اکنون پس از گذشت ۳۴ سال میتوان به روشنی در باره آنچه که در ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد نظر داد اینکه آنچه گذشت چیزی نبود جز جنون قدرت که برای دستیابی به ثروت و شوکت سیاسی توسط طراحانش چون مسعود رجوی سازمان داده شده بود و البته که هیچ به سرانجامی هم نرسید چون از اساس بر روی فرصت طلبی و خر مردرندی سیاسی سوار شده بود.
این فاجعه دردناک که جدا از توده ها، با هزاران توجیه سیاسی و غیر سیاسی تلاش شد به خورد نسل جوان و پر شور آنزمان داده شود هرگزفرصت تحقق نیافت و نشانه های بر آمده از آن نشان میدهد که بر این نقشه راه هرگزرجوی و بانو فائق نیامدند.
اما در این رهگذر نسل جوان و پر شوری پرپر شد و آرزوهای بلندش نردبانی شد که رجوی ها از آن بالا و بالاتر روند و چون هیزم این نسل هم جواب دیدگاههای پر آشوب رجوی را نداد تنها راه باقیمانده پس از سال ۱۳۶۲ تنها وتنها وابستگی بود و بس.
باید اذعان داشت که حوادثی چون ۳۰ خرداد در حافظه مردم ایران تجربه نیست بلکه خیانتی است پر رمز و راز که بواسطه ان نسلی از جوانان و فرزندان ایران زمین در حریق قدرت طلبی افرادی چون رجوی سوختند و خاکستر شدند و حتی خود این نسل هم نفهمید که چگونه بر شادابی و شیدایی اش خاکستر مرگ پاشیده شد.
من فکر میکنم اگر ۳۰ خرداد نبود مبارزه سیاسی در ایران شکل و مسیر کاملا متفاوتی را می پیمود و درک و شعور و فهم سیاسی مردم ایران فرصتی برای اندیشه کردن می یافت.
اگر ۳۰ خرداد نبود
قطعا از حضور رجوی در خاک عراق و دریوزگی در برابر صدام به عنوان دشمن مردم ایران و مردم پارس و همچنین ملاقات با طارق عزیز به عنوان مغز متفکر سیاست خارجی وی خبری نبود.
اگر ۳۰ خرداد نبود
قطعا در پناه این اسباب کشی سیاسی به عراق رجوی نمی توانست آنجا انگونه که قلعه اش را بنا نمود و بر حصارهای آهنین اش بیشمار حصار های ذهنی دیگر را برافراخت پیش رود و چون قلعه الموت بیش از ربع قرن همانانی که به نظر اگاه ترین میرسیدند را این چنین افسون و بی اراده و درمانده و بی عمل در خدمت دیکتاتوری صدام حسین اسیر نگاه دارد.
اگر ۳۰ خرداد نبود
رجوی نمی توانست تا به این حد و با چنین کیفیتی در قرقاب وابستگی بغلطد انچنان که بر خاکسترش نیز ننگ رسوایی اش پاک نگردد.
اگر ۳۰ خرداد نبود
فکر نمی کنم در باز تاب این چپ روی تاریخی سازمان مجاهدین به راست ترین مواضع رو آورده و به این عمق از وابستگی به نیروی خارجی ازهر مدلی که در تصور میگنجد تن در دهد و زدن چوب حراج بر خون و رنج نسل ما و بر هستی و نیستی بازماندگان اش میسر شود آنچنان که امروز هست.
اگر ۳۰ خرداد نبود
دیکتاتورری و سرکوب سیستماتیک در عراق و خاک هدیه شده به رجوی در ان سامان شکل نمی گرفت وشریر و شیطان کل تشکیلات سازمان مجاهدین را این چنین در نمی نوردید.
اگر ۳۰ خرداد نبود
بهانه های نزدیکی جنسی با اعضای زن سازمان که نام انقلاب بر آن گذارده شد پا نمی گرفت و رجوی هرگز نمی توانست ان کند که امروز با کل تشکیلات مجاهدین طی ۳۲ سال گذشته کرده است.
اگر ۳۰ خرداد نبود بخشی از بالاترین فرماندهان این جریان چون پرویز یعقوبی و مهدی افتخاری سرنوشت شان این نمیشد که عملا شد.
اگر ۳۰ خرداد نبود
مجاهدین و از جمله مسعود رجوی هم در کارزار سیاسی در داخل ایران بیشتر وبیشتر شناخته میشد و قادر نبود نسلی را این چنین مفت و مجانی که در سر سودا وشیدای آزادی داشت، ساده وچنین اسان به داخل عراق و زیر عبای صدام حسین بکشاند.
فاجعه دردناک ۳۰ خرداد بیشتر برآمده از یک عصبانیت لحظه ای که ریشه در رقابتی ناسالم و سرشار از عقده های روانی بود سازماندهی گشت و اکنون تردیدی نیست که این انگیزه ها آلوده به حقارت های پاسخ ناگرفته از گذشته یعنی زمان شاه بود بنا گردید تا آوار آن نسل ما را در نوردد و دود این آتش قدرت تنها چشمان نسل ما و نسل متمادی بعد از آن را کور کند.
۳۰ خرداد سمبل و نشان بارز مبارزه جدا از توده ها بود و اکنون پس از ۳۴ سال از آن واقعه تاریخی میتوان براحتی و با درکی جدید از صفحه شطرنج سیاسی در خاورمیانه در باره آن نظر داد و بحث نمود.