تاریخ ایرانی: «آن روز نمیدانستم و نمیدانستیم مقصد تظاهرات کجاست و هدف از برگزاری آن چیست؟ چیزی در این باره لااقل به ما گفته نشده بود، اما بعدها مجاهدین اعلام کردند که مقصد نهایی مجلس شورای اسلامی بوده است. تاکنون هنوز توضیحی داده نشده است که در صورت رسیدن به مجلس شورای اسلامی چه اقدامی مد نظر بود؟ دادن شعار یا تسخیر مجلسی که میرفت ریاستجمهوری قانونی کشور را برکنار کند؟ در آن روز، مسئولان مجاهدین تنها به چگونگی راهاندازی یک تظاهرات بزرگ اندیشیده بودند تا به اهداف آن و چگونگی حصول به آن اهداف. چنانچه رسیدن به مجلس و جلوگیری از «کودتای مرتجعین» مد نظر بود، آنگاه بایستی تظاهرات مسیر خیابان انقلاب را در پیش میگرفت تا هرچه زودتر خود را به مجلس برساند نه آنکه به خیابان طالقانی برود و سپس به میدان فردوسی بازگردد.» این سؤال ایرج مصداقی از هواداران سابق سازمان مجاهدین خلق با گذشت ۳۷ سال از تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ هنوز بیجواب مانده است.
آیا آنها چنانکه مسعود رجوی در نشست مرکزیت سازمان پرسیده بود، به فردای ۳۰ خرداد فکر کرده بودند؟ «اگر ما وارد ۳۰ خرداد شویم و رژیم همینطور که انتظار میرود، متقابلا وارد شود […]، شما مسئولان مجاهدین چه کار میخواهید بکنید؟ تصمیمتان را پیشاپیش بگیرید تا در فردای ۳۰ خرداد حیران و سرگردان نمانیم.»
نتیجه اما به تعبیر فرخ نگهدار، دبیر اول پیشین کمیته مرکزی سازمان فدائیان خلق (اکثریت) «شکستی فاجعهبار» بود که «ریشه در انشعاب ۵۴ و تنش ژرفا یافته در بطن رابطه مجاهدین با روحانیان پیرو آیتالله خمینی داشت و از سوی دیگر، ناشی از ارزیابی نادرست مجاهدین از تناسب قوای واقعی در صحنه سیاسی کشور، به ویژه نشناختن یا بها ندادن به تمایل فعال و آشکار اکثریت بزرگ مردم به حکومت روحانیون بود.» (خرداد ۶۰؛ نتیجه یک اشتباه محاسبه فاجعهبار – بیبیسی فارسی) شاید به دلیل همین تحلیل بود که ایرج مصداقی در غروب ۳۰ خرداد، کف چهارراه سعدی تهران را پوشیده از اعلامیههای سازمان «فدائیان اکثریت» دید که در آن نوشته شده بود: «مردم آگاه و انقلابی در تظاهرات غیرقانونی شرکت نمیکنند.»
در ۲۸ خرداد ۶۰ در شرایطی که دادستانی انقلاب به ریاست اسدالله لاجوردی در جستوجوی محل اختفای مسعود رجوی و موسی خیابانی بود، اعلامیه سیاسی ـ نظامی شماره ۲۵ مجاهدین خلق منتشر شد: «به دنبال یورش وحشیانه به خانه پدری برادر مجاهد مهدی ابریشمچی از این پس مجاهدین خلق ایران با تمام قوا در قبال اینگونه تهاجمات مقاومت خواهند کرد.» این اعلامیه ورود مجاهدین به فاز نظامی تفسیر شد.
