حیدر جان برادر عزیزم سلام، سال 95 هم دارد تمام می شود الان قریب به سی و چهارمین بهار است که تو در جمع خانواده نیستی حیدر عزیز بخدا همه ما تورا از جان و دل دوست داریم نمی دانی وقتی همه ما برای جشن ایام نوروز دورهم جمع می شویم چقدر از تو یاد می کنیم و این احساس را داریم که جشنمان کامل نیست چون تو دربین ما حضور نداری.حیدرجان بخدا وقتی درعراق بودی بارها من سختی ها و خطرات سفر به عراق را فقط بخاطرکسب کوچکترین خبری ازتو پذیرفته وآمدم البته این را وظیفه خود می دانستم اما بعد ازآن خبردارشدم که تو را مجبورکردند تا درتلویزیون مجاهدین علیه من حرف بزنی ولی چون من ازموقعیتی که تو درآن قرارگرفتی تا حدود زیادی اطلاع دارم به همین خاطر هرگز از تو دلگیر نشده ونخواهیم شد.برادرجان برگردم به صحبت خودمان باورکن ما همواره مجبور بودیم با یادآوری خاطرات گذشته ازتو یاد کنیم یادت هست یکبار که ازدوچرخه افتادی ومچ پایت پیچ خورد علی سلیمانی پای تو را گذاشت توی گودال وگفت برایش جا انداختم البته تو تا حدودی براثراینکه سرت ضربه خورده بود هوش حواس نداشتی اما وقتی به هوش آمدی کلی باهم ازصحبت علی سلیمانی خندیدیم.
حیدرجان بخدا ازیک طرف خیلی خوشحال شدیم که صحیح و سالم البته از نظر جسمی ازعراق خارج شدی وازطرف دیگر اما ازنظر اینکه بلحاظ مکانی ازما فاصله گرفتی بسیارنگرانیم.حیدرعزیزگذشته ها را فراموش کن اکنون زمان آن رسیده است که واقعا به فکرساختن آینده خودت باشی می دانم که تو سختی های زیادی را متحمل شدی احساس می کنی که عمروجوانی ات را ازدست دادی و با بالارفتن سن نسبت به آینده ناامید شدی اما باید بخدا توکل کنی واین را بدان که زندگی همواره درجریان است وبرای تو هم دیرنشده! کافی است که خودت اراده کنی این حق را هم به ما بده که نگرانت باشیم ما فقط سعادت و خوشبختی تورا می خواهیم البته می دانیم که تو هم خانواده ات را دوست داری پس برادرعزیزم حیدرجان ما را بیش ازاین درانتظار نگذار هرطورشده با ما تماس بگیر تا بعد ازسالیان حداقل صدایت را بشنویم دراین لحظه تمامی اعضای خانواده به تو سلام می رسانند وبه من می گویند که برای حیدربنویس وبگو که ما بی صبرانه منتظر شنیدن صدایش هستیم.ومن الله توفیق
برادرت نصرالله پیرزادی –شوشتر30/11/1395 شماره تماس من 09163122325