در تاریخ خیلی کم سراغ داریم که محکومین و زندانیان، خود به محکومیت و استمرار زندان خود رای بدهند. اما در این سطور می خوانیم که چطور این هم نوائی بین قربانی و رهبران فرقه ی رجوی رخ می دهد.
یکی از معجزات انقلاب مغزشوئی در فرقه رجوی، رساندن افراد به درجه ای از”خود بیخود شدن” است که افراد اسیر، بصورت خودکار غل و زنجیرهای خود را روزبروز ضخیم تر و محکم تر می کنند.
تقریبا بجز افرادی انگشت شمار و معدود، کمتر کسی از جداشدگان را سراغ دارم که در طی روند مغزشوئی و تبدیل شدن به ربات، بصورت کامل، متوجه این روند مغزشوئی شده و تک تک ترفند های آن را بفهمد. اکثرا بعد از خروج و فرار از فرقه، معترف بودند که تا به این حجم از ابعاد، جنایت های فرقه را نمی دانستند.
البته کسانی هم که توانستند” نه” را زودتر بگویند، از زندان های انفرادی رجوی، سر در آوردند و اغلب سالها در زندان ماندند. آقای سبحانی از قهرمانانی بودند که هرگز در مقابل تشکیلات دیکتاتورمابانه رجوی، سر خم نکردند. هرکس در زندان انفرادی یکی دو روز بماند، خوب معنی زندان انفرادی آنهم بیش از 8 سال را می فهمد.
“انتخاب” در فرقه رجوی، هرگز آزادانه و در شرایط آزاد، صورت نگرفته است. همیشه در پروسه های انتخاب، اهرم های تطمیع و تهدید، بالای سر منتخبین بوده است. در هر سرفصل با گرد و خاک کردن، اجازه ندادند که حتی یک نفر در شرایط سکون و آرامش، با تفکر و تعقل، دست به انتخاب بزند. ابدا در ماهیت این سرکوبگران، تفکر و تعقل وجود خارجی ندارد.
اگر توجه کنید، تمامی گزینش ها از قبل صورت پذیرفته و احیانا اگر در جمعی مطرح شود، فقط استفاده نمادین و تبلیغاتی دارد.
اکثر ناظران خارجی بی طرف در مواجهه با مجاهدین گفتند:
حرف زدن با اعضای مجاهدین خلق مثل گوش دادن به یک نوار گرام ضبط شده است که سوزن آن گیر کرده است. همیشه یک چیز می گویند: اینکه سازمان هیچ عیبی ندارد و هر عیبی که هست از حکومت ایران است.
نتیجه ای که گرفته می شود، این است که این سازمان آن چیزی که تظاهر می کند نیست. بر خلاف آن چیزی که به آمریکایی ها و دیگران می گوید، جایگزین بالقوه ای برای رژیم کنونی ایران نیست. نتیجه اصلی که می شود گرفت، این است که مراقب باشید. این سازمان خطرناک است.
به علت هم نوا شدن یک عضو با یک مسئول در فرقه رجوی توجه بفرمائید:
پیوستن به”شستشو گر قادر” (مسئول) تنها راه باقی مانده برای قربانی (عضو) است که از این شرایط خطرناک مداوم نجات پیدا کند. وظیفه شخص”شستشو گر” این است که موافقتهای ظاهری قربانی خود را تشخیص داده و آنها را رد کند و بر شدت مجازات او بیافزاید.
قربانی شستشوی مغزی به نقطه ای می رسد که تحمل خشونت دائمی جسمی و روانی را ندارد، موافقتهای ظاهری او بارها به شکست بر خورده است، و تنها چاره برای زنده ماندن این است که ضمیر نا خودآگاه او، نظرات و ایده های شستشو گر را واقعا بپذیرد. در این حالت روح شخص قربانی کاملا”زمین می خورد” و آمادگی پذیرش هر نوع طرز تفکر یا عقیده ای را بدون هیچ مخالفتی پیدا می کند برای اینکه در عوض زنده بماند، این علت تمامی واکنش های یک عضو درون فرقه رجوی با خانواده هاست. پس خانواده ها نباید از نحوه برخورد خشک و دگم خویشان خود در فرقه ناراحت باشند.
فرقه مجاهدین از روش شناخته شده فوق بهره برده است تا ابتدائا هویت تشکیلاتی را جایگزین هویت فردی نماید و سپس فرد را گنهکار و مدیون فرقه قرار دهد تا راه برای تمکین هرچه بیشتر را باز نماید، این روش تا بدآنجائی پیش می رود که فرد به عنصر سازمانی تبدیل میشود و دائما نیاز دارد تا توسط شستشوگر مغز درمان شود. دقیقا احساس کسی را دارد که برای رفع خماری و ورود به دوران نشئه گی به استقبال مواد مخدر می رود، در واقع زمانی که عملیات روانشناسانه روی فرد اثر می گذارد و در مسیر یکطرفه قرار می گیرد، منبعد آن فرد است که بدنبال عامل فلاکتش رقص کنان می رود بدون اینکه چشمانش اطراف را ببیند.(این همان احساس رفع تکلیف است که بعد از نشست های شبانه در حین رفتن به آسایشگاه به هر فرد دست می دهد).
از این رو است که فرقه مجاهدین تمایل دارد تا نیروهایش در محیط بسته غار ِ اشرف 3، اسیر بمانند تا از قلوس شدن آنها در محیطی دیگر جلوگیری شود.
از همین فرصت استفاده کرده و درود بی پایانم را به تمامی دلیرمردان و شیرزنانی می فرستم که در مقابل رجوی،” نه” گفتند و در زندان های فرقه، رسم آزادی را به شکنجه گران و زندانبانان رجوی آموختند. دست تک تک این زندانیان را می بوسم و ایمان دارم که سران این فرقه جهنمی روزی به سزای اعمال کثیفشان خواهند رسید…
فرید