سئوال جدی اینجاست که چرا در آن مقطع شخص مسعود رجوی با بنیانگذاران اعدام نشده است و از عفو ملوکانه شاه برخوردار شد و نهایتا با سلام و صلوات از زندان آزاد شد، و آن همه بلایا و حوادث را با بروز انقلاب ضد سلطنتی که امام خمینی معمار آن بود رجوی حقه باز با موج سواری خیلی سریع یک سری نیروهای روشنفکر را از دانشگاه ها و مدارس کشور به دور خود جمع کرد، و با پز مبارزه ضد سلطنتی و شعار به اصطلاح اسلام انقلابی (به عبارتی اسلام مارکسیستی) سعی نمود نیروها را بفریبد و خود را از کرده ها و بای دادن هایش در زندان شاه سفید جلوه دهد و به عنوان یک به اصطلاح مبارز راه آزادی میهن!!! در زمانه شاه پز آزادیخواهی سر می داد و روی اصل مطلب که چرا او اعدام نشده هیچ وقت پاسخگو نبوده و تا به حال هم نبوده است همین موارد را می شود در نخ و نبات کارهایش در بعد از پیروزی انقلاب و رسیدن به قدرت که آن هم با سوء استفاده از فضای باز سیاسی اوائل انقلاب تمام تلاش خود را بکار گرفت تا با سرهم بندی یک تشکیلات منسجم و از قشر روشنفکر دانشگاهی پایه های قدرت را و در ادامه حاکمیت خودش را محکم کند و این مسیر را تا مقطع 30 خرداد 60 ادامه داد تا این که با خروش توده ای مردمی مواجه شد که او آنان را چماق دار و حزب اللهی معرفی کرده بود و وقتی هم که دید اوضاع پس است سریع فرار را بر قرار ترجیح داد و با رئیس جمهور به اصطلاح او لیبرال از ایران خارج شد و باز هم دیگران را زیر تیغ قرار داده و خودش جان به در برد و این را میشود با کشته شدن اعضای مرکزیت فرقه در آن زمان مانند موسی خیابانی و فضل الله تدین و انبوهی از کادرهای با سابقه فرقه را نام برد و هیچ گاه هم رجوی به روی مبارک نیاورد که چرا اساسا وارد جنگ مسلحانه با حکومت ایران شد؟ چرا هم به این زودی خودش صحنه را ترک و فرار را بر قرار ترجیح داد؟همه این نقاط و سرفصل ها بود که رجوی کاملا جا خالی می داد و این دیگران بودند که قمیت خرابکاری های او را می پرداختند و باز هم هیچ گاه به روی مبارک نمی آورد که چرا این افراد بایستی کشته بشوند ولی او زنده بماند تا به اصطلاح رهبری جریان انحرافی با ایدئولوژی پوسیده و رو به زوال مارکسیستی خط خود را پیش ببرد و کار وقاحت و بی شرمی را تا جایی پیش برد که با دشمن ایران و ایرانی و خاک میهن هم دست شده با سربازان فداکار میهن خودش وارد جنگ شد و حتی آنان را برای سران دشمن به اسارت می برد و این خود شیرینی ها را با افتخار اعلان می کرد. او به این هم پیمانی خودش با صدام معدوم هم وفا نکرد و زمان سرنگونی صدام حتی یک گلوله به سمت هواپیماهای آمریکایی شلیک نکرد و کاملا مراقبت می کرد تا مبادا کسی به این کار مبادرت بورزد و بعد از آمدن سربازان آمریکایی به داخل قرارگاه یک شبه شعار ضد امپریالیستی رجوی تبدیل شد به شعار موازی کاری با آمریکائیها و حتی فرش سرخ برای فرماندهان آنان پهن نمودند و تمامی کمد فردی اعضا را شروع کردن به گشتن، تا مبادا نوشته های ضد امپریالیستی در دست کسی مانده باشد و در صورت بودن بایستی کاملا تصفیه و محو می شدند و همگان دیدند رجوی در آن مقطع 40 سال بعد از واقعه اعدام بنیانگذاران چگونه مجددا خیانت های خود را حتی به اعضای نزدیک خودش زنده کرد و بار دیگر خودش را از زیر تیغ دشمن اصلی بیرون برد و دیگران را به مانند گوشت دم توپ در صحرای عراق رها کرد و کاملا در سوراخ موش مخفی شد تا مبادا دست نامحرم به او برسد!!! و همچنان 13 سال بعد از سرنگونی صدام با وقاحت و بی شرمی تمام باز هم وعده سرخرمن می دهد و همه را با عوام فریبی خاص و استادی خودش فریب به اصطلاح سرنگونی و چه کنم چه کنم سر می دهد در اینجا من به عنوان یک عضو جدا شده از این فرقه مخوف و خائن آیا حق ندارم بپرسم که چرا رجوی جنایتکار در سوراخ موش، دوران زندگی خود را می گذراند و با دنیای بیرون قعر کرده و همچنان بر طبل خیانت و وقاحت می کوبد و به روی مبارک خود نمی آورد که این همه خیانت و جنایت را چگونه می خواهد ماست مالی بکند تا باشد تاریخ قضاوت درستی در باره خائن به خلق داشته باشد؟.
عبدالله افغان