آقای سید حجت سید اسماعیلی در قسمتی از کتاب ارزشمند خود می گوید:
روزی که به مجاهدین پیوستم هرگز فکر نمی کردم روزی هم بخواهم از آن خارج شوم. هرگز یادم نمی رود در سال های 1364 و 1365 که اوج عملیات جنگ چریک شهری بود در تشکیلات همیشه مسئولین می گفتند که عمر یک چریک مجاهد خلق شش ماه است و همه باید با این نیت وارد تشکیلات شوند. من هم به خاطر تحقق آرمان هایم جانم را در طَبَق اخلاص گذاشته و وارد تشکیلات مجاهدین شدم با اشراف به این که تنها شش ماه زنده خواهم ماند.
گذشت زمان و قرار گرفتن در متن حوادث و فراز و نشیب های مختلفی که طی سالیان سال آنچه که سازمان آن را «مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی» می خواند و توسط شخص رجوی رهبری و هدایت و کنترل می شد، من و خیلی ها را با این واقعیت رو به رو ساخت که مجاهدین هرگز آن چیزی که ادعا کرده و می کنند نیستند و نخواهند بود و فرسنگ ها با آرمان ها و اهدافی که این تشکیلات به خاطر آن بنا نهاده شد، فاصله دارند.
رسیدن به قدرت و ثروت اولین و آخرین هدف رهبری این فرقه است و به خاطر آن چه انسان های بی گناه و مظلومی که جان باختند. رجوی با انواع و اقسام فریب کاری که خاص خودش بود، مدینه ی فاضله را به انبوه کسانی که با صداقت به این تشکیلات پیوستند و از جان و مال و زن و فرزند و هستی شان را گذشتند نشان می داد که در عمل جز سراب چیز دیگری نبود.
اِعمال قوانین و تنبیهات سخت فرقه ای هم در درون تشکیلات مجاهدین تنها به دلیل این است که آن ها بتوانند اعضای مطیعی داشته باشند که تنها وظیفه شان را اجرای دستورات رهبری بدانند. بدین ترتیب رجوی در خاک عراق دستگاهی را پایه ریزی کرد که با بازسازی فکری اعضای فرقه می توانست در مسیر اهداف فرقه گرایانه اش به خوبی گام بردارد و خود را از پاسخگویی به انبوه سؤالات اعضای فرقه خلاص کند.
گذشتِ بیش از 25 سال از حضورم در تشکیلات فرقه ای مجاهدین کافی بود مرا به فکری عمیق از عملکرد فرقه در تمامی این سال ها وا دارد و البته سقوط صدام آن اتفاق مهم و خاصی بود که باعث شد دستگاه بازسازی فکری رجوی دچار وقفه شده و نوری از بیرون و بر مغزهای راکد و یخ زده ی اعضای مجاهدین بتابد و راهی برای خروج اعضایی که هر کدام به نوعی و به دلایل مختلف خواستار خروج از تشکیلات فرقه بودند، باز شود و تشکیلات فرقه دیگر نتواند مثل سابق اعضای مخالف را سرکوب کند.
سرازیر شدن خانواده ها به خاک عراق و برای دیدن اعضای خانواده خود در قرارگاه اشرف که سال های سال از آن ها بی خبر بودند، یک نیروی محرک قوی برای کسانی بود که خواهان خروج از تشکیلات فرقه بودند. دیدن اعضای خانواده توسط اعضای در بند مجاهدین طوفان عظیمی بود که زورق وجود خیلی ها را درهم نوردید. چه آن هایی که مستقیم اعضای خانواده هایشان برای دیدنشان آمده بودند و یا کسانی که از طریق آن ها از اعضای خانواده خود در ایران خبرهایی را می گرفتند و اساساً دیده شدن انسان هایی غیر از اعضای فرقه در قرارگاه اشرف اعم از زن و مرد و کودک و پیر و جوان، خود یک اتفاق بزرگ و خاص برای اعضای فرقه بود و این باعث می شد اعضای فرقه حتی برای یک لحظه هم شده به روزهای قبل از ورود به فرقه فکر کنند به چیزهایی فکر کنند که رنگ و بوی زندگی می داد.
امید به آینده و زندگی، این اولین چیزی بود که در وجود اعضای فرقه جوانه می زد و به همین دلیل نیز تشکیلات فرقه رجوی از این پدیده تحت عنوان «جنگ عاطفه ها» نام برده و علناً ادعا کرد که دولت ایران برای نابودی تشکیلات مجاهدین این جنگ را آغاز کرده است.
بنابراین در فاز بعد از سقوط صدام و به دلیل حضور نیروهای آمریکایی در قرارگاه اشرف و شل شدن مناسبات تشکیلاتی و کُند شدن روند بازسازی فکری و دمیدن نسیم زندگی، که با هجوم خانواده ها به قرارگاه اشرف شروع شده بود، خیلی از اعضای فرقه خواهان جدایی از تشکیلات مجاهدین شدند. آن ها کسانی بودند که با تأثیرپذیری از یک سری عوامل بیرونی و درونی به این فهم رسیده بودند که تشکیلات مجاهدین آن چیزی نیست که آن ها روزی برای پیوستن به آن حتی حاضر بودند از جانشان هم بگذرند و به زودی فرار از تشکیلات فرقه و رفتن به کمپ آمریکاییان در همان قرارگاه اشرف شروع شد.
البته؛ همچنان که قبلاً هم توضیح دادم، اعضای فرقه طیف های مختلفی را شامل می شد. گروهی بودند مثل خود ما که اعضای قدیمی سازمان محسوب می شدیم. این ها کسانی بودند که روی عقیده و ایمان و به خاطر تحقق آرمان هایی که داشتند وارد مجاهدین شده بودند، هرچند در ادامه کار در دام فریب کاری های مجاهدین گرفتار آمده بودند. در کنار این ها کسانی هم بودند که آن ها اصلاً سیاسی نبودند و صرفاً کسانی بودند که برای حل و فصل مسائل صنفی و مالی خانواده هایشان در بند این فرقه گرفتار آمده بودند و یا به عبارتی اعضای عضو بگیر فرقه و تحت پوشش شرکت های کاریابی و اخذ پناهندگی آن ها را فریب داده و وارد تشکیلات فرقه کرده بودند. آن ها هرگز نام رجوی و تشکیلات مجاهدین را نشنیده بودند و حتی تا مدت ها و علی رغم حضور در تشکیلات فرقه نمی دانستند جایی که حضور دارند نه یک شرکت کاریابی بلکه یک تشکیلات سیاسی – نظامی با ساختاری فرقه ای و تحت نام مجاهدین است.
سازمان در مدت زمانی که در عراق حضور داشت در مقاطع مختلف و بنابر مصلحت های سیاسی و خیلی محدود اعلام کرده بود که تعدادی از نفوذی های رژیم را دستگیر و اخراج کرده است و حتی زمانی که تعداد زیادی از اعضای مجاهدین خواستار جدایی از تشکیلات فرقه در سال های بعد از سقوط صدام شدند، تشکیلات فرقه مجاهدین با گذاشتن اسامی این نفرات در سایت های علنی خود از آن ها تحت نام اعضای اخراجی و تصفیه شده تشکیلات فرقه نام می برد.
از آنجایی که فریبکاری و دروغگویی از ویژگی های ذاتی و فرقه ای مجاهدین است، به همین دلیل آن ها هرگز از جدا شده ها به عنوان کسانی که ایدئولوژی و خط و خطوط و استراتژی رجوی را قبول ندارند، نام نمی بردند، چرا که به خوبی می دانستند این کار مرز سرخ فرقه است و اگر این کار را بکند، دیگر اعضای عضوبگیر فرقه نمی توانند نفرات جدیدی را جذب این فرقه کنند.
در تشکیلات مجاهدین سازمان تنها در طی سال های 1362 تا 1365 و زمانی که در مناطق تحت کنترل احزاب و گروه های مبارز کُرد عراقی استقرار داشت تعدادی را تصفیه و اخراج کرده بود. ولی در بقیه موارد اساساً چنین چیزی صحت نداشت و صرفاً برای سرپوش گذاشتن بر این واقعیت که رجوی نمی خواست پای مخالفین به خارجه و اروپا برسد از آن ها تحت عنوان تصفیه شده به دلیل نفوذی بودن نام می برد.
بدین ترتیب و با دست باز، کسانی را که خواستار جدایی از تشکیلات فرقه بودند و با بی شرمی تمام و با این نیت که اگر آن ها را تحویل عراق داده و توسط دولت عراق به ایران بازگردانده شوند، حتماً به زندان خواهند افتاد و سر به نیست خواهند شد، به ایران می فرستاد.
نتیجه این که در تشکیلات فرقه ای مجاهدین از کسانی که از این تشکیلات جدا شده و یا خواهان جدایی بودند تحت عنوان تصفیه شده و یا اخراجی نام برده می شد، صرفاً یک ترفند کثیف برای حفظ آبروی سیاسی و ایدئولوژیکی و برای لو نرفتن مناسباتی که بر اساس قوانین سخت فرقه ای اداره می شد، بود.
بنابراین ترک کردن فرقه و رهایی از کنترل ذهن و آزار و اذیت هایی که اعضای فرقه هر روز و هر ساعت و هر لحظه در تشکیلات شاهد آن بوده اند، یکی از سخت ترین کارها برای هر یک از اعضای فرقه محسوب می شد، ولی آنچه که در عمل ثابت شد و آنچه که به اعضای در بند فرقه ایمان و انگیزه داد، ظهور و پیدا شدن خانواده ها و اعضای خانواده درملأ و محیط قرارگاه اشرف بود که همچون پتکی بر پیکر رهبری و مسئولین تشکیلات فرقه ای مجاهدین فرود آمد و مانند نسیم بهاری بر دل اعضای فرقه نشست تا در دل آن ها بار دیگر امید به زندگی و عاطفه و عشق جوانه زند.
اگر سقوط صدام حصارهای فیزیکی اعضای فرقه در قرارگاه اشرف را درهم شکست و به آن ها شجاعت ایستادن در مقابل مسئولین فرقه را داد، حضور خانواده ها در قرارگاه اشرف باعث شد حصارهای ذهنی اعضای فرقه درهم شکسته و امید به زندگی در دل آن ها جوانه زند. البته در این میان خیلی ها شجاعت آن را داشتند که این عشق و علاقه ی به وجود آمده در دلشان را به بیرون از خودشان بروز داده و علیه سازمان و رهبری آن بشورند و خیلی ها هم که هنوز در حصارهای ذهنی خود گرفتار بودند شاید تنها در دلشان و برای لحظاتی این عشق را زنده نگه داشتند.
ارتباط با خانواده آن اهرم قوی و محرک بی بدیلی بود که به دلیل سقوط صدام در قرارگاه اشرف شکل گرفت.
بعد از سقوط صدام و آرام شدن اوضاع و حضور نیروهای آمریکایی در کمپ اشرف و سرازیر شدن خانواده ها به قرارگاه اشرف، سازمان هم زمینه را مساعد می دید که بتواند با ایجاد ارتباط بین اعضای فرقه با خانواده هایشان در ایران مبالغ هنگفتی را از این طریق به سوی سازمان سرازیر کند و یا از خانواده اعضا برای سایر اهداف شوم خود در ایران سوءاستفاده کند.
در همین رابطه یک روز سازمان اعلام کرد کسانی که می توانند با تماس تلفنی و طبق یک سناریوی مشخص از خانواده هایشان درخواست پول کنند و یا آن ها را متقاعد کنند که در ارتباط با سازمان قرار گرفته و کارهایی را به نفع سازمان در داخل ایران بکنند، گزارش مختصری در این رابطه نوشته و به سازمان تحویل دهند.
تحلیل سازمان این بود حال که زمینه ای فراهم شده، بهترین زمان، هم برای انجام فعالیت های تبلیغی و جاسوسی و هم جمع آوری کمک های مالی در داخل کشور به نفع سازمان است. بنابراین، با این استدلال شروع به اجرای این پروژه کرد.
