سلام عرض میکنم خدمت تمامی ایرانیان عزیز چه درداخل و چه درخارج کشورمان. من هادی ثانی خوانی هَستم عضوجداشده فرقه رجوی.
من درسال 1381 به این سازمان پیوستم و طریقه پیوستنم به این سازمان هم به این شرح بود که من ازطریق یکی از همسایه هایمان که خبرنداشتم که قاچاقچی سازمان مجاهدین است است به ترکیه دعوت شدم برای دیدن فضای ترکیه و دوباره برگردم ایران.ولی متاسفانه از روزیکه وارد شدم به ترکیه این همسایه ما شروع کرد به نشان دادن فیلم های فرقه و اینکه آینده ایران مال اینها است و تو میتونی درقبال این مسولیت هایی بگیری و درایران رشد کنی. بعد ازمدتی من مطرح می کردم که من نمیخواهم و میخواهم برگردم ایران تا فوتبال بازی کنم.این هم به شما بگم که قبلش ازدوازده سالگی تا پیوستنم فوتبال حرفه ای بازی میکردم و درتیم های باشگاهی نیروی زمینی نوجوانان نیروی زمینی مدتی نوجوانان پرسپولیس وحدت وفجر و امید سایپا که کاپیتان امید سایپا بودم.
در ادامه میخواستم بگم این همسایه ما که قاچاقچی سازمان بود که بعدها پی بردم ازطریق یک زن مجاهد وارد شد که این زن مجاهد اگراسمش یادم باشه محبوبه نامی بود از آلمان. دو سه روزی با من در تماس بود که من را تطمیع کنه برای رفتن به عراق.که می دید من با حرفهای او تطمیع نمیشم آنهم میخواست با زبون بازی وچرب زبونی من را ترغیب کنه برای رفتن به عراق. ولی متاسفانه یک حرفی زد که صدوهشتاددرجه ذهنم چرخید که باعث شد من به فرقه بپیوندم.
آن هم این بودکه برای من شرط گذاشت که تواگر رفتی آنجا وخوشت نیامد میتونی بعد از یک تا دو ماه مطرح کنی و سازمان تورا می فرسته کشورهای اروپایی مهم نیست حالاهرکشوری باشه..ازسویس گرفته آلمان یا هرکشوری باشه.
این باعث شد ذهنم ترغیب بشه سراین موضوع که خیلی خوبه دوماهی میرم آنجا یک ماهی میرم آنجا ودرخواست میدم که نمیخوام بمانم اینجا ومیرم کشوراروپایی و به فوتبالم ادامه میدم.ولی متاسفانه موقعی که وارد سازمان شدم من از بدو ورودم درخواست رفتن وبرگشتن دادم که متاسفانه خانم فهمیه اروانی که آن زمان مسولیت پذیرش سازمان مجاهدین را داشت گفت این حرفهایی که تومیزنی یک ماه دوماه میمونی بعد میری اروپا این را هرکی به توگفته،این حرفها کذب ومذخرفه.. گفتم خودتان گفتید ونفرات خودتان از آلمان با من تماس گرفتند و اینطور شرط وشروط برای من گذاشتند که متاسفانه گفتش واردشدن به سازمان مجاهدین طورییکه برگشتنش سخته بخاطراینکه اینجاپادگان نظامیه وتواگرهم برگردی اطلاعات نظامی توذهنت است وباعث میشه که این اطلاعات را مثلا به دولت ایران بفروشی که من گفتم هنوزواردنشدم واصلا نمیدونم چی دارید چی ندارید که گفت اگرهم میخواهی بری باید 2 سال دریک جای به قول خودمان امروزی درجایی زندانی بشی تا این اطلاعاتت پاک بشه بعدش بفرستیم یا اینکه تحویل استخبارات عراق بدیم.. استخبارات عراقم که زمان صدام بود بطرز وحشیانه ای با آدمهایی که میخواستند برگردند برخورد میکردند.خوب دیگه این ترس ورعب وحشت باعث شد که من درعراق بمانم وبااینها باشم. ولی متاسفانه من یک چیزی بگم اینها سردرپادگان اشرف یادمه یک سردری داشت بنام اینکه دراین سازمان فدا و صداقت حکم فرماست.ولی متاسفانه من ازروزی که واردشدم ازلحظه ای که وارد شدم تواین سازمان جز ریاکاری دروغ وبی اعتمادی ودوبهم زنی چیزی ندیدم. نمونه اش همونه که گفتم به من قول داده بودند اگر نمیخوای بمونی میتونی برگردی..
درمناسبات هم روزانه نشست های مغزشویی مختلفی داشتیم ازنشست های هفتگی وغسل هفتگی وعملیات جاری که بیای خودت را تخلیه کنی چه ازموارد جنسیت گرفته چه موارد روزمره و دراین نشست ها خیلی آدمها را اذیت میکردند یا اینکه مسؤولین بالا میامدند نشست های مختلفی میگذاشتند که این ذهن ما و افکار مارا به سمت خودشان بکشند.. یک نمونه بهتان بگم مثلا مسعودرجوی را کرده بودن یک بتی یک پیامبری یک خدایی مسعودرجوی ام که واقعا با ریاکاری و دغل خیلی زیبا میامد طی سخنرانیاش قرآن تفسیر میکرد و آدمها را به جایی رسانده بود که واقعا این کسی است یک آدم با خدایی ویک آدمی که برای مردم ایران میخواد کاری کنه.
ولی متاسفانه همه اینها ریا و دوز و کلک بود که ذهن ما را، افکارمارا سمت وسوی خودشان بکشند. ازمریم ومسعودیک بتی ساخته بودند که شما حق نداشتید حتی به عکس اینها چپ نگاه کنید..
بعد درمقر هایی که من بودم جز بیگاری و بردگی ازما، کاردیگه ای از ما نمی خواستند ومسولین خودشان دراطاقها وبنگالها دفتری داشتند وبرای ما کارمیتراشیدند و ما را پنچ صبح شش صبح میفرستند کارتا غروب و بعد ازغروبم نشست های ما شروع میشود. یک بیگاری و یک بردگی از ماکشیده بودند.
بعد شنیده بودم که اگر بخواهی هرکاری ام اینجا بکنی ازبچه های داخل که سابقه زیادی هم داشتند گفته بودند نباید زیاد با اینها دربیفتی اگرزیاد با اینها دربیفتی اینها یه جوری سربه نیستت میکنند. این یک ترسی روی من ایجاد کرده بود.واقعیت اینکه که من میخواستم زودترازاین سازمان جدابشم یعنی چندین بار شاید دهها بارمن درخواست جدایی دادم ازاین سازمان ولی متاسفانه بانشست های متعددی که برای من میگذاشتند مغزم را خسته میکردند که من درخواستم را پس بگیرم که چندین بارهمین شد واقعاکه درخواستم را پس گرفتم چون ازلحاظ ذهنی خسته شده بودم.
چندین بارهم میخواستم فرار کنم واقعیت اینکه دراشرف نمیشد فرارکرد چون اشرف سیاج ونگهبانهایی داشت که نمیشد فرارکنی.
موقعی که ازاشرف منتقل شدیم به لیبرتی راحت مکان فرارداشت میتونستی فرار کنی. ولی نه که اینها درنشست هایشان برای ما به این صورت جا انداخته بودند که آدمهایی که ازماجداشدند رفتن بیرون یا معتاد شدند یا الان خانوادهاشان انداختند ازخانه بیرون یعنی دیگه بهشان اهمیت نمیده یا اینکه دولت ایران آنها را دستگیرکرده وحکم اعدام وحبس واینها به این صورت ما را ترسانده بودند.
من خودم چندین بار میخواستم فرارکنم …
هادی ثانی خانی