مطلبی را در سایت دیدم که مادر و خواهر مهدی دلتنگی خودشان را ابراز داشته اند و جهت آزادی وی از کمیساریا در خواست کمک نموده اند.
من مهدی حمیدفر را بخوبی می شناختم و هنگامی که وارد فرقه شده بود در یگان ما سازماندهی شده بود (لشکر 11بنام آذرخش) آن موقع هم فرماندهی آن بر عهده مژگان پارسائی جلاد بود. وی از همان ابتدا با مسئولین فرقه رجوی درگیر بود و از دستورات آنها سرپیچی می کرد.
زمانی که جهت برگزاری جلسه ای با رجوی به باقر زاده رفته بودیم مهدی یک نارنجکی را از قرارگاه اهدائی صدام بنام انزلی (در شهر جلولا) هنگام نگهبانی از خودروی آیفایی که مهمات داشت و نزدیک محل نگهبانی وی بود برداشته بود و در سالن غذاخوری نزدیک محل جلسه منفجر شد. انگشت اتهام بسوی او روانه شد و بهش مارک نفوذی زده شد آن شب او را از اون محل بردند و تا مدتی از وی خبری نبود.
هر چند بردن نارنجک کار مشکلی بود به دلیل بازرسی شدید و چک وسایل و خودروها. با این وجود نارنجک عبور داده شده بود و معلوم بود مهدی به ستوه آمده و دست به چنین کاری زده بود. به هر حال کارش مورد تقدیر بود! این نشان می داد نفرات دل خوشی از رجوی ندارند و اگر امکانش باشد خود اعضاء به حسابش می رسند.
این را خواستم بگویم که خانواده وی بدانند به خواست خود در فرقه رجوی نمانده است و رجوی او را وادار به ماندن در اسارتگاه خویش نموده است.
به او باشد می خواهد سر به تن رجوی نباشد!