سلام پسرم!
چند سال است که از شما خبر ندارم شماره تماسی هم از شما ندارم که با شما تماس بگیرم من و مادرت هر چند ایام پیری خودمان را طی می کنیم از طرفی نگران حال شما هستیم و مادرت از من می پرسد یعنی روزی می شود که ما بتوانیم حمید را ببینیم مدتی است که به آلبانی رفته ای حالا دیگر چرا با ما تماس نمی گیری ناسلامتی ما پدر و مادر تو هستیم من و مادرت روز شماری می کنیم که شما به آغوش گرم ما برگردی نمی دانم این اتفاق روزی خواهد افتاد این همه سال زندگی خودت و خانواده ات را متلاشی کردی برای چه هدفی به کجا رسیدی و کجا را گرفتی چرا یک تصمیم جدی برای خودت نمی گیری تا چه زمانی می خواهی خودت را اسیر نگه داری دنیا خیلی بزرگ است آنقدر بزرگ که تصورش را نمی کنی خودت را در یک محل محصور نگه داشتی و فکر می کنی که تمام دنیا در آن محل خلاصه می شود. کم و بیش من خبر دارم که خیلی از دوستانت در آلبانی جدا شده اند بهترین تصمیم را برای زندگی خود گرفتند تو هم می توانی برای خودت تصمیم بگیری و خودت را از آن حصار بسته نجات دهی من و مادرت برای شما دعا می کنیم خودت را نجات دهی چندین سال است ما چشم انتظار هستیم. امیدوارم در آینده خیلی نزدیک شما را از نزدیک ببینیم .
به امید آن روز
پدرت شمس الله نوری