همان قدر که زبان در شکل دادن به تمدن، فرهنگ و اخلاقیات ما نقش دارد، به همان میزان هم می تواند مخرب باشد، اگر قدرت آن در دست کسی بیفتد که بتواند معانی لغاتی که از آن ها استفاده می کنیم را به نفع خود تغییر دهد، آنجاست که وجه مخرب خود را نشان می دهد. این موضوع آن قدر مهم است که به جرأت می توان گفت: «اگر می خواهی دنیای کسی را تغییر دهی، لغات را در زبانی که وی برای بیان خود و افکارش استفاده می کند را تغییر بده».
رهبران فرقه ها به خوبی نسبت به معجزه به کارگیری لغات آگاه هستند، آن ها می دانند که گاهی حتی به طور ناخودآگاه و غریزی، افراد بعضی از لغات را ستایش می کنند و از بعضی از آن ها متنفرند.
عضو جداشده از فرقه رجوی اذعان می کند: «در مجاهدین خلق ما ظاهراً عاشق استقلال، دموکراسی، آزادی و حقوق بشر بودیم و فکر می کردیم که داریم برای حصول آن ها می جنگیم، در حالی که در درون سازمان اصولاً اعتقادی نسبت به معنی آن ها، آن چنان که در میان مردم عادی مصطلح است، وجود نداشت و معنی آن ها به کلی عوض شده بودند.
آزادی مجاهدین خلق، آزادی از بندهای درونی بود و نه بیرونی. به ما قبولانده شده بود که آزادی یعنی آزادی از خواست ها، غرایز، احساسات، هیجانات، هویت و شخصیت خود است؛ بنابراین فردی آزادتر بود که کمتر چیزی می خواست و کمتر آرزو می کرد و کمتر داشت، ویژگی فردی نداشت و وابستگی کمتری به دوستان و خانواده خود داشت یا به عبارت ساده بیشتر از دیگران برده رهبری بود یا به عبارت سازمان؛
بیشتر در رهبری ذوب شده بود یا تبدیل به دست و پای رهبری گشته بود.
دموکراسی هم معنی دیگری داشت، معنی آن حقِ برابر و رأیِ برابر نبود، چرا که همه ما در نداشتن حق و رأی در تمام موارد من جمله در رقم زدن آینده خود برابر بودیم. به جز زمانی که از ما خواسته می شد در مقابل دوربین دست هایمان را بالا ببریم که نشان دهیم در سازمان دموکراسی وجود دارد، معنی این لغت به صلاحیت گره خورده بود، کسی حقِ بیشتر در نظر دادن داشت که صلاحیت بیشتر داشته باشد و چه کسی تعیین کننده این صلاحیت بود؟ همان کسی که قرار بود درباره ی او، کارها و تصمیماتش نظر داده شود؛ بنابراین دموکراسیِ نوع سازمان همواره یک جواب داشت «آنچه که رهبری و مسئولین می خواستند و حکم می کردند»؛ بنابراین اگر چه ما فکر می کردیم تمام عمر خود را وقف دموکراسی و آزادی کرده ایم و داریم برای آن ها می جنگیم، در واقع داشتیم برای احیای بردگی و دیکتاتوری مبارزه می کردیم.»
می توان مثال های زیادی از لغاتی آورد که در فرقه ها به کار گرفته می شوند تا هدف و حرکت پیروان را عوض کنند، چرا که در فرقه ها از لغات به عنوان یک لنگر استفاده می شود، افراد نسبت به صدای لغات مشروط می شوند بدون آن که متوجه باشند که معنی آن لغات عوض شده است.
برای مثال لغت «عادی» که در میان مردم به هیچ عنوان معنی منفی ندارد، در فرقه رجوی منفی ترین و تحقیر کننده ترین لغت، قبل از لغت «بریده» است. مجدداً خود لغت بریده در زبان فارسی معنی بدی ندارد اما در سازمان، بریده به معنی بریده و بریده شدن از بدنه تشکیلات است و معنی نابودی و نیستی دنیوی و اخروی را دارد. مفاهیمی مثل جهاد و شهادت با تمام عظمت و اهمیت مذهبی و ایدئولوژیک آن ها در اسلام، در فرقه هایی مانند مجاهدین خلق و القاعده به نحوی تبدیل به قتل و خودکشی شده اند. هر جنایتی معنی جهاد پیدا کرده و هر مرگی، من جمله خودکشی، سهل انگاری و به اشتباه کشته شدن «شهادت» خوانده می شود. به این ترتیب هر عمل تروریستی مجاهدین خلق و القاعده حتی علیه مردم عادی «جهاد» خوانده می شود و هر کشته شدنی شهادت خوانده می شود و به ناگهان این فرقه ها ده ها و بلکه صدها هزار «شهید» پیدا می کنند.
در فرقه رجوی کافی است مسئولی به نیرویش بگوید «تو عادی شده ای» یا بدتر از آن بگوید «بریده ای»، «کرسی می خواهی»، «طلبکاری»، «هنوز تو قبری»، «می خواهی روی پای خودت راه بروی» و… کاری می کنند که فرد را نه برای روزها، بلکه هفته ها در خود فروبرده، غمناک و افسرده کرده و حتی به خودکشی می کشانند. کما این که چندین نفر فقط به خاطر این که ملقب به صفاتی این چنینی شده بودند تصمیم گرفتند به زندگی خود خاتمه دهند. به طور خاص لغت عادی، در سازمان برای رهبری آن معجزه می کند، چرا که این لغت به خودی خود باطل کننده تمام ارزش های دنیای بیرون و بنیان گذار ارزش های فرقه ای در فکر و روح اعضا و جداکننده آنان از بقیه تشکیلات است. کافی است آن ها بپذیرند که «عادی» بودن زشت و قبیح است (درست مثل این که در دنیای بیرون به کسی بگویید، خوک، سگ یا بی غیرت) و به دنبال آن دائم در روح و فکر خود به جستجوی عادی بودن گشته و این که چگونه می توانند خود را از آن عادات، احساسات، اعتقادات و افکار (که در واقع عادات و اعتقادات گذشته خود فرد و محیط خانوادگی و اجتماعی اوست) به دور کنند تا دیگر عادی خوانده نشوند.
می شود مثال های دیگر را هم در این خصوص بیان کرد، مثل اصطلاح «نرینه وحشی» که در مجاهدین خلق مردها را از مرد بودن خود بیزار و خجالت زده می کند. لغت دیگر «قلوس» است که اگر فردی خود را یا کس دیگری را قلوس ببیند، این احساس را می کند که یا خودش یا او به درد هیج کاری نمی خورد و بهترین خدمتی که می تواند به دیگران بکند این است که خودکشی کرده و دنیا را از شر وجود خود راحت نماید.
متأسفانه تأثیر لغات و فرهنگ فرقه ای خیلی بیشتر از آن است که تصور می شود. بسیاری از اعضا حتی سال ها بعد از ترک فرقه هنوز در اسارت نامرئی فرهنگ و لغات فرقه ای هستند. کما این که بسیاری از جداشدگان مجاهدین خلق سال ها بعد از ترک این گروه قادر نیستند خود را از بند لغاتی مثل «مزدور»، «بریده» یا «خائن» رها کرده و مستقل بیاندیشند و دائم در فکر این هستند که چگونه حرف زده و عمل کنند که ملقب به این لغات نشوند. اگر قدری نوشته های جداشدگان را از این زاویه مطالعه نمایید متوجه ترس بعضی از جداشده ها، از این لغات و ملقب شدن به آن ها خواهید شد.
کتاب: فریب در فرقه ها
نویسنده: مجتبی تمدنی
صفحه های: 139 الی 143
تنظیم از: عاطفه نادعلیان