هشت شهریور؛ روز مبارزه با تروریسم – آغاز هفته دولت

“ترور” در لغت به ترساندن،”تروریسم” به ارعاب و تهدید، ایجاد ترس و وحشت در مردم و”تروریست” به طرفدار ارعاب و تهدید، طرفدار حکومت زور، ارعاب و تهدید، معنی شده است.

“ترور” واژه ای هراس انگیز و نفرت زاست، با شنیدن واژه”ترور” فهرستی بلند از انواع مختلف خشونت ها، قتل ها و جنایت ها به ذهن تداعی می شود.

پدیده تروریسم موضوعی است که برای ما ایرانیان که از بزرگترین قربانیان آن هستیم آشناست، سازمان تروریستی مجاهدین خلق که از حمایت های مالی سیاسی و تبلیغی برخی از دولت های مخالف نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران بهره می برد با شیوه قهرآمیز و کشتار فراوان، درصدد حذف فیزیکی عناصر کارآمد و طراحان نظام برآمد تا با ایجاد خلأهای جدی در ارکان حساس کشور ضربه های اساسی به ملت و حکومت ایران وارد آورد.

امسال سی و ششمین سالروز شهادت مظلومانه شهیدان رجایی و باهنر به دست منافقان کوردل است. این اقدام تروریستی در میان سایر عملیات تروریستی به دلیل شهادت نفرات اول و دوم دستگاه اجرایی یک کشور، کاملاً بی‌ سابقه به شمار می‌ آید.

blank

به سبب آن که نخست وزیر و رییس جمهور هر دو در یک روز و در یک مکان به شهادت رسیدند، این روز با نام روز مبارزه با تروریسم در هفته دولت نامگذاری شده است. بعدها با روشن شدن عملکرد مجاهدین در راه جاسوسی برای غربی ها و رژیم صدام حسین و انتشار اسناد محافل غربی معلوم شد که این انفجارها ـ انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری ـ بر اساس طرح و برنامه سازمان سیا صورت پذیرفته و سران جنایتکار مجاهدین به اشاره و دستور آمریکا، این جنایات را مرتکب شدند.

انفجار ساعت سه بعد از ظهر روز ۸ شهریور ۱۳۶۰ در جلسه شورای عالی امنیت ملی رخ داد. در پی انفجار بمبی که گفته می ‌شود در داخل یک کیف دستی جاسازی شده بود، قسمت ‌هایی از طبقه اول و طبقه دوم ساختمان نخست ‌وزیری در مجاورت خیابان پاستور دچار حریق شد و آتش و دود فضای محل انفجار را فرا گرفت. در این انفجار محمد علی رجایی رییس جمهور و محمدجواد باهنر نخست وزیر، عبدالحسین دفتریان مدیرکل مالی اداری نخست وزیری و هوشنگ وحید دستجردی و یک عابر در بیرون ساختمان کشته شدند. آن ها برای شرکت در جلسه شورای عالی امنیت ملی کشور گرد هم آمده بودند که این حادثه تروریستی رخ داد. پس از وقوع حادثه، تحقیقات گسترده‌ ای برای یافتن عامل حادثه آغاز می‌ شود.

blank
مسعود کشمیری فرزند سعید، با شماره شناسنامه 401، متولد سال 1329 در کرمانشاه، دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران، دبیر وقت شورای عالی امنیت ملی و عامل انفجار

ابتدا چنین تصور شد که مسعود کشمیری که آن زمان دبیر شورای عالی امنیت ملی بود نیز در این انفجار کشته شده و قطعاتی از اجساد دیگران به عنوان بازمانده جسد وی دفن شد. ولی پس از مدتی معلوم شد که وی از مرتبطان با سازمان مجاهدین خلق و عامل اصلی انفجار بوده و به عراق گریخته‌ است. کشمیری مأموریت خود را برای خیانتکاران منافق چنان ماهرانه انجام داد که در جلسات شورای عالی امنیت ملی شرکت می ‌کرد و معروف بود که گاه آقای رجایی پشت سر او ـ که مقید به نماز اول وقت بود ـ نماز می‌ خواند. نام او غالباً همراه با بیان تزویر‌هایش است، که دو خودکار در جیب داشته یکی برای بیت‌ المال و یکی شخصی و…

ضبط صوت بزرگ کشمیری که مخصوص ضبط جلسات است، درست نزدیک رجایی و باهنر قرار می گیرد و کشمیری به معمول هر جلسه چای می ریزد و برای حاضرین می آورد و پس از گفت و گوی کوتاهی با خسرو تهرانی به جای این که برود و سر جای جدید خود در کنار مرحوم «رجایی» بنشیند، از در خارج می شود. او پیش از خروج از جلسه کیف بزرگی را که همیشه همراه دارد با پا به نزدیکی رجایی هدایت می کند.

