زمانه را بی تو سپری کردن بسیار طاقت فرساست…
به : محمدتقی یوسفی (اهل گیلان)
از: پدر
بنام آنکه هستی از اوست
سلام فرزند عزیزم ای که فرسنگها دوری و دلم همیشه همراه توست: تویی که نجوای شبانه ام هستی و یار لحظه های تنهاییم. زمانه را بی تو سپری کردن بسیار طاقت فرساست و جانکاه، آخر نبودنت رویاها را به یأس تبدیل میکند و انتظار دیدنت، دیدگان را مضطرب. همیشه به یادت هستیم، همیشه انتظار دیدنت را می کشیم و رنج انتظار را با گذر زمان با خود بدوش می کشیم تا شاید صبح سپید دیدار تو همه تاریکیها و ظلمتها و یاس ها و نومیدی ها را بزداید و شهد شیرین زندگی را دوباره به کام ما ریزد.
فرزند دلبندم الان که این سطرها را رقم میزنم غروب غم انگیز تابستان دل انگیز شمال است. طبیعت با همه زیباییها بدون تو آنچنان جلوه ای ندارد و گرمای خورشید آن هیچوقت جایگزین گرمای وجود تو در کانون خانه ما نخواهد شد.
تقی جان الان 16 سال است که از آخرین مکاتبه مان با هم می گذرد. شاید بخواهی بدانی در این سالها چه گذشته است، چه اتفاقات خوب و بدی در زندگی ما رقم خورده است. تأثرانگیزترین اتفاقی که از درد فراقت نباید رخ میداد رخ داد! نمی دانم میدانی که فرهمند و بهدین برادرزاده هایت چشم انتظار دیدن عموی شان هستند؟! یا مجتبی و نعیم آبجی زهره، آتنا و ملیکا و آتوسای آبجی آمنه ، حامد عمو محمد و عذرا همسرش ، ساعد و همسرش خدیجه (دختر عمو احسان) یاسر پسر آخر عمو محمد، آبجی سمانه و بچه هایش، آیدا دختر عمو احمد و پسر خوشگلش یاشار، امیرحسین عمو احمد ، مهدی و هادی عمه کیمیا و بچه هایشان ، آبجی نسیبه عمو محمد و همسرش بابک عمو سیف اله و فرزندشان کیارش، نجمه و نوید عمو احسانت یا جابر و عماد و جواد عمو مرتضی ، سعید و مسعود عمو قاسم و شریعه و همسرش آقا مرتضی و همه فامیل دیگر در آرزوی دیدار تو لحظه شماری میکنند و انتظار طلوع دوباره حضور سبزت در محفل خانواده شان هستند.
و یا شاید نیاز باشد که بدانی جای خالی نبودن پدر بزرگ و مادر بزرگ ، حضور تو را انتظار میکشند. حتی حضور در خانه جدیدمان بدون وجود تو آن صفا را ندارد، باغات سبز، درختان مرکبات با شکوفه های زیبایش، نشا های سر سبز شالیزارهای محل، بوی نمناک خاک کوچه و پس کوچه های محل، همه و همه حضور تو را انتظار میکشند!
ما را سر و سودای کس دیگر نیست در عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو دگر جای نگیرد در دل دل جای تو شد جای کس دیگر نیست
تقی عزیزم:
گر روز وصال باز بینم روزی با تو گله های روز هجران نکنم!
آری فرزند عزیزم نمی دانم آنجا روزگار چگونه می گذرانی ، حتم دارم که تو نیز آتش فراق را در دل داری و همیشه به فکر ما هستی و خواهی بود. ولی فقط به فکر بودن کافی نیست باید دیوار فاصله را شکست، باید برای دیدار پلی زد، باید حرکت کرد از پل گذشت با اعتماد با اطمینان با عشق و با صلابت با شهامت و با شجاعت. باید به آینده فکر کرد. باید گذشته را فراموش کرد. فراموش نه بکله همان پل را باید ساخت. اینجا همه چیز برای حضورت مهیاست. مطمئن با ش که اگر بیایی دیگر با تو کاری نخواهند داشت چون دوستان دیگرت آمده اند. نمی دانم آقای احمدی را میشناسی یا بیاد داری؟ همان که 2 سال پیش برگشته است. او بود که به ما امید دیدارت را داد او الان در انجمن نجات استان است. او نیز مثل ما آرزوی دیدنت را دارد. او به ما گفت که تو یک هنرمند شده ای. او گفت که چه زیبا همه چیز را خوب بازی میکنی تا دیگران را بخندانی و گاهی نیز بگریانی! او گفت تو یک بازیگر ماهری. پس سعی کن نقش جدیدت را خوب ایفا کنی. سعی کن تئاتر زندگیت را نیز آنچنان زیبا بازی کنی تا به شوق دیدارت نایل آییم. ما نیز دستهایمان را برای تو بلند خواهیم کرد. دستانت را خواهیم گرفت در کنار هم زندگی لذت بخش گذشته را به آینده روشن زندگی ات پیوند خواهیم زد.
بیا که سخت انتظار کشیده ایم.
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی یا کی مُرَد او که زندگانیش تویی
در نسیه آن جهان کجا دل بندد آن کس که به نقد این جهانیش تویی
بیا تا زندگی را در کنار هم سپری کنیم. همه فامیل و دوستان همه آنهایی که تو فکر میکنی، در آرزوی دیدار تو هستند. آری می شود زندگی را از نو ساخت و فقط به فکر خود نبود به دیگران نیز فکر کرد، می شود غروب های زیبای گیلاکجان را در کنار ساحل دریای نیلگون خزر تجربه کرد. می شود مسیر تاز ه آباد به گیلاکجان را با عطر برنجزارها قدم زد و سفیدی برف سماموس را به زیبایی به نظاره نشست! بله همه اینها می شود فقط باید تو بخواهی باید همت کنی باید گذشت و ایثار کنی باید عشق را در خود زنده کنی! و ما نیز امیدواریم که تو با درایت و دانایی این مسیر را طی خواهی کرد ما به انتظار دوباره می نشینیم ولی این بار نه طولانی بلکه به فاصله… فاصله را تو تعیین کن!!!
مهر تو به مهر روی حاتم ندهم وصلت به دم مسیح مریم ندهم
عشقت به هزار باغ خرم ندهم یک دم غم تو به هر دو عالم ندهم
قربانت: پدرت