محمد اقبال که در تشکیلات سازمان بعلت ارتباط تنگاتنگش با سران حزب بعث و اینکه مجاهدین در استعاره عراقی ها را عارفی مینامیدند لذا او را نیزبا نام مستعار عارف صدا میزدند.
تلاش ها و هیاهوی هیستریک این روزهای اقبال فی البداهه و خودجوش نیست بلکه مسبوق به سابقه و جبران مافات میباشد.
وی از مسئولین و تا حدودی ریش سفیدان تشکیلات مجاهدین میباشد که عیال و خانواده اش از جمله دو پسرش در داخل تشکیلات میباشند.
وی در سابقه تشکیلاتی اش سرسپردگی و ذوب در رهبری را در کارنامه خویش یدک میکشید اما این امتیاز فقط در دورانی که نیاز به مایه گذاری و از خودگذشتگی عملی نبود و همه داستان رجز خوانی در نشست ها و کف و دف و شعار بود توانست اقبال را سربلند و معتمد نشان دهد.لیکن از بد حادثه و سیرتحولات در داخل تشکیلات مجاهدین از جمله طلاق اجباری وبند های " ب و ج و…"سلسله وار شرایط را از شعر و شعار خارج کرد و افراد میبایست فرزند و عیال و خانمان را دو دستی تقدیم رجوی نمایند یعنی زنانشان از آن پس بر شوهران عقدی خود حرام و بر مسعود رجوی با صیغه دسته جمعی بنام انقلاب ایدئولوژیک حلال میشدند که این تحول باعث شد عیار خلوص اعضاء و کادر ها با معیار های مورد قبول رجوی همخوانی نداشته باشد و با توجه به اینکه مسعود رجوی قبل از این موضوع، مریم را بی چون و چرا از مالکیت مهدی ابریشمچی خارج و به تصاحب خود درآورده بود لذا از همه اعضاء و کادر ها انتظار گذشت و سرسپردگی از نوع مهدی ابریشم چی را داشت با این تفاوت که مهدی در قبال از دست دادن مریم بقول خود رجوی لعبت دیگری بنام لئیا خیابانی را بدست آورده بود اما افرادی مانند اقبال از همه جا رونده می بایست عیال را رها نموده و دیگر حتی به او هم فکر نکنند.
محمد اقبال (عارف) اما طبق معیار های مسعود رجوی تو زرد از آب درآمد و پیرمرد هوس بازانگار تازه فهمیده بود زن چه مزه ای دارد مثل شتر خود را زمین زده بود و تحت هیچ شرایطی حاضر به برخاستن نبود. و طوری تشت رسوایی اقبال از بام افتاد که همه متوجه وابستگی های وی به زن و… شدند که این موضوع نیز دقیقا از دید رجوی ضد مبارزه و جنسیت طلبی محسوب میشد. اینچنین بود که اقبال خلع رده شد و از بام تشکیلات به چاه تشکیلات سقوط کرد و مورد تمسخر همگان قرار گرفته بود بگونه ای که همسرش در نشست ها اعلام برائت نمود ودر موضعگیری هایش این حرکات اقبال را چندش آور و زشت و زننده تلقی مینمود اگر چه خدا داند که خانم چه آتشی در دل داشت اما اجبار تشکیلات چنینش نمود.
اقبال (عارف) از آن پس سقوط کرد و جنازه حسرت بدل خود و داغ فراغ و جدایی از زن را با تن لرزانش میکشید اما راه خروج نیز نداشت چون میخ طویله اش در داخل تشکیلات کوبیده شده بود.
چند سالی گذشت وقتی چیزی حاصل نشد کمی کمر راست نمود و در صدد برآمد ابراز پشیمانی خود را به عرض مسعود رجوی برساند و لذا در نشستی با آه و فغان و گریه موضوع را " آگران دیسمان " نمود و اشک ریزان بدرگاه رجوی افتاد و گریان محرومیت خود از درگاه رهبری را به عرض مسعود رجوی رساند.
مسعود رجوی اما مغرورتر و متکبر تراز آن بود که با تخفیف مجازات و عفو و رحمت با اقبال برخورد نماید و در حالی که لباس نظامی برتن و کلت اهدایی صدام به کمر، قدم زنان روی سن، بادی به غب غب انداخت و با استعاره شعری از حافظ.خطاب به اقبال (عارف) چنین گفت:
عارف: تو به تقصیر خود افتاده ای از این در محروم از که مینالی و فریاد چرا میداری
و دیگر توجهی به اقبال نکرد و بعدا بصورت محرمانه به وی گفته بود که تو باید سالیان بدوی دوان از قفای ما تا مجددا و تدریجی مقرب درگاه شوی.
و این پاچه گیری های اقبال وآنهم شروع پاچه گیری از خواهر خودش یعنی عاطفه اقبال که تنها جرمش جدایی از تشکیلات مخوف رجوی و تسلیم نشدن در برار هیمنه و هژمونی و توحش جنسی رجوی و افشای چهره این پلیدترین مدعی رهبری و انقلابی میباشد از تلاش های مذبوحانه عارف اقبال برای تقرب به شخص رجوی میباشد آنهم در این وانفسا که خود رجوی پس از سالیان غیبت کبری در صدد است مقرب درگاه اربابش امریکا گردد.