از روز اول و بعد از آزادی از زندان شاه، آقای مسعود رجوی، تنها بازمانده کادر مرکزیت سازمان، که به علل روشنی از اعدام جسته بود، خود را رهبر جنبش می دانست.
یک بار در نشستی نسبتا کوچک در اشرف، که بیرونی نشد. مسعود و مریم یک دیدار کوتاه با ما اعضای جدید داشتند. نشستی که بدون تشریفات خاص نشست های بزرگ، تشکیل شده بود. یک استاد دانشگاه مشهد که به تازگی به سازمان پیوسته بود، به پشت تریبون هدایت شده و نفر مورد خطاب مسعود رجوی قرار گرفت. مسعود از وضعیت شهر مشهد و داخل کشور سئوالاتی از این استاد دانشگاه که یک فرد لائیک و غیر مذهبی بود می کرد. او هم که فرصت را غنیمت دیده بود، شروع به تمجید و تعریف از شخص رجوی نمود که شما رهبری کاریزماتیک، خاص، نمونه و انقلابی هستید، مثال هائی هم از چگوارا و دیگران زد.
من که از یک فاصله بسیار نزدیک با مریم و مسعود نشسته بودم، کاملا عکس العمل های مسعود را دنبال می کردم. لبخند رضایت مسعود کاملا مشهود بود و گهگاهی زیر چشمی به مریم نگاه می کرد و مفتخرانه، خود را به رخ او می کشید. با حالتی حق به جانب صحبت ها را نظاره می کرد.
تصویری که از مسعود داشتم، ابدا این نبود. حتی یک جاخالی هم به این تعریف و تمجید ها نشان نداد. برایم بسیار عجیب بود که مسعود رجوی از این تملق و چاپلوسی عیان، گزیده نمی شود. برعکس بسان جانوری بود که انگار شانه ای به پشم و دمش کشیده می شود.
اینکه در سازمان مجاهدین به فاصله یک دهه، طی دو نوبت کسانی پیدا شوند که یکی (تقی شهرام) خود را نماینده و صاحباختیار طبقه کارگر و نوک پیکان مبارزه طبقاتی زحمتکشان دانسته و متعاقب آن به چنان جنایاتی دست یازد که هنوز آثار زخمهایش بر پیکر جامعه مشهود است؛ و دیگری (رجوی) خود را رهبر عقیدتی خاص الخاص، غیرپاسخگو به کادرهای سازمانی و به طریق اولی به تودههای مردم و بالاخره «نوک پیکان تکامل» دانست؛ خود از ضعفهای ساختاری و بنیادینی است که در پروسه سازمانی، ما هم آنرا در عراق تجربه کردیم.
آقای مسعود رجوی! از همان ابتدای آزادی از زندان نیز در سال 57، احساس می کرد که علامه دهر است و همگان باید از او و عقاید شگرفش، بهره مند گردند.
سر هر موضوعی معترض بود و شاکی! به قانون اساسی رای نداد و بعدا این امر، بهانه ای شد برای حذف او از انتخابات ریاست جمهوری.
متعاقب اعلام جنگ مسلحانه فاجعه آمیز از کشور متواری شد. در پی تفکرات مالیخولیائی خود، وارد کوره جنگ شد، آنهم از جبهه دشمن.
بعد از آتش بس رسمی، با توجیهات کاملا غیر منطقی برای فرار از بن بست پیش آمده، مجددا نیروهای زیادی را به قتلگاه روانه کرد.
در دوران بعد از شکست سنگین فروغ، با موج اعتراضات داخلی و تشکیلاتی مواجه شد. این بار هم به جای گوش باز داشتن، با گوش ها و چشمانی بسته همه معترضین را زندانی کرده و بعضا نیز با صدور احکام مرگ، عده ای را سربه نیست کرد.
در عراق با وضع قوانین استبدادی و بدون تعقل و تفکر، همه سازمان را به کام فنا و نیستی سوق داد.
این موجود عقل کل! در ادامه نیز با تاکتیک ها و استراتژی های آبدوغ خیارش، جنگ های نامنظم و چریک شهری و در ادامه نیز ترور سرانگشتان رژیم، بعد هم عملیات راهگشائی و ترور و خمپاره زنی در شهرها، تعداد زیادی از نیروها را قربانی سیاست های غلط خود کرد.
در جریان حمله آمریکا به عراق نیز، با اصرار به ماندن در اشرف به مثابه” کانون استراتژیکی نبرد” نتوانست بی طرفی اتخاذ کند ومجبور به فرار و غیبت شد، نیروها را نیز به حال خود در یک میدان نبرد ناخواسته بی امان رها کرد.
دولت عراق جدید هم سر کار آمد و رجوی با رویای عراق قدیم، شاخ و شونه کشید و در مقابل قانون تمکین نکرد. حکم دادگاه عراق در مورد تخلیه اشرف و اخراج از عراق را نپذیرفت و باز هم بهای تصمیمات غلط او را نیروها با خون خود دادند. عده زیادی در اشرف برای هیچ و پوچ کشته شدند و خانواده های بسیاری این بار نیز داغدار شدند. اما باز هم مریم و مسعود ککشان هم نگزید و سه روز بعد از کشته شدن افراد در 19 فروردین 90 مریم قجر وقیحانه با لباس و روسری قرمز در حالی که سرمست از وضعیت جدید و موضع گیری های جدید بود به سخنرانی پرداخت.
با اصرار به ماندن در اشرف و عراق! دهها و بلکه صدها نفر را قربانی کردند و عاقبت هم با تی پا از عراق اخراج شدند. نیروهای سازمان هم به هر طرف پراکنده شدند و سازمان بزرگ ترین ضربه های نیروئی را در این سرفصل ها تجربه کرد. این است نتیجه سیاست های غلط یک موجود متوهم و کوتوله سیاسی! هنر هر کسی که مدعی رهبری است، عبور دادن به سلامت نیروها از تنگه ها و گذرگاه های تاریخی است و هنر رجوی عکس این ها عمل کردن.
نقض قوانین هر کشوری، قیمت های گزافی می طلبد که نیروهای سازمان هر بار این بهاء را داده اند و مریم قجر و سایر سران در اوج مفت خوری، پاسپورت های پناهندگی اش را گرفتند…
فرید