به فاصله دو روز بعد میدان فردوسی آوردگاه نیروهای رجوی با انقلابیون شد؛ در هیاهوی این شعارها: «خلقیها کوشن، تو سوراخ موشن» و پاسخ تظاهرکنندگان: «بهشتی، رجایی، خلق آمده کجایی.»، «ما کشته ندادیم که حزبی بشویم، آلت دست بهشتی بشویم»، «مرگ بر بهشتی». مسعود خدابنده، عضو پیشین شورای مرکزی مجاهدین در تحلیلی نوشته «شروع اشتباه محاسبه سیاسی مجاهدین تحلیلی بود که بواسطه آن از آغاز انقلاب جناح حاکم و مغز متفکر و رهبر این جناح را آیتالله بهشتی میدانست. این تحلیل حالا میگفت حکومت پس از حذف بنیصدر یکپارچه شده و دیکتاتور واقعی کشور اکنون آیتالله بهشتی است. پس با زدن این سر (آیتالله بهشتی) رژیم سرنگون خواهد شد.» (ورود سازمان مجاهدین خلق به فاز نظامی و پیامدهای آن – بیبیسی فارسی)
مجاهدین روز ششم تیر ۶۰ روی پیادهروی جلوی سفارت ایران در لندن با رنگ سرخ نوشتند «مرگ بر بهشتی» و روز ۷ تیر برخی از آنها از آنچه در تهران گذشت شوکه شدند. در فردای هفتم تیر، سعید شاهسوندی و سه نفر دیگر به عنوان گروه موسس «رادیو مجاهد»، بنا به دعوت دکتر قاسلمو عازم دفتر حزب دموکرات کردستان در ارتفاعات زمزیران شدند. چند هفته بعد، فردی به جمع آنها پیوست که ظاهری آرام و روحیهای تشکیلاتی و اجرایی داشت. هویت او برای همه مشخص نبود. او با نام تشکیلاتی «کریم رادیو» در بخش فنی رادیو مجاهد سازماندهی شد. او کسی نبود جز محمدرضا کلاهی، عامل انفجار ۷ تیر که شاهسوندی دربارهاش نوشته: «آخرین شنیدههای من در مورد او این است که در روند تحولات ایدئولوژیکی درون سازمان مجاهدین خلق، مسئلهدار شد و حتی شنیدم که از سازمان کناره گرفته و در حاشیه است، ولی به دلیل نقشی که در ماجرای هفت تیر داشت، امکان زندگی علنی ندارد و به صورت ناشناس زندگی میکند.» تازه پس از محاکمه قاتلان کلاهی که با نام مستعار «علی معتمد» در هلند زندگی میکرد، مشخص شد که او با هویتی نامعلوم به عنوان یک برقکار سالها زندگی مخفی داشته و روز ۲۴ آذر ۱۳۹۴ با تیر دو مجرم حرفهای کشته شده است.
رهبر سازمان هم سرنوشتی مشابه داشت: زندگی مخفی و سپس اعلام مرگ او توسط رئیس سابق سازمان اطلاعات عربستان در همایش مجاهدین در پاریس در تیر ۹۵. این حکایت را خدابنده ۳۰ سال پس از ۳۰ خرداد ۶۰ در نوشتاری تکمیل کرد: «سی خرداد شصت مسلما آغار شکست یک توهم و یک تئوری غلط بود. مسعود رجوی سه دهه بعد از شکست توهمش در «به دست آوردن همه چیز» اکنون هشت سالی است که روزگار را «بدون هیچ چیز» در اختفا میگذراند.» شعاردهندگان ۳۰ خرداد که گمان میبردند «استقلال و آزادی با مرگ بهشتی» امکانپذیر است، یک هفته بعد به خواست خود رسیدند و دو ماه بعد هم شهادت رجایی؛ در پی آن رجوی نوید داد حکومت طی سه الی شش ماه سرنگون خواهد شد و چون نشد حرفش را اینطور پس گرفت: «این نه یک زمانبندی که یک تمایل سازمانی بود.» سازمانی که برای خدابنده برای این سؤالش پاسخی ندارد که «مجاهدین خلق آن روز در چه نقطهای بودند، اکنون در چه نقطهای هستند و سوال مهمتر اینکه چرا؟»؛ همچنانکه برای مصداقی هم پاسخی ندارد که اگر هدف تظاهرات ۳۰ خرداد تسخیر مجلس بود، گام بعدی چه بود و چرا سر از میدان فردوسی درآوردند؟
به باور یرواند آبراهامیان، تاریخنگار، رهبری سازمان مجاهدین سببساز هراس و وحشتی بود که با ۳۰ خرداد ۶۰ بر ایران حاکم شد. آن روز «تظاهرات مسالمتآمیز چند صد هزار نفری» به تعبیر رجوی، آغازگر ورود مجاهدین به مبارزه مسلحانه شد؛ روز تبدیل مجاهدین به منافقین در برخورد با نظام سیاسی حاکم و سرآغاز روند استحاله «سازمان» به «فرقه» و یا تغییر ماهیت سازمان مجاهدین به «سازمان مسعود».
