آنگاه خانم شهربانو مرندی مادر دردمند خسروسلیقه دار (گروگان رجوی درلیبرتی) اظهارداشتند " فرزندم خوش آمدی به کشورت ونزد مادروتمام اعضای خانواده ات. همینکه آقای احمدی معرفی ام کردند من مادرخسروهستم. خسروسالیان پیش برای تحصیل به کشورآلمان رفته بود وتنها چیزی که درخانواده مان رسم نبود ونمونه اش را نداشتیم همکاری مان با یک گروه تروریستی به اصطلاح سیاسی بود. پیوستن خسروآنهم درآلمان وهدایتش به عراق به حتم ویقین باید کارمافیای بسیارقوی باشد که رجوی سرکرده اش هست. میدانی که من چند نوبت چه تنهایی وچه با پسرم با این سن وسال با مشقات زیاد به عراق ناامن رفتم ودرچارسوی سیاجهای اشرف به تحصن نشستم. ملاقات که خبری نبود. آنچه که زیاد یافت میشد فحش وفضاحت بود وبی احترامی وسنگ پرانی ازجانب همین فرزندانمان که رجوی اغفالشان کرده بود. دریکی ازهمان صحنه ها من میکروفون گرفتم و باهاشون صحبت کردم که معنی این کارها یعنی چه!؟ دیدم آنان خیلی متاثرشدند لذا من انگیزه گرفتم ومیکروفون را ول کردم ورفتم دم سیاج که گماشته های رجوی بودند. ازنزدیک یعنی دوقدمی آنان چهره به چهره باهاشون صحبت کردم وگفتم این رسم و رسوم رو کی بنا کرده که شما بخواین به مادرتون ویا پدروسایراعضای خانواده تون سنگ پرتاب کنید وبه تهمت وافترا بکشید. من معلم قرآن هستم وهمیشه حجاب داشتم وعفت وپاکی جزء شخصیتم هست.
با این ظواهرالان من شدم ازعوامل اطلاعات!؟ مزدور!؟ شما خوب میدونید مزدورکسی نیست الا رجوی وشماها هم خواسته یا نخواسته دنباله روی آنهایید. من الان چه میخوام؟ فقط میخوام که فرزندم خسرو را ببینم آیا این جرم است!؟ گناه است!؟ عزیزانم شما هم برایم یک خسرو هستید وازفرزندانم محسوب میشوید. به گردن من دین دارید اگرپیام مرا به خسرو نرسانید.
کم کم احساس کردم همه شان ساکت شدند ودارند به حرفهایم گوش میکنند وسرشان پایین است وسنگ و تیرکمانشان هم ازدستاشان افتاده. "
مادردردمند درادامه درد دل خود افزودند " جالب بود که آن اسیران دم سیاج پیام منو به خسرو رسانده بودند که خود موجب شده بود که فرزندم بشدت زیرفشار رجویها برود ومجبور به مصاحبه شود و درتلویزیون رجوی ظاهرشود و حرفهایی بزند که رجویها برایش دیکته کرده بودند. خیلی برای همه ما روشن است که اقرار زندانی هیچگاه اصالت نداشته و ندارد بگذار یک روزی فرزندم مثل خودت نزدم برگردد ومن مطمئن هستم که همه چیزرا افشا ورجویها را رسوا میکند."
آقای شعبانی ضمن تشریح داستان تحصن خانواده ها درمقابل اشرف و واکنش احمقانه ودیکتاتورمابانه رجوی ازجمله گفتند " حرفتان درست است. ماها وقتی صداهای خانواده ها را می شنیدیم انگارکه خونی به ما تزریق شده باشد وزنده می شدیم وتصمیم به جدایی وفرارازمناسبات می گرفتیم. بعضیها تصمیم خودشان را اجرایی میکردند وقیمت میدادند بعضیها هم موقتا مرعوب رجوی می شدیم ومترصد فرصتی بهتربرای کندن ازرجوی بودیم. اساسا عمده بچه ها که کم هم نبودند متاثرازپیام شما خانواده ها بود که تصمیم به جدایی ازرجوی گرفتند که من هم یکی ازآنان هستم که با وجودیکه به آلبانی رفته بودم خواستم که به ایران بیایم وبه خانواده ام بپیوندم. مطمئن هستم اسرای لیبرتی هم روزی به خود می آیند وتصمیم به جدایی وبازگشت به دنیای آزاد خصوصا وطن وکانون گرم وپرمهرخانواده هایشان را میگیرند.
روند جلسه با تبادل نظرصمیمانه عضوبازگشتی به ایران با شماری ازخانواده های چشم انتظار گیلک بسیارخوب پیش رفت و بدانجا رسید که فرصتی دست داد که هریک ازخانواده های اعضای گرفتاردرفرقه بدنام رجوی بتوانند درجریان یک گپ وگفتگوی صمیمی وبیاد ماندنی مشخصا ازوضعیت یکایک عزیزان خود جویا شوند.