تمامی تماس هایی که در کادر تشکیلات با خانواده ها صورت می گرفت یک مکالمه ی مکانیکی و از پیش تعیین شده بود. واژه ها و کلامی که ما در این مکالمات به کار می بردیم، صرفاً متعلق به تشکیلات بود. مثل: ما داریم می آییم، ارتش آزادی بخش در راه است؛ تمامی بدبختی ها ما از رژیم است؛ رژیم جنگ افروز، دیکتاتور خوش آشام، ما برای آزادی وطنمان می جنگیم و…
این فرهنگ، خاص مجاهدین بود. ما کلمات دیگری غیر از این عبارت ها نمی دانستیم و این آن تغییراتی بود که طی سالیان سال در فرقه مجاهدین در ما به وجود آمده بود، بدون این که در لحظه آن را احساس کرده باشیم. در این تماس ها دیگر اثری از عاطفه در وجود ما نبود ولی گرمای سابق در بین اعضای خانواده وجود داشت و همین هم تأثیراتش را روی اعضای سازمان می گذاشت. سازمان هم پس از مدتی این پروژه را متوقف کرد چرا که تحمل آثار زیانبار آن بر پیکره ی ترک خورده تشکیلات را نداشت.
تماس اعضای فرقه با اعضای خانواده هایشان و انجام مکالمه بین آن ها تقریباً یک مکالمه ی یک طرفه و براساس سناریوهای مشخص شده از جانب تشکیلات بود. در این تماس ها هر چند شما صدای اعضای خانواده تان را می شنیدید ولی تنها مسئول بودید که حرف های کلیشه ای و ثابتی را که بر اساس سناریوی فرقه تنظیم شده به طرف مقابلتان تحویل دهید و تنها خواسته و عمل خود را پیش ببرید.
در همان روزهای نخستِ حضورم در ایران، در ذهنم دایم خودم را با بقیه قیاس می کردم. از این که می دیدم در زمینه شغل و تحصیل به شدت از بقیه عقب هستم و حال نه تحصیلات دانشگاهی ام را تمام کرده ام و نه شغل مناسبی دارم تحت فشار قرار می گرفتم.
احساس می کردم با انبوهی مسائل و مشکلات رو به رو هستم ولی توان حل آن ها را ندارم.
احساس می کردم قدرت فکر کردن حتی به ساده ترین موضوع از من گرفته شده است. لذا در درونم از این که این همه مسأله و مشکل را بایستی برای حضور در جامعه و شروع زندگی جدید حل و فصل کنم احساس خستگی مفرط و ناتوانی می کردم.
احساس می کردم راه سختی برای طی کردن این مسیر در پیشِ رویم وجود دارد.
هر چند فکر می کردم خیلی آدم احساساتی هستم ولی کمتر عواطف خودم را به بقیه ابراز می کردم و دیگر از آن هیجان و تب و تاب دوران قبل از ورودم به فرقه در درونم خبری نبود.
بنابراین تا قبل از این که فرقه را ترک کنم اساساً به چنین رفتارهایی در وجودم اشراف نداشتم. اصلاً آن ها را احساس نمی کردم. چرا که من و سایر اعضای فرقه مثل ماهی هایی بودیم که بدون مشکل در آب شنا می کردیم.
بنابراین، تا زمانی که در فرقه بودم نه به چنین مشکلاتی فکر می کردم و نه اصلاً می دانستم که چنین مشکلاتی را دارم و تمامی این مشکلات زمانی سر باز می زدند که از فرقه خارج شده و پای در دنیای واقعی و دنیای امروزی می گذاشتم.
علت تمام این ها نیز مشخص بود. چرا که هنوز داشتم با عینک فرقه به مسائل و پدیده های بیرون از خودم نگاه کرده و آن ها را در همان دستگاه تفکرات فرقه ای تجزیه و تحلیل می کردم. چنین نگرشی به مسائل و با عینک فرقه باعث می شد یک فاصله ی عمیق بین خودم و بقیه در درونم احساس کنم که به راحتی قابل پر کردن نبود و احتیاج به زمان داشت تا به تدریج بتوانم آن خلق و خوی فرقه ای را در درون خودم پاکسازی کرده و به همان دروان و وضعیت قبل از ورودم به فرقه بازگردم.
برگرفته از کتاب”خداوند اشرف”
صفحه های: 543 الی 549
تنظیم از: عاطفه نادعلیان