«سازمان مسعود» نام کتابی است که انتشارات کویر سال ۹۶ منتشر کرده؛ با هدف تبیین «انسانشناسی سازمان مجاهدین خلق در دوره بعد از انقلاب ۵۷»؛ اثری از محسن زال که شرح میدهد مسعود رجوی چطور در ۳۰ خرداد ۶۰ تصمیم به مبارزه مسلحانه میگیرد و «برای ورود به فاز نظامی در دفتر سیاسی با حضور اعضا از جمله ابریشمچی، عباس داوری، موسی خیابانی و علی زرکش جلسهای تشکیل میگردد. تنها کسی که نسبت به ورود به فاز نظامی تردید وارد میکند عباس داوری است؛ بقیه اعضا به دلیل سنگینی هزینه این تصمیم مسئولیت آن را به مسعود واگذار میکنند و وی با تاکید بر جبری بودن نبرد، تصمیم ورود به فاز مسلحانه را اتخاذ میکند.» چه اینکه بیانیه شماره ۲۵ با نام «سازمان» مجاهدین خلق صادر شد و نه «جنبش ملی مجاهدین» که به نوشته زال «میتوانست در گامهای بعدی این جریان را به یک حزب قانونی تبدیل کند. این بیانیه با نام سازمان نشان از بازگشت به شکل قبلی و ماهیت چریکی دارد.»
مقصد مسعود فرانسه و سپس عراق است؛ روندی که از سال ۶۱ با ورود به عراق آغاز شده بود در سال ۶۵ به سرانجام منطقی خود میرسد و یکی از بزرگترین پادگانهایی که رژیم بعث صدام حسین در اختیار سازمان قرار میدهد به «اشرف» تغییر نام مییابد؛ به یاد اشرف ربیعی همسر سابق مسعود که در سال ۶۰ کشته شد. هرچند محل استقرار مسعود رجوی پادگان بدیعزادگان – به یاد یکی از بنیانگذاران سازمان – بود و در اشرف استقرار دائمی نداشت، اما اشرف به سمبل مجاهدین و بعد ارتش آزادیبخش تبدیل میشود. اشرف پادگان بود و تازه بعد از سقوط صدام و منحل شدن ارتش آزادیبخش، تشکیلات برای حفظ این مکان نام آن را به «شهر اشرف» تغییر میدهد تا آمریکاییها را قانع کند تا «شهروندان» این شهر را تخلیه نکنند.
تشکیلاتی که بر خود نام «ارتش آزادیبخش» گذاشته بود، در پادگان محصور میشود و از کمترین حد آزادی محروم. به تعبیر مسعود، فرماندهان باید سه «ت» تیغ و تبر و تپانچه را بر بالای سر اعضا آماده داشته باشند تا آنها از کنترل خارج نشوند. حتی از سال ۱۳۷۳ تعدادی از اعضا در پادگان اشرف زندانی میشوند چون نسبت به وضعیت خود و یا مواضع تشکیلاتیشان اعتراض داشتند. ارتشی که ادعا دارد آزادی میبخشد، اجازه خروج اعضا را نمیدهد؛ اندکی انتقاد با بازجویی و شکنجه همراه میشود و تازه پس از «خمینیزدایی» از زندانی است که با انتخاب نام و نامخانوادگی جدید به پادگان بازمیگردد؛ آزادی از زندان به زندگی در پادگان.
«سازمان مسعود» روایت تلخ بیراهه رفتن جمعی است که در قالب فرقه و اعتقاد به خداگونگی رجوی، مسخ جبر تشکیلاتی میشوند؛ مسخ حرفهای مسعود که میگفت در قیامت فقط از رهبر شما میپرسند و شما اگر پیرو مسعود باشید با گفتن اینکه «من از جماعت رجوی هستم»، میتوانید به سلامت عبور کنید. آنانکه مدعی مجاهدت برای خلق هستند، مجبورند در جلساتی طولانی و نفسگیر به این نتیجه برسند که ماهیت واقعی همسرشان چیست و از او طلاق بگیرند؛ چون از نظر مسعود حائل اصلی بین فرد و رهبری، میل به سکس است. طلاقها آغازی است بر از سلطه افتادن مردها، چونانکه مرد به عنوان «نرینه مهاجم وحشی» باید سیطرهاش را از روی زنان بردارد و با حذف مردها از مناسبات، یک مرد قدرت همه آنها را در خود جذب میکند و تمام زنان به تملک مسعود درمیآیند. همان مصداقی ۳۰ خرداد بعدها گفت «اگر رزمندگان مرد، زنانشان را در همآغوشی مسعود ببینند بایست لذت ببرند.»
مسعود از نظر مریم رجوی که مفهوم «امضای معصومیت» را برایش به کار برد، در جایگاه معصوم قرار میگیرد که از خطا مبراست و هرچه بگوید و بکند، عاری از خطا و هواهای نفسانی است؛ معصومی که دستور جدایی نوزادان از مادرانشان را میدهد و مهر مادری را نشانه عدم تکمیل انقلاب میداند. اعضا در یک پادگان با قوانین خوابگاهی زندگی کرده و حتی فیلمی که در ایام فراغت تماشا میکردند را نیز سازمان برایشان در نظر میگرفت؛ کارتون تام و جری، مستند حیات وحش و فیلم سینمایی در پنجشنبه شبها همراه با سرو شام البته فیلمهایی سانسور شده که صحنههای جنسی و معاشقه از آن حذف شدهاند. در سازمان مسعود، اینترنت، تلویزیون، تلفن، روزنامه و رادیو همچون میوهای ممنوعه است؛ تکاندهنده اینکه موبایل برای مجاهدین پدیدهای ناآشنا بود و حتی آنها نمیدانستند سیمکارت چیست.
رابطه زن و مرد در اشرف تابع قوانین تحمیلی است؛ «حرمت نامحرم» حاکم است اما نه برای مسعود و مریم در مواجهه با دیگران. آواز خواندن زن و شنیدن صدای زن، بعد از پیوستن مرضیه، خواننده قدیمی به شورای مقاومت در سال ۷۳ باب میشود و حرمت آن در عین ناباوری میشکند. مسعود بنیصدر، عموزاده ابوالحسن بنیصدر و از اعضای سابق مجاهدین روایت عجیبی در «خاطرات یک شورشی ایرانی» نقل کرده است: «در نشستی برادری به جرم اینکه بر روی صندلیای که خواهری نشسته بوده و هنوز گرما داشته نشسته، مورد هجوم قرار میگیرد. چراکه از نظر دیگران وی به تعمد زودتر از سرد شدن روی صندلی نشسته تا گرمای آن خواهر را حس کند و از آن گرما لذت جنسی ببرد.» وضو گرفتن برای مردان در مکانی که زنان حضور دارند مجاز نیست چراکه مردان حق ندارند در برابر چشمان زنان جورابشان را درآورند. این رفتار از نظر سازمان میتواند باعث تحریک جنسی خواهران شود. در خانهتکانی پیش از عید نیز برادران برای شستن موکتها باید با جوراب باشند تا مبادا پایشان توسط خواهری دیده شود.
دیگر اشارات درباره روابط زن و مرد، معراج جمعی با همخوابگی زنان با مسعود، بیرون آوردن رحم زنان و…کتاب تالیفی محسن زال را تبدیل به آلبوم تصاویر تلخ سرسپردگی تشکیلاتی در تاریکخانه اشرف کرده است.
آنان که تیرماه هر سال در پاریس، مهد دموکراسی اروپایی، دور هم جشن میگیرند و تقویم بازگشتشان به ایران را تازه میکنند، در مراودات درونی خود مریم رجوی، رئیسجمهور خودخوانده را «مهر تابان» میخوانند که «نه تنها به ایران که به همه جهان نور میتاباند و باعث روشنایی و رستگاری میشود» و زنان را تا انقلاب مریمی نکردند «مادینه مهرطلب» و مردان را «نرینه وحشی» مینامند. آنها اما اصطلاحی دارند که ترسیمکننده عینی دنیایشان است: «فاکتخوانی» به این معنی که «برای هر نشست در طول روز افراد بایست یادداشتهایی را برمیداشتند و در نشستهای شبانه این یادداشتها را با عنوان فاکت میخواندند؛ مثلا برای نشستهای غسل رزمنده بایست هر لحظه جنسی را به محض ایجاد در دفترچه کوچکی یادداشت کرده و فاکت آن را ثبت کند تا بعد این لحظههای ثبت شده در نشست و در حضور جمع ارائه گردد.»
سرگه بارسقیان – سایت تاریخ ایران