30 سال بعد ازبزرگترین حماقت رجوی

30 سال پیش در شب قبل از3/5/67 رجوی تمامی ما را درسالن کمپ اشرف جمع کرد تا مثلا ما را نسبت به طرح عملیات موسوم به فروغ جاویدان توجیه کند. اما توجیه او چگونه بود؟! وی وهمسر سومش یعنی مریم با لباس نظامی مغرورانه درمیان کف و سوت های ما اعضای از همه جا بی خبر وارد سالن شد وبه بالای سن رفت. درکنار میز او نقشه نسبتا بزرگی از ایران آویزان کرده بودند. اول نگاهی به نقشه کرد ودرحالی که که با دو دستش کمربند شلوارش را گرفته بود رو به جمعیت حاضر کرد وگفت: نگاه کنید بچه ها ایران یک قاره است برای خودش و مغرورانه گفت ببینید، ما می خواهیم این قاره را تصرف وآزاد کنیم! رجوی شیاد بعد ازاین شروع به شرح تحلیل های کشکی خودش ازاوضاع ایران کرد وچنان فضایی ازاوضاع داخلی ایران را دراذهان ما ایجاد کرد که تصور کردیم مردم ایران پشت مرزها منتظر ورود ما هستند تا بروی شانه هایشان به تهران برده وسکان هدایت ایران را به جناب مسعود خان رجوی بدهند!

