درمیانه یک پذیرایی مختصر از مهمانان آقای هوشنگ زاداسماعیلی که فرزندش داود را دراسارت رجویها دارد رشته کلام را در دست گرفت و گفت " می بخشید که وسط جلسه خدمت رسیدم خیلی تلاش کردم که بتوانم حتما دراین جلسه شرکت داشته باشم چرا که دورباشد درگیردوا ودرمان وبیمارستان همسرم هستم حقیقتا آخرین باری که به اشرف رفتم با مشکلاتی که رجویها برایمان رقم زدند وضعیت روحی وخصوصا جسمی همسرم روبه وخامت رفت وتاکنون درگیرش هستم تا انشاء الله مداوا شود یا حداقل مشکل دیابت ایشان حل شود. شاید باورنمی کنید داشتم ازنزدشان می آمدم پیام داد که به آقای پوراحمد سلام برسانم وبگویم که روی تخت بیمارستان منتظرخبرخوشی هستم واگرخدا بخواهد فرزندم را درواپسین لحظات عمرم درآغوش بگیرم. من به دفعات باهمسرم ویک فرزند دیگرم به عراق واشرف مسافرت کردم وبازچنانچه شرایط میسرشود زودی با تقبل تمام مشقات خودم را درکنارلیبرتی خواهم رساند چرا که اعتقاد عمیق دارم رجوی نخواهد توانست تا به ابد فرزندانمان را زندانی کرده وازحقایق روزگار ویک زندگی شرافتمندانه محروم سازند.
جلسه با صمیمت تمام داشت پیش میرفت که درهمین وانفسا آقای علی اکبرحاتم که شدیدا درگیرمشکلات اعصاب وروان است گفتند " آقای پوراحمد میدانند که من وبرادرم اصغردوقلوهستیم. آنقدراصغررا دوست دارم که درعشق ودرآغوش کشیدنش دارم می سوزم وهمین قضیه باعث شده که افسردگی وناراحتی اعصاب بگیرم. چون آمدنش ازآستانه تا رشت برایم دوروسخت است درعوض تماس تلفنی ام با دفترانجمن نجات هیچگاه قطع نشده است واینطوری به آرامش می رسم. واقعا اگرجداشده ها نبودند ما دیگرامیدی به بازگشت عزیزانمان به آغوش خانواده نداشتیم وخدا را شکرکه آقای شعبانی هم توانست نزد خانواده خصوصا مادرش بیاید وزندگی آرامی داشته باشد.
یک آقایی که بغل دست مسول جلسه نشسته بود مدام دستش بالا بود واجازه صحبت می خواست تا اینکه نوبت را قاپید وگفت " من هم محمدطاهرمحمدزاده هستم که برادرم سید ولی درلیبرتی زندانی رجوی است. حقیقتا من توانستم فقط یکباربه اشرف بروم ولی به اندازه کسی که 5 باررفته باشد سهم چوب وچماق ازگماشته های رجوی را دریافت کردم ومشخصا ازناحیه سربشدت مجروح شدم وخون چکان به بهداری انتقالم دادند. برادرم که ازاسرای جنگی است توسط رجوی نامرد اغفال و دوبل اسیرشد. دوفرزندش توسط زن داداشم وبا سرپرستی خانواده خیلی خوب تربیت شدند والان شاغل هستند ولی کمبودی که درزندگی دارند هیچوقت جبران نشده واون هم نداشتن سایه بالاسر؛ پدراست. واقعا رجوی چگونه میخواهد پاسخگوی اینهمه جنایاتش باشد. علاوه برفرزندان وهمسر برادرم که سی سال است خانواده اش را فراموش کرده است پدرومادر سالمندم هم چشم انتظارهستند. آنان در روستای محل تولد سیدولی دریک خانه روستایی زندگی میکنند وفقط آرزویشان درآغوش کشیدن دوباره سید ولی جگرگوشه شان است که رجوی لعنتی به ناحق ربوده است. من همینجا ازمسول انجمن خواهش دارم اسم مرا هم برای رفتن به لیبرتی یادداشت کنند. من به حول قوه الهی ناامید نیستم وحتم دارم سید ولی به نزدمان برخواهد گشت."
اقای محمدزاده هنگام تحصن جلوی درب اشرف از ناحیه سر توسط فرقه رجوی زخمی شدند
پدر و مادر چشم انتظار محمد زاده
آقای ابراهیم آقاجانی که به اتفاق همسرشان درجلسه حضورداشتند ضمن قدردانی ازبرگزاری چنین جلساتی و اعلام آمادگی خود برای اعزام به لیبرتی ازمسول جلسه خواستند که آقای شعبانی ازوضعیت عزیزانشان مقداری صحبت کنند که مورد قبول واقع شد ومسول جلسه با پوزش از سایر خانواده ها که بدلیل زیق وقت نوبت به آنان نرسید که صحبت کنند ازآقای شعبانی خواستند که به اختصاراز وضعیت اسرای گرفتار خانواده های حاضر در جلسه وچنانچه خاطراتی با آنان دارند بیان کنند.
آقای شعبانی به اقتضای شناختی که ازعزیزان اسیرداشتند برای حضارصحبت کردند واضافه کردند که به تجربه میخواهم به شما عزیزان بگویم که درکارزار با رجوی خائن درخصوص رهایی اسرای لیبرتی وحتی آلبانی حرف اول وآخررا شما خانواده های دردمند می زنید واین شما هستید که میتوانید موجبات رهایی فرزندان وبستگانتان را ازچنگال رجوی فراهم کنید وتاکید میکنم که رجوی فقط ازاین ناحیه ترس واهمه دارد که به وی هجوم شود.
جلسه صمیمانه با شماری ازخانواده های دردمند گیلک طی سه ساعت تمام با موفقیت به اتمام رسید ودرپایان جملگی عهد ومیثاقی دوباره بستند که تا لحظه رهایی وبازگشت تمام اسرای لیبرتی به دنیای آزاد خصوصا وطن وآغوش خانواده ازکارزارانسانی و حقوق بشری با فرقه مخرب کنترل ذهن گامی واپس ننهند.