خروج فرقه رجوی از لیبرتی و عراق آخرین پایگاهی که روزی رجوی بعد از اشرف به آن دل بست و چه شعارها و چه تعهد هائی که از نیروها گرفت، همگی تبدیل به سرابی شد با انبوهی آه و حسرت. رجوی پیش تر هم این موارد را تجربه کرده و عین خیالش هم نبود فقط افراد اسیر وقتی یاد بیگاریهایی که انجام دادند برای سر گرمی و با اجبار، برایشان سخت است. دیگر از شهر عشق و ناموس مجاهد خلق خبری نیست. دیگر از این پس زمزمه های رهائیبخش و رزم آوران، و سرود های خشونت آمیز خبری نیست. چگونه رجوی هر بار وعده داد ولی به قولش عمل نکرد فقط در یک مورد ان هم قول داد مخفی شود و از دید پنهان که اینکار را کرد.
براستی رجوی در این سالیان چه بدست آورد و چه از دست داد، تعداد بیشماری را به کشتن داد، افرادی را قطع عضو نمود، و خانواده هائی را از هم پاشید و به حریم آنان تجاوز کرد و بین خانواده و اعضا جدایی انداخت و مورد تنفر و انزجار قرار گرفت وقتی دست در دست استکبار، امپریالیسم، صهیونیسم و صدام دیکتاتور نهاد. در حال حاضر هم عروسک دست کوک خود،مریم قجر دارد همان راه را طی می کند ارتباط با شیخ های مرتجع و وهابی عرب که در شنائت و رذل بودن گوی سبقت ربودن و دست در دست آنان برای ادامه زندگی خفت بار برگ جدی را برای این فرقه باز می کنند.رجوی فقط در دنیای سیاست،سیاست پیشه نبود بلکه سیاست بازی بود که خود را بازیچه کرد.اما هر چه بود دیگر تمام شد عراق برای همیشه از ذهن این فرقه پاک می شود و مثل یک خاطره از آن نام می برند.
فرقه رجوی طی این سالیان کاری را انجام نداد که بتواند پایگاه و عنصر اجتماعی در جامعه داشته باشد بخاطر همین مجبور است این کمبود را در عناصر خارجی جستجو کند و به عبارت دیگر آنچه را در ملاء خود نتوانست بیابد در بیگانگان و رفتن زیر چتر آنان تمنا می کند.کسی که با واقعیت ها نتواست کنار بیاید و آنرا درک کند و برایش هم مهم نبود با هر اقدام از چاله ای به چاه دیگر می افتد! اما مهم این بود صورتش را سرخ نگه دارد و احساس کند هنوز در میدان وجود دارد.حال آنکه او دیگر مرده بود و بوی تعفنش دور تا دورش را گرفته بود و در سراشیب سقوط کامل قرار داشت. باید به رجوی و این فرقه پوسیده وی گفت آنچه ماند همان کوهها بودند که سر جایشان ایستاده و این تو بودی که با هر حرکتی در دست همگان جابجا شدی و جنبیدی.