کشمیری از ساختمان نخست وزیری خارج می شود و در میدان پاستور نزد کسانی می رود که منتظر او هستند تا دبیر شورای عالی امنیت ملی را به یک نقطه امن انتقال دهند. همزمان صدای انفجار شدیدی منطقه را می لرزاند. مطابق نظر کارشناسان بمب از نوع خاص «تخریبی – آتش زا» بوده که از حدود 2 پوند تی – ان- تی و مقداری منیزیم تشکیل و در یک کیف دستی جاسازی شده بود.

همسر کشمیری، دختر دایی ‌اش مینو دلنواز بود. خانواده وی نیز هم ‌زمان با انفجار نخست ‌وزیری‌، توسط عوامل سازمان از محل سکونت خود به یک خانه تیمی انتقال داده شد و از طریق مرز زمینی عراق به انگلستان گریختند‌.

حجت الاسلام ناطق ‌نوری می‌ گوید: «موقعی که جنازه مرحوم شهید رجایی و باهنر را جلوی مجلس برای تشییع آورده بودند، حتی برای کشمیری هم جنازه درست کرده بودند و می‌ گفتند که بدن ایشان در اثر سوختگی خاکستر شده است. آقای دکتر زرگر (نماینده تهران) همان موقع اعلام کرد که این کار از نظر پزشکی غیرقابل قبول است، ممکن است استخوان ‌ها پودر شود اما جمجمه نمی‌ سوزد.»

آیت ‌الله مهدوی‌ کنی اتفاق مهم‌ تری از این تشییع جنازه را روایت می ‌کند: «کشمیری پیدا نبود. با حسن ‌ظنی که به این آقا داشتند، می ‌گفتند او هم سوخته است. برخلاف آن دو نفر که جنازه‌ شان بود این یکی جنازه ‌اش نیست و خاکستر شده است. آنجایی که کشمیری نشسته بود یک قدری خاکستر جمع کردند، در نایلون ریختند و گفتند این هم آقای کشمیری است؛ لذا در روز بعد، هنگام تشییع جنازه، همین نایلون را روی ماشین گذاشتند و آقای مرتضایی ‌فر هم از پشت تریبون صدا می ‌زد: کشمیری! خداحافظ… در همان روز یا فردای آن روز، آقای بهزاد نبوی گفتند این جنازه کشمیری نبود. ایشان گفتند ما برای این که ببینیم کشمیری هست یا نیست، افرادی را فرستادیم خانه ‌اش ببینیم آیا هست یا نیست؟ می‌ خواستیم از خانواده‌ اش مطلع شویم. ایشان گفتند وقتی رفتند دیدند که هیچ ‌کس در خانه‌ شان نیست. پدر و مادرش نیز غایب شده‌ اند. از همین ‌جا این شک پیدا شد که آیا کشمیری شهید شده یا نه؟»

همچنین سرتیپ شرفخواه و سرهنگ وصالی بر خروج کشمیری لحظاتی قبل از حادثه شهادت داده بودند. افراد دیگری نیز بر این موضوع صحه گذاشته بودند. به عنوان نمونه جلال طالبی از خروج کشمیری لحظاتی قبل از انفجار از در نخست وزیری خبر داده بود که به دنبال آن از نگهبانان و مستخدمین نیز تحقیق گشته و اطمینان حاصل می گردد. از سوی دیگر خودروی کشمیری که صبح روز حادثه دیده شده بود، در محل خود نبوده و خانواده وی نیز از منزل وی خارج شده بودند. پس از انفجار دفتر نخست وزیری، در نتیجه بازرسی از منزل مسعود کشمیری در شهرستان کرج، مقادیر زیادی سلاح و مهمات کشف شد.

این واقعه درست دو ماه پس از آن رخ داد که آیت ‌الله دکتر سید محمد حسینی‌ بهشتی و بیش از ۷۰ تن از چهره‌ های سیاسی و اجرایی عضو حزب جمهوری اسلامی در انفجار دفتر این حزب ترور شده و به شهادت رسیده بودند. مجاهدین خلق، هرگز مسئولیت فاجعه انفجار حزب جمهوری اسلامی و انفجار نخست وزیری را که طی آن بسیاری از چهره های شاخص نظام و انقلاب به شهادت رسیدند، رسماً به عهده نگرفتند ولی مسعود رجوی در مناسبات درونی به انجام چنین اقداماتی افتخار می کرد.

علاوه بر نگرانی از واکنش افکار عمومی داخلی و بین‌ المللی در قبال پذیرش مسئولیت دو فاجعة بزرگ تروریستی 7 تیر و 8 شهریور سال 60 که می توانست بازتاب پر سر و صدا و وسیعی در رسانه‌ ها داشته باشد، برخی ملاحظات پیچیده امنیتی و اطلاعاتی در سازمان های جاسوسی غربی که طراحان و آمران اصلی آن ها بوده‌اند و مستقیماً این دو عملیات را حمایت و پشتیبانی فنی و عملیاتی کرده ‌اند، اختیار تصمیم ‌گیری در مورد اعلام مسئولیت آن ها را از دست سازمان خارج ساخته بود.

مسعود کشمیری همچنان زنده است. تعدادی از اعضای سابق مجاهدین اطلاع داده اند که او نیز همچون بسیاری دیگر از اعضای ارشد مجاهدین جدا شده و همراه با خانواده اش در اروپا ساکن است اما به دلیل جرم آشکاری که مرتکب شده همچنان محتاج مجاهدین و در ارتباط با آنان می باشد. آنچه موجب افسوس است، این است که او در پی آن که پرونده انفجار نخست وزیری همچنان مسکوت مانده است، علی رغم این که تمام اسناد محکمه پسند بر علیه او دلالت دارند، گویا مورد تعقیب هیچ نهاد بین المللی همچون اینترپل نیست و این است که بر مظلومیت رجایی و باهنر می افزاید…

شهید رجایی هنگام شهادت ۴۸ سال سن داشت. او پس از پیروزی انقلاب ابتدا سمت وزارت آموزش و پرورش را برعهده گرفت و سپس در سال ۱۳۵۹ به نمایندگی مردم تهران وارد مجلس شورای اسلامی شد. در ۲۰ مرداد ۱۳۵۹ به نخست‌ وزیری و پس از عزل بنی‌ صدر از مقام ریاست جمهوری در انتخابات دوم مرداد ۱۳۶۰ با کسب بیش از ۱۳ میلیون رأی مردم به عنوان دومین رییس جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد.

شهید باهنر نیز هنگام شهادت ۴۸ ساله بود. او پس از پیروزی انقلاب مسئولیت‌ هایی از جمله عضویت در شورای انقلاب اسلامی، نمایندگی مردم کرمان در مجلس خبرگان، نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، وزارت آموزش و پرورش (در کابینه شهید رجایی) و دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی (پس از شهادت دکتر بهشتی) را برعهده داشت. او پس از انتخاب رجایی به ریاست‌ جمهوری، از سوی وی به نخست ‌وزیری جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.

شهید محمدعلی رجایی دو هفته پیش از شهادت در یک پیام تلویزیونی‌، تحلیل مشروحی از سوابق و عملکرد سازمان ارائه نمود. وی که خود پیش از انقلاب به دلیل همکاری با رهبران اولیه سازمان سال‌ها زندان و شکنجه‌ های سخت را متحمل شده بود، چنین گفت‌:

“سازمان مجاهدین در زندان حرفشان این بود که درست است که ما شعار مبارزه با امپریالیسم می ‌دهیم‌، درست است که با رژیم شاه می ‌جنگیم‌، درست است که با ساواک باید جنگید، ولی قبل از هر چیز با مسلمانانی که امام خمینی را به عنوان رهبر این انقلاب قبول دارند، باید با آن ها جنگید. باید از روی جنازه آن ها رد شد و به آن مبارزه بعدی رسید. این تفکر آن ها بود و ما در زندان‌ به روشنی می دیدیم که با مارکسیست ‌ها متحد می شوند و بر علیه ما می جنگیدند… پس از پیروزی انقلاب‌ سازمان از هر فرصتی استفاده می ‌کرد که دست کم سه چیز را برای خودش آماده کند. یکی از آن ها، اسلحه بود، به محض این که مردم ما در انقلاب پیروز شدند، این ها به انواع وسایل متوسل می ‌شدند برای جمع‌آوری اسلحه‌… برای روزی که در نظر داشتند، بعد از جمع‌آوری اسلحه‌، دوم این که شروع کردند به جمع‌ آوری امکانات مالی و تدارکاتی، از بردن ماشین‌های دولتی گرفته تا بردن پول‌ های نقد و اسناد و تصرف اماکن‌. که مدت ‌ها طول کشید تا مردم توانستند این اماکن را که آن ها به زور گرفته بودند از آن ها پس بگیرند. به موازات این دو کار، چیزی که برای همه ما تعجب ‌آور باشد، سوم این که، این ها شروع کردند به شناسایی شخصیت‌ هایی که ممکن است در آینده این انقلاب نقش داشته باشند. اخیراً یکی از خانه‌ های تیمی که به دست شما مردم لو رفته و تصرف شده‌، در آنجا اسنادی را دیدیم که حتی کسانی را که در مدرسه رفاه (محل استقرار امام پس از 12 بهمن 57) مشغول خدمت بودند، شناسایی کرده‌ اند و برای هر کدام یک کارت مشخصات درست کردند. پس‌، از آن موقع‌، این ها به فکر بودند که هر چه زودتر یک نبردی را با نیروهای مؤمن واقعی شروع کنند، و بنابراین آنچه که آن موقع در زندان‌ می ‌گفتند، آرزوی عبور از جنازه ما در رسیدن به مبارزه بعدی‌، را تحقق بخشند… سازمان مجاهدین با عملکردی که در این دو سال و نیم دارند خط خودشان را نشان دادند… ای سازمان‌؛ آیا در این دو سال و نیم‌ شد که یک آمریکایی را بکشی؟ و بگویید که ما ضد آمریکایی هستیم‌؟ آیا در عرض این دو سال و نیم‌ شد که یک ساواکی را بکشی؟ آیا شد که یک سرمایه ‌دار صهیونیست استثمارگر را بکشی و بیایی بگویی که انقلابی هستی‌؟ اما «بهشتی» را کشتی، این موضع‌ گیری تو است‌ و تو ای سازمان‌؛ بدان که منفور هستی و مردم‌ قلبشان‌، تمام رگ‌ هایشان به بهشتی ‌ها پیوند دارد ولی تو کوری و نمی ‌بینی.

واقعاً برای من که تا حدودی چند سال با محمد حنیف‌ نژاد، با رضا رضایی و احمد رضایی بودم‌،… هر وقت تصور می ‌کنم که شما به عنوان عضو سازمان مجاهدین می ‌بینید که مسعودتان نخست‌ وزیر بنی ‌صدر شده و از اینجا به فرانسه فرار کرده‌، آنجا جبهه متحد ضد انقلاب را دارد سازمان می ‌دهد، چگونه خوابتان می ‌برد؟ واقعاً تعجب می ‌کنم‌… روی این مسأله فکر کنید که آیا شما می توانید در تاریخ جواب این حرکت را بدهید؟ شما می توانید بگویید که کشتن آیت ‌الله خامنه ای برای شما، لازم‌ تر از کشتن یک آمریکایی یا یک ساواکی یا یک اسرائیلی بوده است‌؟”

رهبری درباره ویژگی ‏های اخلاقی شهیدان رجایی و باهنر می ‏فرماید: «شهید باهنر، مرد بی‏ تظاهری بود که هیچ کس از ظاهر آرام او نمی ‏فهمید در باطن و ذهن و اندیشه موّاج او چه می‏ گذرد. وی یکی از متفکرین و تئوریسین ‏ها و ایدئولوگ‏های انقلاب بود. نوشته ‏های زیادی داشت و کتاب‏ های زیادی را تنظیم کرده بود…ارتباطات نزدیکی با شهید مطهری و شهید بهشتی داشت و هر دوی این ها، برای عظمت فکری و قدرت تفکر عملی او ارزش زیادی قائل بودند… نقش شهید رجایی و باهنر در افشا نمودن ماهیت لیبرالی و منافقانه بنی صدر، بسیار برجسته بود. البته شهید رجایی در درجه اول و بعد هم شهید باهنر در این مورد نقش داشتند. شهید رجایی با صبر خود و متانت و حوصله عظیم و با قبول دردها و رنج‏ های قلبی و غیر قابل افشایی که داشت، توانست با تعبیر خود من با نرمش قهرمانانه‏ ای، بنی صدر خائن را افشا و رسوا کند و به زمین بکوبد»

در حادثه شهادت شهیدان رجایی و باهنر چند نکته قابل تأمل است. اول این که مجاهدین به دنبال انتقام از نیروهای انقلابی بودند، زیرا دولت شهید رجایی به عنوان نماد دولتی اسلامی تلقی می‌ شد. دوم این که مجاهدین در این باور غلط بودند که با توجه به شرایط حساس کشور و درگیری‌ در جبهه‌ های حق علیه باطل، با ترور رییس جمهور، اوضاع سیاسی داخل نیز از هم فرو پاشیده خواهد شد که در عمل این ‌گونه نبود.

شهادت این عزیزان آغازگر هفته دولت نیز محسوب می‌ شود. این نامگذاری به خاطر این بوده که دولت شهید رجایی نمادی از دولت انقلابی محسوب می‌ شود که منطبق بر خواسته مردم و نیازهای آن ها بوده است.

تنظیم از محمدی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا