خاطرات سیاه، محمدرضا مبین – قسمت بیستم

من، پس از 6 ماه انفرادی، در آستانه آزادی از زندان قرار گرفته بودم…
رفت و آمدها به سلول ها زیاد شده بود. گوئی به بازجوهای رباتیک رجوی، دیکته شده بود که باید همه را به سمت تعیین تکلیف ببرید. سرانجام این زندانی های انفرادی به چند نوع تعیین تکلیف می گردید:
1- در صورتیکه دیگر امیدی به ادامه با این گروه نداشتی باید برگه های اعتراف به نفوذی بودن را امضاء می کردی و پس از دوسال زندان انفرادی در اشرف به زندان ابوغریب منتقل می شدی.اعتراف به نفوذی بودن کلید نجات این عده محسوب می شد.
2- هنوز قبول نکرده بودی که به ارتش برگردی و به زندان ابوغریب هم نمی خواستی بروی، پس در زندان می ماندی.
3- تحمل زندان را نداشتی و قبول کرده بودی که هر برگه ای را امضاء کنی، از زندان آزاد شده وبه مناسبات ارتش برگردی.
4- قبول کرده بودی که تحت هر شرایطی، ضوابط انقلاب را رعایت کنی و مدافع رهبری باشی، پس آزاد شده و به ارتش برمی گشتی.
5- قبول کرده بودند که تو را به ارتش برمی گردانند، اما زندان انفرادی درس عبرتی برایت باشد تا درمناسبات سربه زیر باشی.
من پس از تحمل شش ماه انفرادی، در آخر خط انسانیت، با درخواست کتبی خودم به مناسبات کثیف رجوی بازگردانده شدم و از زندان انفرادی آزاد شدم. به من گفته شد اگر نخواهم به مناسبات برگردم، باید 18 ماه دیگر (یعنی مجموعا دو سال) برای سوختن اطلاعاتم در زندان انفرادی در اشرف بمانم، بعد هم به جرم ورود غیر مجاز به عراق!!! (من با پاسپورت به عراق آمده بودم، اما مجاهدین ورودم را ثبت نکرده بودند تا در روز مبادا، از این حربه علیه من استفاده کنند و این همان روز مبادا بود)! هشت سال باید در زندان ابوغریب زندانی باشم، در پایان ده سال اگر زنده می ماندم، این امکان را داشتم اگر مبادله زندانی وجود داشت، تبادل شوم…
من حساب کردم اگر به ارتش برگردم، شاید زودتر از این ده سال، فرصتی پیش بیاید تا فرار کنم و خودم را از شر این نامردان، خلاص کنم، پس درخواست کتبی دادم که می خواهم تا سرنگونی درکنار مجاهدین، لباس شرف و افتخار را بپوشم!!!
هر از گاهی، مسعود رجوی دستور می داد عده ای را به بهانه های چک امنیتی، بازداشت کرده و پس از یک دوران زندان و بازجوئی، فرد را مطیع تر کرده و با برگرداندن چنین افرادی، مناسبات ارتش را قابل کنترل تر نمایند. رجوی اعتقاد داشت برای کنترل یک جمع، باید آنرا به اجزای کوچکتر تقسیم کرده وبا نشان دادن آن روی سگ مجاهدین، افراد را با ترس از زندان و شکنجه و گرفتن زهر چشم به مجاهد تبدیل کرد، دیگران هم یا مطیع بودند و یا بدین وسیله مطیع تر می شدند، این روش از ابزارهای شیادانه و دجالانه و فرقه ای مسعود رجوی برای سرپانگه داشتن تشکیلات بود.
شخصا ؛ فکر می‌کنم هیچ انسانی نباید در هیچ کجای جهان در سلول انفرادی به سر ببرد!
انفرادی بخشی از شکنجه است! نوعی از شکنجه است و درحقیقت فاجعه‌ای است آسیب زا که نمی‌توانیم آن را انکار کنیم!!!
تمام این‌ها با هم می‌تواند بر زندانی تاثیراتی بر جای بگذارد که برخی از نشانه‌های آن می‌تواند آشفتگی روانی و جسمی در رودرو شدن با محرک‌های خارجی باشد که تجربه زندان را برایش تداعی می‌کند!!!
مثلا با شنیدن اخباری که کسی از زندان خارج می‌شود و یا اخباری در مورد جنگ! ممکن است با آن‌ها احساس هم‌ ذات پنداری کنیم! زندانی که آسیب روانی جدی دیده است دچار کابوس می‌شود دچار هجوم تصاویر ذهنی می‌شود و یا افکار پریشان زایی که به فکرش هجوم می‌آورند و ناغافل او را به یاد تجربه خودش می‌اندازند و تا حدودی حس دوباره آن تجربه را در ذهن او زنده می‌کند!
شاید فروغ پاکدل (فروغ سنگدل) که همه این آسیب ها از طرف او و سایر همدستانش و البته شخص رجوی، می باشد! توجیهاتی برای کارهای کثیف شان داشته باشند! شمر و یزید و اعوان و انصار آن ها هم در کربلا، قبل از بریدن سر امام حسین (ع)و یارانش، وضو گرفتند و نماز خواندند! مگر شمر ویزید! لعن الله علیهم! در موقع بریدن سر امام! ذره ای تردید نسبت به این جنایت داشتند که شما هم داشته باشید؟؟؟
اما تاریخ چه قضاوتی کرد؟
مسلما در مورد شقاوت های امثال فروغ سنگدل و… قضاوت خواهد کرد!
من وامثال من در اشرف در دستان شما اسیر بودیم ومجبور! اما اکنون این شما هستید که مورد لعن ونفرین واقع شدید! همه مردم ایران و وجدان های آزاد دنیا به جنایات فرقه ای شما واقف بوده و ازشما تبری جسته اند!
تا کی می خواهید مثل کبک سرتان را در درون برف جهالت فرقه مسعود رجوی، نگه دارید؟
در سازمان، ما خود را به کیفری می سپردیم، چونان کسی که خود را به بیماری بسپارد یا به بدبختی یا به مرگ! با یک سرنوشت باوری دلیرانه! بی هیچ سرکشی دلیرانه!
پاسخ همه سرکشی های ما زندان و دار و درفش رجوی بود!!!
عمرمان را امثال فروغ ها در فروغ ها و یا درزندان ها تباه کردند!
ما سالها گرفتار ویران کننده ترین شعورهای مشتی انسان سادیستی بودیم!
اکنون که در ظاهر دوران شمشیر و تازیانه در اشرف به سر آمده، وقیحانه شکنجه گران را به سیمای سراسر کذب خود می آورند، تا به زعم خود دردهای مارا تازه کنند!
دیدن چهره های منحوس و لعنت شده شکنجه گران، نه تنها خللی در عزم پولادین ما در نبردی بی امان با فرقه جهنمی رجوی وارد نمی کند، بلکه عزممان را جزم تر و اراده مان را در نبرد با دیکتاتوری رجوی صد چندان می کند!
پس! از همین جا و با همین قلم ناچیزم! به رجوی ها اعلام می کنم که در هر رویارویی، این شما هستید که پیشاپیش مغلوب میدان نبرد هستید! چرا که ملت ایران هیچ وقت تاریخ و گذشته ننگین شما را فراموش نخواهد کرد و منتظر روزی هستیم که شاهد اضمحلال کامل شما از روی این کره خاکی باشیم و آنروز را جشن بگیریم…
در خاتمه!
از رجوی ها و امثال فروغ سنگدل! می خواهم که دست از اوهام خون آلودشان بکشند!
در برابر مردم پاسخگو باشند!
به جای تهدید، دشنام و پرونده سازی های مفتضح، تسلیم عقل و خرد شوند، گرچه می دانم عقل و خرد مفهومی ناآشنا برای دیکتاتورها و شکنجه گران در فرقه منحوس رجوی می باشد.
من پس از تحمل 6 ماه زندان انفرادی در زندان های اشرف، سرانجام در 28 اسفند 1376 بر طبق حکم دادگاههای سرکوبگر رجوی آزاد شده و به مناسبات برگردانده شدم، اما دیگر آن محمدرضای سابق نبودم، من به رباتی تبدیل شده بودم که عشق به رجوی و احساسات اولیه ام به پاکی و صداقت مجاهدین در من سر بریده شده بود. دیگر تصمیم گرفته بودم به هیچ کس در این کره خاکی” اعتماد” نکنم. این اعتقاد قلبی را هم پیدا کرده بودم که اگر روزی این امکان را داشته باشم که سلاحی در دست بگیرم، سران مجاهدین اولین کسانی خواهند بود که گلوله های من، شقیقه های آنان را نشانه خواهد گرفت.
به من دستور داده شد که: در یگان های ارتش، راجع به جائی که بودم حق صحبت ندارم! به من دستور داده شد که به دیگران بگویم به ماموریت رفته بودم!
من در یک تنگنای سیاه و تاریک، به سمت آینده ای نامعلوم، در چنگال سنگدلانی ناپاک، باید قدم برمی داشتم!
من از ماموریت! شش ماه زندان انفرادی، به مناسبات مریم پاک رهائی! بازگردانده شدم!
درود به همه کسانی که زندان وتازیانه های رجوی را تحمل کردند به امید آزادی وزندگی شرافتمندانه…
ادامه دارد…
محمدرضا مبین، کارشناس ارشد عمران، سازه

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا