آنچنان که یادم می آید در مناسبات فرقه ای رجوی هیچ کس از هتک حرمت و خرد شدن شخصیتش بی بهره نمانده و به عناوین مختلفی مورد اتهام قرار گرفته است.حال به وضعیت نیروها در داخل این فرقه می پردازیم.بطور کلی نیروهای سازمان چند دسته بودند.که رجوی باهر کدام به روش خود بر خورد می کرد.
اولین قشر زندانیان بودند که یا عفو خورده و یا مدت زندان آنها تمام شده بود و رجوی آنقدر با آنها ارتباط می گرفت و چنین مورد تمسخر قرار می داد.به آنها می گفت اگر مقاوم بودید که در زندان زنده نمی ماندید و شما تفاله های زندان بودید پس برای من نقش زندانی سیاسی را بازی نکنید و اینگونه زبان آنها را بند می آورد و طوری با آنها برخورد می کرد که طرف بدهکار سازمان شود.
دومین سری افرادی بودند که از زمان فاز سیاسی و بعد هم فاز نظامی به کردستان منتقل شدند و افرادی چشم و گوش بسته و هر آنچه رجوی می گفت را اجراء می کردند و به دلیل شرکت در عملیات های مختلف و ترورها خوی وحشی گری در آنها بود و رجوی آنها را تبدیل به شکنجه گرانی کرده بود که بعدها هم این افراد جزء مدار اول وی بودند.
دسته سوم افرادی بودند که در خارج و کشورهای مختلف به آنها اصطلاح دم فروغی گفته می شد با وعده های بسیار به عملیات آورده می شدند و نقش سیاهی لشگر و گوشت دم توپ بودند.و هر گاه حرفی هم می زدند رجوی آنها را زایده بورژوازی و فرهنگ غرب می دانست که هیچ درد و غمی نداشتند و اصالت آنها را زیر سئوال می برد.
دسته چهارم اسرای جنگی بودند که رجوی با تبانی با صدام آنها را به بهانه های مختلف از اردوگاهها بیرون کشید و اول بصورت مهمان ولی بعدش چنان برخوردی می کرد که من شما را از لجنزار اردوگاهها بیرون کشیدم حتی از خوردن و همه چیزآنها ایراد می گرفت و در بحث های ایدئولوژیک روی آنها اسم لمپنیسم را گذاشته بود و اردوگاهی و این مارک همواره بر پیشانی این قشر از افراد بود یعنی همین آدمها جانشان را می دادند در شرایط مختلف ولی رجوی بخاطر اینکه همه اشخاص را به گونه خرد کند یک انگی به آنها می زد.
دسته پنجم بچه های سازمانی بودند که میلیشیا خطاب می شدند و رجوی آنها را به بهانه تغییرآب و هوا و دیدن خانواده از اروپا به عراق آورد. و گفته بود یک دوره چند ماهه باشید بعدا بروید این شگرد و کلک رجوی بود.دیگر بر گشتی در کار نبود و با کوبیدن این حرف که شما بچه های سازمان هستید پدرو مادرتان کشته و یا توسط ایران شکنجه شده احساسات آنها را بر می انگیخت خودم شاهد بودم در مواردی که با همین بچه ها در هنگی بنام حنیف بودم می گفتند اساسا ما کینه ای و یا نفرتی نسبت به ایران نداریم چون اصلا چیزی از ایران در ذهن ما نیست و رجوی با وجود این داستانها همیشه به آنها می گفت می دانید هر کدام شما چقدر از سازمان انرژی گرفتید با چه هزینه های هنگفتی در خارج از عراق اقامت داشتید.
نفرات بعدی تعدادی از افراد بودند که به دلایل مختلف از جمله اعتیاد به مواد مخدر، قاچاق و…در کشورهای منطقه از جمله ترکیه اقامت داشتند. سازمان با سرپل هایی که داشت این افراد را که مستمسکی نداشتند به دام انداخت و به بهانه اروپا و کار در بنگاههای اقتصادی به کشور عراق آورد. در صورتیکه کشور عراق اساسا پناهنده و یا پناهجو نمی پذیرفت و هر کس هم که وارد کشور می شد طبق قوانین آن کشور زندانی می شد.رجوی در جلسات متعدد این افراد را یک مشت جانی معتاد قلمداد می کرد که بهای هر کدام از شما که در حال حاضر اینجا هستید کشته شدن چند مجاهد است. همیشه در تشکیلات هم نگاه خاصی به این افراد بود.
جدا از اینها تعدادی هم جسته گریخته سازمان به شیوه های مختلف با اعضای خانواده های افرادی که در تشکیلات بودند تماس می گرفت و از آنها می خواست برای کار و خروج از ایران به کشور اروپا با پیکی که سازمان می فرستاد از ایران خارج می کرد و نهایتا فریب خوردگانی بودند که در چاه سازمان افتاده بودند.از نظر رجوی تنها زندانی مقاوم و سیاسی شخص خودش بود و این القاب را اجازه نمی داد کسی دیگر استفاده کند.رجوی با این حربه که تک تک نفرات اول باید یک مجاهد باشند هر کس تجربه و تخصصی داشت را می گرفت و شخصیت وی را خرد می کرد سپس طرف مقابل را بدهکار می کرد. بعد از تخصص آن در تشکیلات استفاده می نمود.بارها به افرادی که در زمینه سیاسی در خارج فعالیت می کردند می گفت شما نماینده من هستید و به اعتبار من هست که با شما ملاقات می شود.یعنی با اینکار می خواست بگوید بدون من شما عددی نیستید و منم که سرور شما هستم برای همین خودش را دست نیافتنی در بین اعضاء جا انداخت تا حد پرستیدن حال باید گفت چه شد این همه مدالهای پر زرق و برقی که به خودت آویزان کردی چرا چندین سال را در خفا گذراندی و چون جان ناچیزش برایش اهمیت داشت در هر سر فصلی به گونه ای ماهرانه از آن گریخت و تمام آن ناسزاها و حرفهای رکیک نثار خودش شد.