عبدالرحمن محمدیان با سابقه 28 سال فعالیت تشکیلاتی از مجاهدین جدا شد

ما دروغ را دیدیم
که بر اسبی سفید سوار
و مثل شاهان راه می پیمود
من عبدالرحمن محمدیان، که در سال 1359 مشغول خدمت سربازی بودم در 18دی همان سال در یک ماموریت شناسایی در جبهه شوش بوسیله ارتش اشغالگرعراق، که به خاک ایران تجاوز وهنوز قسمتهایی از نوار مرزی رادر تصرف داشت به اسارت درآمدم و حدود 9 سال را در اردوگاهای اسیران جنگی با انواع سختی و فشارگذراندم.در سال 68 تیمهایی از مجاهدین خلق که درراس آنها مهدی ابریشمچی بود به اردوگهای عراق آمده وبا تبلیغات و بوق و کرنااعلام کردند که می توانیم به آنها بپیوندیم من به همراه تعدادی دیگر درخرداد68 به آنهاپیوستیم ولی خیلی زود دریافتم که اینجا آن چیزی که ما فکر می کردیم و به ما گفته شده و تبلیغ می شد نیست. در مکانی که نمامت شجاعت نامیده می شد و زیر آب زدن دیگران وگوش ایستادن و راپرت کردن بر علیه بقیه مثلا همرزمان با نام امنیت جمعی، هنرو شاخص انقلابیگری محسوب می شد اولین مشکل شروع شد. من که ازاین کار ابا داشتم بارها فراخوانده شده و مورد شماتت قرار گرفتم که چرا از این کار درست و تشکیلاتی خودداری می کنم و مثلامسئول مستقیم من «مرتضی » تو جیه می کرد که ما نیروی انقلابی باید امنیت جمعی خودمان را بدین وسیله تامین کنیم تا از دشمن ضربه نخوریم و…و این عمل ضد اخلاقی و ضد انسانی در تشکیلات استمرارداشت و هنوز هم ادامه دارد.
ما در طول مدتی که آنجا بودیم دروغ و دجالیت زیاد شنیدیم و دیدیم و شاهد شارلاتانیزم به تمام معنا کلمه بودیم.
ما دروغ را دیدیم
که بر اسبی سفید سوار
و مثل شاهان راه می پیمود
با کمال تاسف و با وجود اینهمه فریبکاری ما خود را ناچار به همراهی می دیدیم چرا که به تعبیر آن ژنرال آمریکایی، (در مصاحبه ای بعد از دیدار با مسئول اول آن زمان مجاهدین، مژگان پارسایی، که بعدا به علت خوشرقصی ها به مقام جانشین رهبری ارتقاء و مسئولین بعدی سازمان باید زیر دست اوکار می کردند) اسیردیدگاهای خود بودیم. ما بعلت محدود بودن و بی خبری از دنیای بیرون راهی جز این نمی دانستیم و این مستمرا القاء می شد که خارج اینجا هر چه هست بیراهه و سراب است وراه دیگری وجود نداردو با کلماتی مثل مزدوری و … افرادرا می ترساندند.
به قول خودشان در سر فصل ها از افراد به عناوین مختلف از نفرات تعهد و انواع نوشته ها را می گرفتند و با اینکه بظاهر می گفتند و می گویند که داوطلبانه است ولی وای بحال کسی که در نوشتن تعلل وتاخیرمی کرد، آنقدر صداش می کردند که چرا ننوشتی و چرا دیر نوشتی وغیره وذلک تا فرد کلافه وهرچه آنها می خواستند را می نوشت حالا شما به این بگویید داوطلبانه و اختیاری!!!
بارها نفرات ازجمله خود مرا بعد از اینگونه نوشتن ها فرامی خواندند و می گفتند این چیه نوشتی؟ در نوشته هات بویی از انقلاب خواهر مریم نیست و اصلا اشاره ای به رهبری و نقش بی بدیل او نیست ومشکلت چیه؟و بحث های کشاف صدمن یک غاز و دوباره بنویس و خدا را شاکر باش که چتر چنین رهبری بالای سرت هست وگرنه الان چه بودی؟ ما با این رهبری هم دنیا را داریم و هو آخرت را، بارها به شهادت تمامی افراد خود رجوی در مواقعی که احساس می کرد که تحلیل های سیاسیش بگل نشسته و دیگر صدای افراد درآمده می گفت من مسئول رستگاری شما هستم یعنی بازهم دغلکاری و حواله به جای دیگرو…
داستان اشغال عراق توسط آمریکا برگ جدیدی از فریبکاری این جماعت بود که روزگاری آمریکا را جهانخوار و دشمن خلق ها می گفتندواینکه «هیچ رابطه ای بین امپریالیسم و خلقها وجود ندارد هر چه هست یا نبرد است یا اسارت»(مندرج در کتابهای آموزشی این سازمان که قابل مراجعه است)، البته از قبل هم به آمریکا نزدیک و در استان امپریالیسم جهانخوار دریوزگی میکردند ولی با نام دیپلماسی انقلابی و استفاده از شکافهای جهانی آنرا توجیه و بخورد بقیه میدادند، اما بعد از اشغال عراق رسما به برگی در دست آمریکا تبدیل و مبلغ افکار آمریکا و تزهای آن برای منطقه شدند، بازهم وقتی صدای اعضاء بالا گرفت که آقا چه شد؟ برگ جدیدی از دجالیت را رو کرد که منافع انقلاب و جنبش اولی تر و مقدم بر هر چیز است وبا مثال از یک واقعه و فاکت تاریخی از لنین که به تروتسکی گفت برای حفظ انقلاب اگر لازم شد دامن هم بپوش، به رفع و رفوی این شکاف و بی پرنسیبی پرداخت و همه میدانند که این داستان ماهها طول کشید و بحث و نشستهای زیادی برد…
ما که خود راناچار می دیدیم و راهی دیگر را نمی شناختیم باری بهر جهت کنار می آمدیم چون به تعبیر خیلی از بچه ها مخصوصا بعد از جدا شدن در غار بودیم و بی خبر! در یک محیط تنگ و محدود محصور و باید مورچه وار برای رفاه ملکه فقط کار می کردیم و هیچ حقی هم نداشتیم الا تیغ وتبرو تپانچه که از طرف رهبری تجویز می شد که حق مجاهد همین است ولاغیر، نوش جان می کردیم.
القصه ما هم خودمان را فریب می دادیم که در شرایط فعلی و در عراق باید سوخت و ساخت و…اما با شروع داستان نقل مکان به آلبانی گفتیم شاید کمی اینها تغیر بدهند و دیگر این دجالیت و دروغ را کنار بگذارند البته که اینها شجاعت اعتراف به اشتباه را ندارند ولی دیگر بعید است این دغلکاری ادامه داشته و این بند گذاشتن بپای افراد تمام شود ولی با ورود به آلبانی بیشتر فهمیدیم که توبه گرگ مرگ است و بگیر و ببند و محدودیت بازهم بیشتر شده و می شود.
فکر میکردم:
مرا آندل که بر دریا زنم نیست
و یا این قفل خونین از پا افکنم نیست
دلیلش هم این بود که دنیای بیرون بیگانه بودم وچشم اندازی نداشتم.
ماآخرین گروه بودیم که در کمپ آلبانی رسیدیم، می دیدیم که افراد مختلف با ملیتهای مختلف وارد این کمپ می شوند و از همان روزهای اول می توانند به بیرون تردد کنند ولی ما این حق را نداریم، بعد مدتی به رئیس کمپ مراجعه و خواستم که برای چند ساعت برای خرید برخی اقلام ضروری بیرون بروم جواب منفی داد و بعد از اصرارمن به بعد و سوال از بالا موکول کرد روزبعدکه پیگیری کردم گفت، آقا نمی توانید بروید و بعد بگو و مگو به آنها گفتم پس چرا این افراد می روند و می آیند و…بعد یک مکث گفت مگر تو عضو مجاهدین نیستی؟ گفتم چرا و چه ربطی دارد؟ گفت ضابطه خودتان است، بما ربطی ندارد و مسئولین خودتان این را از ما خواسته اند، آنها که تو می بینی که بیرون می روند افراد آزاد هستند طبق قانون هم منعی وجود ندارد، اما شما قانونتان فرق دارد ما توافق کرده ایم و خودتان خواسته اید، لطفا برو و برای ما دردسردرست نکن. من بازبیشتر فهمیدم که اینها دست از اینکار و زندانسازی برای اعضاء بر نمی دارند و چند روز بعد که از کمپ رفتم و فضا را دیدم احساس کردم دیگر بهر قیمت بایداین بند از پا کند و باید رفت هرچه باداباد.
وزمزمه کردم:
به پیش چشم من تا چشم کار می کند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام تنها
دلم تنها، غمم دریاست
خروش موج بامن می کند نجوا
که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت!
که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت!!!
بهمین خاطر تقاضای جدایی و بیرون آمدن دادم و بعد یک هفته کش و قوس در نیمه اول ابان 97 بیرون آمده وبعنوان فرد جدا شده در تیرانا زندگی و البته بعد از مدتی که دیدم این سازمان حتی از جدا شدگان انتظار جاسوسی و خبر چینی بر علیه بقیه و حتی افراد داخل مناسبات دارد روابطم رااز شروع سال 2019 کاملاقطع کردم.
من مدت 28 سال همراه انها بودم و درقسمتهای مختلف کار کردم اما بعد از انتقال به آلبانی و اینکه احساس می کردم دیگرادامه این راه برایم ممکن نیست تقاضای جدایی داده که به دنبال زندگی خود بهر صورت که می خواهم بروم و در10 نوامبر 2018(آبان 1397) از این سازمان جداشدم.
این بدان معنی است که من ازتاریخ نوامبر 2018 ازتشکیلات این سازمان جدا و ازاول ژانویه 2019 روابطم با سازمان فرقه گرای مجاهدین خلق قطع کرده ام و هیچگونه رابطه ای باآنها نداشته ام.
و اکنون یعنی چهارم ژانویه 2019 جدایی رسمی خوداز این فرقه را اعلام می کنم و من الله التوفیق.
عبدالرحمان محمدیان

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا