازیهایی است که قصد دارند از عراق امتیاز بگیرند؟
مگر همین شما نبودید که می گفتید عراق همه نفرات خود را مسلح و اکنون نزدیک به 5 میلیون مسلح دارد و اگر آمریکا وارد شود عراق گورستان نیروهای آمریکایی خواهد بود؟
مگر همین شما نبودید که اگر نیروهای آمریکا وارد عراق شدند ما به آنها خواهیم گفتGo Home یعنی اینکه آمریکایی برو گمشو ما می خواهیم به ایران بروم و با شما کاری نداریم؟
مگر ملیجک شما محدثین در نشست عنوان ننمود که گرا قرارگاههای فرقه را دادیم که بمباران نکنند پس چرا اینگونه نشد و تعدادی کشته شدند؟
مگر همین شما نبودید که دست به کمر زده و روی سلاح کمری خود زده و باد در غبغب انداخته در جلوی شما و در کنار شما برای سرنگونی حضور خواهم داشت و بر علیه آمریکایی ها شعار می دادید؟
مگر همین شما نبودید وقتی نیروهای آمریکایی وارد عراق شدند و صدام سرنگون شد پیام دادید برای ملاقات و غیره اگر لازم باشد دامن بپوشید و آن گونه با سرافکندی تمام سلاح را به آنان داده و سلاح بعدی ما برای سرنگونی چماق و قلاب سنگ شد؟
مگر همین شما نبودید که ولی نعمت و ارباب خود یعنی صدام را بعد از سرنگونی دیکتاتور نامیده و از او بد می گفتید؟
آیا این نمونه ها برای ذهن بیمار شما کافی می باشد رهبری که قرار بوده در کنار نیروهایش باشد اکنون به سوراخی موشی خزیده تا مبادا کسی او را پیدا و جواب جنایتش را از او بگیرد.
مگر قرار نبود مریم قجر در کنار به اصطلاح رزمندگان برای سرنگونی باشد ولی شاهد بودیم بعد از چند ماه سر از فرانسه در آورده تا مبادا به رئیس جمهور باسمه ای فرقه گزندی وارد شود.
واقعا شما قصد دارید چه کسی را فریب دهید؟ آقا فکر می کردید که مردم در غار زندگی می کنند البته در عصر آگاهی فقط نیروهای وامانده شما هستند که به دستور مستقیم شما در غار نهگداشته می شوند
تمام افرادی که در اشرف و لیبرتی کشته شدند مسئول آن شخص رجوی است چرا که از همان ابتدا روی استراتژی شکست خورده خود باقی ماند و قبول نکرد که دیگر عراق جای ماندن نیست و استراتژی او یعنی مبارزه مسلحانه شکست خورده است و باید از عراق خارج شود ولی او با خیره سری و مقابله به مثل کردن و گول زدن و فریب دادن نیروهای خود تعدادی را به کشتن داد و تازه مدعی بود که باید بیشتر کشته می شدند برای شما اصلا جان افرادتان مهم نیست شما برای ادامه زندگی خفت بار خود به این خونها نیاز دارید.
زمان شعار دادن و فریبکاری که ما در مقابل دشمن ایستادگی کردیم و آنان را مجبور به عقب نشینی کردیم و سرنگونی نزدیک است و اراجفیی از این قبیل دیگر کسی را فریب نمی دهد.
ادامه دارد
هادی شبانی