چهره مرا به یاد بسپارید!

عملیات بعدی ما عملیات خانه «علی اعظم» عضو خانه کارگر بود. در این عملیات من با شخصی به نام جعفر شرکت داشتیم که وی بعداً در یک عملیات معدوم شد.
هدف: شهادت خود علی اعظم و به آتش کشیدن خانه اش بود.
زمان: ماه رمضان – ماهی که تمام مردان دین به عبادت می پردازند.
ما وارد شدیم و محمل ما برای ورود به آن خانه، جالب است بگویم که یک کاسه آش بود! یک کاسه آش! چرا؟ چون ماه رمضان بود و آش نذری در ماه رمضان رد و بدل می شد؛ و ما از این محمل استفاده کردیم؛ یعنی یک برخورد دقیقاً منافقانه دیگر: استفاده یا سوءاستفاده از شعائر مذهبی مردم جهت ضربه زدن به خود مردم. ما کاسه آش را بردیم، در را زدیم وقتی که پرسیدند کیست؟ گفتیم آش نذری است! چه کسی می تواند فکر کند که ما در ماه رمضان، دم افطار، کسانی مثل ما خون آشام پیدا می شوند که برای خلق جنایتی تازه در این ساعت از روز به خانه های مردم بروند. در را باز می کنند همسر علی اعظم بود، بلافاصله جعفر وارد خانه می شود و به سمت علی اعظم که گویا در حال رفتن به حمام بود سه تیر شلیک می کند، من وارد شدم علی اعظم وارد حمام می شود و جعفر به دنبالش، صدای جیغ و گریه دو بچه که وسط سفره ایستاده بودند به گوش می رسد؛ دو بچه پاک و بی گناه که لحظه ای بعد پدر و مادر خودشان را از دست خواهند داد. همسر علی اعظم برای دفاع از خانواده و حرمت خانواده و برای دفاع از مکتب و مذهب و دین خویش به طرف من حمله ور می شود؛ و من همین جانی که رو به روی شما نشسته، با یک رگبار او را می زنم.
به چهره من دقیقاً دقت کنید زیرا که در آینده باید برای بچه های خود بگویید که چنین اشخاصی هم پیدا شدند که چنین فجایعی به بار آورند. چهره مرا به یاد بسپارید. برای آیندگان بگویید. بگویید که چنین اشخاصی بودند که چنین فجایعی به بار آوردند. بله من همسرش را زدم و او به زمین افتاد ولی به این هم اکتفا نکردیم. جعفر در حمام به دنبال خود علی اعظم تیراندازی می کرد. سپس بیرون آمد و یک شیشه بنزین روی فرش ریخت. صدای بچه ها هنوز به گوش می رسید. من متأسفم که این مسائل را برای شما بازگو می کنم. جداً شرمسارم، ولی لازم است هویت این سازمان را بشناسید و ما را که ابزار و وسایل اینان بودیم بشناسید. بعد شروع به آتش کشیدن خانه اش می کنیم. من به جعفر می گویم، آن دو بچه چه می شوند؟ تازه متوجه می شود. بچه ها را بیرون می کشیدیم ولی باز برمی گشتند. سرانجام در را قفل کردیم. مادر را بیرون کشیدیم و خانه سوخت. وقتی که بیرون آمدیم، شدت حرارت آتش به حدی بود که شیشه های آن آپارتمان را می شکست و روی سر مردم که در پایین جمع شده بودند می ریخت.
این جنایات چه توجیهی می توانست داشته باشد؟ در کدامین سازمان انقلابی رسم این است که برای زدن یک هدف، همسر او را هم مورد حمله قرار دهند؟ در کجای جهان نمونه دوم این گونه عملیات وجود داشته است؟
وقتی از عملیات برمی گشتیم، القاب و عناوینی مثل مجاهد خلق که مرگ بر او باد به ما داده می شد و احساس قهرمانی می کردیم که از یک عملیات موفق بازگشته ایم! حمله به یک خانواده بی سلاح، یک خانواده متدین، در ماه رمضان، به موقع افطار، یک افتخار برای ما محسوب می شد! (گریه متهم) ولی کار اینجا تمام نشد و تازه آغازی بود برای ما، آغاز از انسان به نهایت حیوانیت رسیدن؛ و ما باید این مسیر را تا آخرش می رفتیم. آنجایی که قلب های ما برای مردممان با حرارت نمی سوزد، آنجایی که قلب های ما برای وطن، کشور و دینمان با حرارت نمی سوزد، دوده بر می دارد و آنجایی که دوده برداشت جنایات جدید خلق می شود.
برداشت از کتاب: کارنامه سیاه
به کوشش: مؤسسه راهبردی دیده بان
صفحه های: 110 و 109
تنظیم از: عاطفه نادعلیان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا