به روزهای سوم تا هفتم مرداد که می رسم باز خرداد 67 درنظرم تداعی میشود. روزهایی که دوستان زیادی را از دست دادم. براثرحماقت و عطش سیری ناپذیر قدرت طلبی و جنون خودخواهی رجوی صدها نفر از جوانان و سرمایه های این مرز و بوم درگرمای مرداد عراق در دشت حسن اباد، تنگه چهارزبر در اتش سوختند و جزغاله شدند. بدون اینکه از دست من کاری ساخته باشد. انبوه جسدهای پراکنده در دهانه تنگه و یال های اطراف، سخن از مرگ عاطفه ها می داد.
خیلی از انها را چند روز مانده به عملیات باعجله از کشورهای اروپایی به این بهانه که این یک تورسیاحتی سرنگونی است وبه عشق دیدن خانواده بعداز سالیان به عراق کشانده و بلافاصله به صحنه عملیات اعزام کرده بودند. جوانانی که از الف بای نظامی گری بویی نبرده واصولا سلاح ندیده بودند با ساک های مملو از عروسکان زیبا برای سوغاتی.
صحنه پراکنده شدن عروسک ها و دیگر وسایل اسباب بازی در کنار اجساد سوخته صاحبانش قلب هرانسانی را می آزرد و ناقوس شقاوت و سنگدلی رجوی را بصدا در می اورد. براستی دران طرف مرز چه کسانی هنوز در انتظار آن عروسک ها بودند وهستند؟!
مسعود ومریم وقتی خود را درمعرض این سوال قرار می دهند باید شرم کنند؟ آیا همچنین احساسی را دارند؟ شرم یک احساس انسانی است و لاجرم به تغییر و پشیمانی راه می برد، ایا مسعود ومریم یک لحظه تغییرکردند؟ پس احساس ندارند. بی شک انها درآینده نزدیک بهای آن آرزوهای برباد رفته و رویاهای قشنگ انتظار راخواهند پرداخت. 30 سال از عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان رجوی می گذرد درطی این سالیان دررابطه بااین بزرگ ترین حماقت ویا بهتر بگویم جنون رجوی مطلب ومقالات زیادی نوشته شده است. من نمی خواهم از بعد نظامی ونتایج وشکست تلخ آن بنویسم چون از همان ابتدا وحتی افسران وکارشناسان نظامی عراقی آن را یک حماقت بزرگ می دانستند. این ماجراجویی ابلهانه هیچ ارزش نظامی هم نداشت.
انچه کمتردرطی این سالیان به ان پرداخت شده فاجعه انسانی و بعد خیانت به امید و اعتماد یک نسل است. برای اینکه بتوان به عمق این فاجعه انسانی پی برد وعلت و منشا اصلی این حرکت جنون امیز رجوی را فهمید باید به سراغ چرایی این تراژدی رفت.
فروغ و یا به باور دیگر مرصاد چگونه و چرا شکل گرفت؟ رجوی وقتی از شروع جنگ مسلحانه سال 60 که اهداف آن را سرنگونی کوتاه مدت نظام ایران (6ماه)اعلام کرده بود طرفی نبست وبا پاسخ منفی توده های اجتماعی روبروشد و بساط پایگاه ها و تیم های نظامی اش در کمتر از یکسال برچیده شد باقی مانده نیروها را از ایران خارج وبه منطقه کردستان ایران وسپس عراق برد. درسال 61 رجوی به این نتیجه رسید که مابه ازای امید داشتن به حمایت های مردمی که لازمه موفقیت استراتژی مشی مسلحانه است وپاسخ قاطعانه منفی مردم روی بقول خودش شکاف جنگ عراق باایران سرمایه گذاری کند. و با توجیه جنبش صلح خواهی اقدام به دیدار با طارق عزیز در پاریس نمود دیداری که خشم بسیاری از احزاب وگروهای حتی مخالف نظام ایران رابرانگیخت. رجوی پس از این دیدار اعلام کرد:”از این به بعد زمان قویا به ضررایران خواهد بود”.
رجوی همچنین گفت: ایران تحت هیچ شرایطی صلح نخواهد کرد وصلح طناب دار انهاست. سال 65 باهمین تحلیل به عراق رفت تا عملا باقرارگرفتن درکنار صدام سرنوشت جنگ را که حمایت مالی ونظامی اکثرکشورهای بزرگ را داشت بنفع عراق وصدام رقم بزند. درگام بعد ارتش کوچکی بنام ارتش ازادیبخش دردل ارتش صدام بوجود اورد تا بقول خودش با گشودن جبهه نظامی دیگری تعادل قوا را بنفع عراق وصدام رقم بزند. برخلاف انتظار رجوی روند حوادث بگونه ای دیگر پیش رفت. صدام ضمن پذیرش اتش بس عملا رجوی را دربن بست وتنگنای سیاسی ونظامی قرار داد. رجوی که قافیه راباخته بود وتمامی تحلیل هایش را ازدست رفته می دید به دیدار صدام شتافت.
خودش درنشست توجیهی فروغ چنین گفت: رژیم و دولت های استعماری میز بدی باپذیرش اتش بس برای ماچیده بودند وما می بایست هرجورشده این میز را چپه می کردیم وخودمان را پیش می انداختیم. چهار روز رفتم کاخ سیدالریس(صدام) بست نشستم وگفتم می خواهم ایشان راببینم وبعد به ایشان پیام دادم فقط یک هفته اتش بس را عقب بینداز ما دراین یک هفته رژیم ایران راسرنگون وصلح واقعی را باشما امضا می کنیم. براساس همین توهمات رجوی که البته از موضع بن بست سیاسی صورت می گرفت وشاید هم بدلیل اینکه صدام راه خلاصی از انها را، فرستادنشان به میان اتش تشخیص داده بود به اوفرصتی برای دست زدن به این ماجراجویی داده شد. اوج عدم صداقت رجوی درنشست توجیهی عملیات فروغ خود را نشان داد! عصر روز جمعه 31/4/67 حدود ساعت 6 بعداز ظهربه قسمت های مختلف مستقر دراشرف و پایگاهای دیگر ابلاغ شد که همه برای سخنرانی رجوی راس ساعت 8 درسالن عمومی حاضر باشند.