رجوی که می خواست اذهان ما را برای باورکردن چرندیاتش آماده کند ادامه داد و گفت:”بنیان رژیم به واسطه شکست هایش درجبهه جنگ ونارضایتی مردم ازجنگ وشرایط اقتصادی و…بیش ازهر زمان دیگر متزلزل شده و زمان تاریخی برای ورود ما به ایران وگرفتن سکان هدایت کشور فرا رسیده است پس همه باید این لحظه تاریخی را دریابیم.” رجوی ادامه داد؛ هیچ نگران نباشید بدلیل محبوبیت سازمان دربین مردم تنها گزینه گرفتن قدرت ما هستیم که ازالان برای ورود ما به کشور لحظه شماری می کنند! ما اعضا هم که ازهمه جا بی خبر بودیم وحتی نمی دانستیم ارتش عراق چه بخش هایی از نقاط مرزی را تصرف کرده به نوعی مجبور بودیم چرندیات رجوی را باورکنیم و تا حدودی هم دررویاهای خودمان سیرکردیم که وقتی وارد مرزهای ایران شدیم بعنوان یک قهرمان برروی دوش های آنها تا تهران می رویم.
درهمین خواب وخیال بودیم که دختر جوانی بلند شد و رو به رجوی گفت:” برادرمن یک ماه هست که ازایران آمدم، همه ما و بخصوص رجوی فکر می کردیم که این دختر جوان می خواهد مزخرفات رجوی را تائید کند. رجوی به آن دختر گفت بفرما خوش آمدی به جمع ما. خلاصه وقتی او پشت میکرفون قرارگرفت با همان سادگی خودش که حقیقت بود گفت:” حقیقتا من یک ماه هست که ازایران آمدم الان که داشتم به صحبت های شما مبنی براینکه اکثریت مردم هوادار سازمان و دراین شرایط خواهان ورود آن به ایران برای بدست گرفتن قدرت هستند بنظرمن اینطور نیست چون من که طی سالیان دربین مردم بودم یکبارهم ندیدم کسی ازسازمان حمایت کند. او بیشتر دروغ های رجوی را برملا می کرد که زمزمه وهیاهوی مسئولین فرقه بلند شد تا مانع شوند.
رجوی سیگاری روشن کرد وخنده ای ازروی شیادی خودش کرد وسعی کرد حرف آن دخترجوان را مثلا تعبیر کند وگفت: ببینید مردم تابع تعادل قوا هستند ومنتظرهستند تا ببینند کی ضربه آخر را می زند به همین خاطر پشت او قرارخواهند گرفت بنابراین چون ما ضربه نهایی را به رژیم می زنیم به سمت ما خواهند آمد. مسئولین حلقه به گوش رجوی هم هرکدام پشت میکرفون قرارگرفته و به دفاع ازسخنان رجوی پرداخته وخزعبلات اورا تائید کرده ومی گفتند این خواهر ما که کل ایران را نگشته وچرندیات دیگری را عنوان می کردند که ناشی ازعدم اشراف خودشان نسبت به اوضاع داخلی ایران بود. بهرحال رجوی برای اینکه اوضاع داخلی خودش بیشتر به هم نریزد سریع نشست توجیهی را جمع وجور کرده وبادی درغبغبه انداخت وگفت: تاکتیک ما دراین عملیات بزرگ تاکتیک شهاب است که باید شهاب وار خودمان را به تهران برسانیم بعد ازاین جلسه فرماندهانتان درمقرها شما را نسبت به طرح عملیات توجیه خواهند کرد ولی برای اطمینان خاطر شما، سید الرئیس (صدام حسین) به من قول داده که نیروی هوایی عراق ازما تا کرمانشاه پشتیبانی هوایی کند حالا سریعتربه مقرهایتان بروید وآماده شوید که کار داریم.
بعد ازنشست رجوی، ما به مقرهای خود برگشتیم وروز بعد فرمانده مقرما که حسین ابریشمچی (کاظم) بود برای ما مثلا نشست گذاشت وازآنجائیکه همانند خود رجوی ازعلم نظامی گری چیزی نمی دانست گفت: مسئولیت تیپ ما حفاظت ازفرمانده صحنه است وبا او تا تهران می رویم هرکس که به سمت شما شلیک کرد بلافاصله با سلاح سبک وسنگین پاسخ اورا می دهید. این بود طرح عملیاتی ما، توجیه بقیه هم تیپ ها هم درهمین حد بود.بنابراین بعد ازآماده شدن روز دوشنبه 3مرداد 67 بدون فهم واقعیت ها وبراساس حماقت رجوی به سمت مرز خسروی حرکت کردیم طوریکه انگار برای یک پیکنیک می رویم نه یک جنگ تمام عیار واقعی.
خلاصه ما از مرز خسروی عبور کردیم و تا گردنه حسن آباد بعد ازاسلام آباد پیش رفتیم اما خبری ازمردم منتظر پشت مرزها نبود! خودروهای سازمان صبح روز سه شنبه وارد دشت ماهیدشت شد. قبل از ورود به تنگه چهارزبر اولین خودروی نیروهای سازمان منهدم وبقیه خودروها پشت آن قفل ومتوقف شدند که به یکباره هواپیمای جنگی ایران ظاهروستون خودروها را ازاول تا آخر بمباران و جهنمی ازآتش درست شد وبخش عظیمی ازنیروها از بین رفتند.تازه آنجا ما فهمیدیم که انگار واقعا به میدان جنگ آمدیم و نه برای پیکنیک! بهرحال بعد از سه روز تلاش نافرجام دستور عقب نشینی صادرشد. البته قبل ازآن فرمانده صحنه که محمود عطایی بود به همراه دیگر فرماندهان بزدلانه صحنه را ترک وبه مرزعراق برگشته و نیروها را درمیان آتش وخون رها کرده بودند. نیروهای باقی مانده بعد ازسه روز با بدنی رنجور وزخمی و سر و ظاهری درب و داغون ناامیدانه خود را به داخل مرزهای عراق وکمپ اشرف رساندند.
آری همین رجوی که قبل ازشروع حماقتش نعره مستانه می کشید وخودرا برای ورود به تهران و بدست گرفتن قدرت آماده کرده بود تا مدتی بعد ازبازگشت نیروها ظاهر نشد. وقتی هم آمد وجلسه گذاشت با کمال پررویی و وقاحت تمام رو به نیروهایی که زخم برتن داشتند، گفت: شما پشت تنگه چهارزبر نماندید بلکه پشت تنگه های خودتان که همان زندگی باشد ماندید! بعد مثال حضرت موسی که وقتی به کوه تور رفت وبرای دیداربا خدا کفش هایش را درنیآورده بود زد وگفت شما می باید برای پیروزی دراین عملیات و ورود به تهران اول کفش های خودتان را درمی آورید دراین عملیات مردها به فکر زنهای خود وزنها به فکر همسران خود وبقیه هم که به فکر زندگی آینده خود بودند! خلاصه رجوی برای فرار از پاسخگویی شکست حماقت خودش را به گردن نیروها انداخت وتا توانست به پیکررنجورآنها تاخت تا صدای مخالف پرسشگر را سرکوب کند.
آری الان 30 سال ازآن بزرگترین حماقت مرگباررجوی می گذرد وروز به روز حقایق تلخ آن آشکارتر و تمام جهان برحماقت رجوی صحه گذاشتند. اما هنوز بازمانده های رجوی نمی خواهند واقعیات را بپذیرند وبگویند که حرکت رجوی اشتباه محض بود چون می دانند اگر بپذیرند باید بساط خودرا برای همیشه جمع وبا پای خود به زباله دان تاریخ بروند.
حمید دهدار

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا