با سلام به همه هموطنان دردمند که بدنبال گمشده هایشان در فرقه رجوی هستند وهم وطنانی که هنوزازچهره واقعی این فرقه آگاهی ندارند ، مختصری آشنا شوند که فقط این شعارها برای بیرون است نه در مناسبات داخلی.
چند روزاست که گاها”صفحه فیس بوک را نکاه می کردم.از پیامهایی که خواهران چشم انتظاراز گیلان گرفته تا مادران وپدرانی از شهرهای مختلف ایران ویا مادروپدری همانند خودم با آرزوی دیدار فرزندانشان به دیار ایزدی پیوستند واین آرزو محقق نشد.
با هر پیامی که می دیدم وگوش می کردم بی اختیار اشک درچشمانم جاری می شد.چرا که آن اسیران دربند فرقه هیچ گونه وسیله ای مانند گوشی در دسترشان نیست وحتی به آنها هم این خبر را نمی رسانند که خانواده شما پیام داده.
در این کنش و واکنش درونی خودم بودم که یاد موضوعی درهمین رابطه برای خودم پیش آمده بود افتادم.درزمانی که در اشرف(عراق)بودم وخانواده ها آمده بودند من وخیلی ها که خبر نداشتیم اینها چه کسانی هستند من محل کارم که جایی بود در بسته وبا وسایلی که کار میکردم در طی روز صدایی نمی شنیدم.
تااینکه یک شب حدود ساعت 12شب بود و خوابم نمی برد. آمدم درمحوطه نشستم متوجه بلند گوهایی که خانواده ها راه انداخته بودند شدم (البته فرقه می گفت که وزارت اطلاعات با همکاری دولت عراق این کارراه کرده)اسامی نفرات رااعلام می کند وبستگان آنها منتظرهستند.چون شب ساکت وآرام بود صداها بخوبی تشخیص داده می شد.بعد ازچند دقیقه یک مرتبه اسم من هم دربلندگو اعلام شد گفتم شاید اشتباه شنیدم.ولی برای دوباردیگر تکرارشد حالت استرس ونگرانی شدیدی گرفتم که تا صبح نتوانستم استراحت کنم.
صبح زود که باید سرکارمی رفتم کسی نبود که این موضوع رابه او بگویم.به محل کارم که رسیدم درب قفل بوداما هنوز بدلیل سکوتی که برقرار بودصدای بلندگوها می آمد.چند دقیقه ای به یک درخت تکیه دادم ومنتظرمانده بودم تا درب بازشود که یک مرتبه اسم خودم هم در بلندکو اعلام شد.دلهره واضطراب شدیدی داشتم. در همین فاصله درب بازشد ورفتم به محل کارخودم ولی انگار قدرت این را نداشتم کاری را انجام بدهم حدود یک الی دو ساعت نشستم ولی تمرکزکارکردن نداشتم بعد ازاین فاصله زمانی به نفری که آنجا بود ومسولیت آن قسمت با او بود صحبت کردم وگفتم به دلیل مشکل جسمی نمی توانم کار کنم ومی خواهم برای استراحت بروم.به فسمت خودمان آمدم. چند نفرآمدند که چی شده برگشتی که جواب سربالایی به آنهادادم ورفتم سراغ مسئول قسمت خودمان که گفتند الان نیست.هروقت آمد خبرت می کنیم.تا بعد از نهارکه اطلاع دادند بروم ومنتظرمن است (البته من نهار هم نرفتم) پیش مسئول مربوطه رفتم وموضوع را به او گفتم که اگرخانواده ای از من آمده چرا نمی گویید؟
پاسخ این بود که البته خانواده ای در کار نیست.وزارت اطلاعات که اسامی همه را دارد ویک سری نوارپرکرده واسامی نفرات را پشت سرهم می خواند.اگر هم دیدی یک عده ای پشت سیاج هستند اینها ازمأمورین وزارت اطلاعات هستند کافی است که پایت را بیرون بگذاری دوتا زن بایک نفر اطلاعات آنجا منتظر هستند.
فردای آنروزدر محل کارم بودم که یک نفر آمد دنبالم وگفت ساعت 10در مقر باش باهات کاردارند.به مقرکه رسیدم با یک نفردیگرکه از مسولین بود من را به مقر 49 بردندآنجا به حساب مرکز جنگ سیاسی بود(که آنها می گفتند.جی.اس)
بعد از چند دقیقه یک کامپیوتر روشن کردند ویک سری فیلم که از داخل ایران انجمن نجات پخش کرده بود به من نشان دادند وگفتند کدام یک از این نفرات بستگان توهستند(البته چهره نفرات را هم سایه انداخته بودند.که من کسی را نشناختم.
بعد که به مقر آمدم گفتند آماده شو برای مصاحبه که فردا جواب همین اسامی که می گویی خوانده شده را بدهی.گفتم تا بحال جلو دوربین صحبت نکردم ونمی دانم چه چیزی بگویم.تا فردای آنروز بعد از کلی رنگ آمیزی به سروسبیل من را به کتابخانه همان قسمت خودمان بردند که یک میز چیده شده بود با یک دوربین وفیلم بردار و نفری که توجیه می کرد با کاغذی در دست.
من که وارد شدم آن کاغذ را آورد و گفت روی این متن تمرین کن البته در حین مصاحبه این راهمین طوری می گذاریم که براساس این نوشته اشتباه نکنی.
که این کارچندین بار تکرار شد تا آنچه که می خواستند انجام شد.
حال غرض از این خاطره این بود که در شرایطی که خانواده ها درب اشرف بودند نمی گذاشتند و به ما واقعیت را نمی گفتند چه برسد به حال که آن شرایط درآلبانی فراهم نیست وخانواده های چشم انتظار از طریق فیس بوک پیام میدهند که آن نفرات امکانات دیدن یا شنیدن آنرا ندارند وبه آنها گفته نمی شود.پس بهترین راه حل شکایت به مجامع بین المللی است که به دولت آلبانی فشاربیاورند تا اجازه ورود خانواده ها را به کشورآلبانی بدهد تا بتوانند با عزیزانشان دیدارداشته باشند.
غلامعلی میرزایی