دلنوشته خانم اعظم قهرمانی به برادرش حسین قهرمانی در اسارتگاه آلبانی
حسین جان سلام امیدوارم درهر شرایطی که هستی شاد و سلامت باشی. خواهرت اعظم هستم. مرا به خاطر داری؟ خاطره ای برایت تعریف می کنم که بیشتر درذهنت تداعی بشوم. حسین جان یادت هست مهمان داشتیم من و داداشی شیطونی می کردیم. شما آمدی عصبانی شدی، با اسباب بازی زدی به سر داداشی و بعد سرش را پانسمان کردی. حسین جان برادرم بارها قصد نامه نوشتن برای تو را داشتم ولی نمی دانستم به چه شکلی و چه در خواستی از شما داشته باشم. چون دقیقا نمیدانم شما در چه شرایطی هستی! در این سال هایی که گذشت حتی یکبار هم از پدر و مادر پیر و چشم انتظارت خبری نگرفتی.
اکنون که تصمیم به نامه نوشتن گرفتم دلیلش بیماری شدید و جدی پدرمان بود که شدیدا دل تنگ شماست. البته وضعیت جسمانی مادر هم چندان تعریفی ندارد، به سختی حرکت می کند و مرتب از تو یاد می کند ولی حسین جان وضعیت پدر بسیار بحرانی است. حسین جان برادر عزیزم اگر سازمان کذایی شما اجازه می دهد بعد از سالها خدمت شبانه روزی برای این تشکیلات کذایی حداقل با پدرت یک تماس بگیر تا این دم آخر پدرمان صدای تو را بشنود، شاید به آرامش برسد. حسین جان مجددا تاکید می کنم پدر حالش خیلی خراب است. حتما تماسی با خانواده بگیر همه ما منتظرت هستیم، برادرعزیزم دوستت دارم.