مکان گفتگو : انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی
خروج از قرارگاه اشرف
پس از اینکه از دفتر زهرا نوری خارج شدم ، نفس راحتی کشیدم و به اتاقم رفته وسایل شخصی خودم را آماده کردم. به خودم گفتم وقتی رفتم مهمانسرا که در واقع زندان موقت قرارگاه اشرف بود با بتول رجایی تا آنجا کل کل می کنم تا مجبورش کنم مرا تحویل آمریکائی ها بدهد و اجازه نخواهم داد مثل زهرا نوری و فهیمه اروانی مدام منو آزار بده. هنگام ورودم به خروجی یا در واقع زندان قرارگاه اشرف فهیمه اروانی که مطلع شده بود برای اینکه دوباره مرا زیر فشار روانی قرار دهد به محل اقامتم آمد. حوالی ساعت نه صبح یکی از زندانبانان به من گفت با او پیش فهیمه بروم چون فهیمه احضارم کرده به زندانبانم گفتم : من کاری با فهیمه اروانی ندارم زیرا تصمیم خودم را گرفته و به او نیز بارها گوشزد کرده ام تحت هیچ شرایطی تحمل اقامت در قرارگاه اشرف را ندارم. پس هیچ بحثی با او و حوصله گوش دادن به توضیحات فهیمه و امثال او را ندارم. اما زندانبانم گفت : باید با من بیایی ، رفتار تو زشت است و قابل توجیه نیست. او افزود : اگر شما از دستور فهیمه سر پیچی کنی هم برای من بد است و هم برای شما. به او گفتم البته برای شما زشت و بد است نه برای من. چون من کاری با فهیمه ندارم. اما زندانبان رفت و با چند نفر دیگر به اتاقم آمدند و مرا با زور پیش فهیمه اروانی بردند. فهیمه از ساعت نه و نیم صبح تا هشت شب با من بحث کرد و مرا تحت فشار روانی گذاشت او ابتدا سعی کرد با برخورد عاطفی مرا مجاب کند از رفتن به کمپ آمریکا منصرف شوم. اما وقتی دید حیله اش کارساز نیست با تهدید و ارعاب سعی کرد مرا منصرف کند. ضمنا چند نفر دیگر نیز به اتاقی که من و فهیمه در آن بودیم وارد شدند. و به اتفاق فهیمه مرا تحت فشار قرار دادند ، اما موفق نشدند مرا مرعوب خودشان کنند. تا اینکه حوالی ساعت هشت شب به بهانه دستشویی خواستم از اتاق خارج شوم. فهیمه به من گفت برو و بعد از اینکه آمدی با هم شام می خوریم به او گفتم شام میل ندارم و فقط می خواهم دست و صورتم را بشویم. وقتی از اتاق خارج شدم به زندانبانم که بیرون اتاق ایستاده بود گفتم کارشان با من تمام شده است و می توانیم بر گردیم به محل اقامتم. و با هم عازم خروجی یا زندان قرارگاه اشرف شدیم. دقایقی بعد زندانبان پیش من آمد و گفت فهیمه زنگ زده و سراغ تو را گرفت و گفت که هنوز با تو کار دارد و او را سرزنش کرده که چرا تو را به خروجی بردم. زندانبان خیلی عصبانی بود و شروع کرد به ملامت کردن من و دشنام دادن. او گفت فهیمه تو را می خواهد و باید دوباره تو را پیش فهیمه ببرم. گفتم : به هیچ وجه پیش فهیمه نخواهم رفت مگر اینکه از روی جسد من رد بشوی. زندانبان کمی آرام شد و گفت : فهیمه فقط می خواهد خداحافظی کند و هیچ بحثی با شما ندارد. گفتم : تحت هیچ شرایطی پیش فهیمه نمی روم حتی برای خداحافظی. زندانبان گفت : رفتار زشتی داری باید با من بیای و پر روئی نکن. اما من تسلیم او نشدم و پیش فهیمه نرفتم. فردای آن روز به زندانبانم گفتم شما چرا به آمریکائی ها اطلاع نمی دهید مرا تحویل بگیرند ؟ به چه دلیلی مرا اینجا در زندان خودتان نگه داشته اید؟ او گفت : تو از کجا می دانی ما به امریکائیها نگفته ایم تا تو را تحویل بگیرند؟ به او گفتم اگر شما آنها را مطلع کرده بودید تا حالا مرا تحویل گرفته بودند. تا اینکه چند روز بعد به من گفتند : به مادرت زنگ بزن تا به اشرف بیاید و تو را با خود ببرد. آنها مایل نبودند آمریکائیها مرا تحویل بگیرند زیرا می ترسیدند در مصاحبه ای که آمریکائیها هنگام ورود نفرات به تیف انجام می دهند مناسبات و روابط درون سازمان را برایشان شرح دهم و بگویم مسئولین قرارگاه اشرف چه بلایی بر سر نیروها ، آورده اند. ابتدا در پاسخ به خواسته آنها چون شرایط روحی مناسبی نداشتم تسلیم شدم و گفتم حرفی ندارم ، به مادرم زنگ می زنم تا به اشرف آمده و مرا تحویل بگیرد. پر واضح بود شرایط ناامنی که عراق داشت تصمیم درستی نبود مسئولان اشرف مادرم را وادار کنند به عراق سفر کند تا مرا با خود به ایران ببرد. اما به خوبی می دانستم رهبران سازمان جز به منافع خودشان به هیچ چیز دیگر نمی اندیشند و برای آنها جان و حیثیت مادرم مهم نبود. طبق اصرار آنها به مادرم زنگ زدم و از او خواستم برای تحویل من به قرارگاه اشرف بیاید. مادرم با شنیدن صدای من بشدت گریه کرد و گفت مرضیه دخترم چی شده ؟ گفتم مادر بیمار هستم و باید به اینجا بیای و مرا با خودت ببری. مادرم گفت هر طوری شده خواهم آمد تو نگران نباش. وقتی از مخابرات اشرف به خروجی که زندان اشرف بود بازگشتم وجدانم آزارم داد به خودم گفتم اینها افکار شیطانی دارند و با به خطر انداختن یک زن چشم انتظار بیمار می خواهند هر طوری شده از عواقب خروج زیانبار من از قرارگاه اشرف بکاهند. به خوبی واقف بودم رهبران بی رحم سازمان قصد بهره برداری از موضوع خروج من از اشرف را دارند. به این دلیل و برای خنثی نمودن توطئه شوم آنها به مسئولان اشرف گفتم قصد دارم به مادرم اطلاع بدهم با توجه به اوضاع ناجور عراق از مراجعه به اشرف خودداری کند ، اما آنها زیر بار نرفتند. به آنها گفتم باید مرا از طریق آمریکائیها و صلیب سرخ به ایران بازگردانید. اما آنها گفتند امکان تلفن زدن دوباره تو به مادرت منتفی است و به هر حال مادرت باید به اشرف بیاید. به نظرم رسید باید اعتراض کنم ، داد و بیداد کردم خیلی عصبانی بودم و به هم ریختم تا اینکه شب همان روز با توجه به مکاتبات زیادی که مادرم از طریق شما( آرش رضایی ) که مسئولیت انجمن نجات آذربایجانغربی را دارید ، با مقام حقوقی و قضایی کمپ امریکا موسوم به تیف و مقامات کمیته بین المللی صلیب سرخ و سایر نهادهای بین المللی ذیربط حقوق بشری داشت و آنان را در جریان فشارها ، اعمال محدودیت ها و آزار مسئولان قرارگاه اشرف نسبت به من قرار داده بود ، ناچار مسئولان سازمان مجبور شدند مرا تحویل مقامات کمپ آمریکا بدهند. وقتی به مقامات کمپ امریکا تحویل داده شدم در اولین فرصت به مادرم زنگ زدم و از او خواستم به عراق نیاید و موقعیت جدید خودم و نیز ماجرای رهایی ام از چنگ سازمان مخوف و تبهکار مجاهدین را برای وی تشریح کردم. مادرم در حالی که از شدت خوشحالی گریه می کرد گفت همه اعضای خانواده به خصوص سعید پسرت برای آمدن تو به ایران لحظه شماری می کنند. باید اقرار کنم در اولین شب ورودم به کمپ آمریکا در طی ده سالی که از خانواده و فرزند دلبندم جدا افتاده بودم ، اولین بار به راحتی و در کمال آسایش خوابیدم.
آرش رضایی: خانم قرصی شعارها و تبلیغات سازمان در ارتباط با زن خیلی حالت ژورنالیستی و پروپاگاند پیدا کرده است قرارگاه اشرف در واقع محیطی ست که شعارها و دیدگاههای ایدئولوژیک سازمان آنجا عینیت می یابد و درک تئوریک ایدئولوژی سازمان در مناسبات قرارگاه اشرف برای نیروها امکانپذیر شد. پرسشی که در ذهن من هم اکنون وجود داره و مایلم از شما بپرسم اینکه ، به عنوان یک زن در قرارگاه اشرف بیشتر احساس آزادی می کردید یا در این مدتی که در ایران هستید ؟
مرضیه قرصی: احساس آزادی
آرش رضایی: بله ، شما در محیط قرارگاه اشرف ده سال بودید و مناسبات حاکم بر تشکیلات مجاهدین را به خوبی لمس و حس کردید. شما با توجه به سابقه حضورتان تجربه و درک واقع بینانه ای در مورد نحوه نگرش ، دیدگاه و نوع برخورد سازمان با خانم ها مستقر در قرارگاه داشتید.
مرضیه قرصی: خوب ، درسته.
مرضیه قرصی: آقاي رضايي ، من وقتی به ایران آمدم و با واقعیات اجتماعی ایران از نزدیک مواجه شدم با مقایسه میزان آزادی زنان در ایران و وضعیت زنان قرارگاه اشرف و محدودیت های شدیدی که در آن بسر می برند ، متوجه شدم واقعا زنان قرارگاه اشرف در وضعیت بسیار بدی قرار دارند و از حداقل آزادی فردی نیز برخوردار نیستند. صرفا در قرارگاه اشرف تبلیغات شدیدی بر علیه ایران وجود دارد و سازمان با بمباران ذهن و روان بچه ها سعی می کند همه وجود افراد را پر از نفرت و کینه کند. خوب بچه ها در قرارگاه اشرف به خصوص خانم ها واقعا قربانی هستند و چون از دنیای بیرون از قرارگاه کاملا بی خبرند در نتیجه تبلیغات سازمان را باور می کنند. مثالی عرض می کنم وقتی مریم صدیق در برنامه تلویزیونی سازمان به صراحت می گوید آرش رضایی یک حیوان است چون خانواده های ما مجاهدین را تحت فشار قرار داده و دیگه نباید او را انسان خطاب کرد. خوب وقتی آقاي رضايي را کسی از نزدیک نمی شناسد و یا رابطه صمیمانه خانواده ها را با او نمی داند و اینکه چقدر خانواده های افراد مستقر در قرارگاه اشرف ، آقاي رضايي را دوست دارند و به او اعتماد کامل دارند چون ویژگی های شخصیتی آقاي رضايي را از نزدیک لمس کرده اند در نتیجه ممکن است افراد قرارگاه اشرف تحت تاثیر تبلیغات نادرست سازمان قرار گیرند. اما به محض اینکه از قرارگاه و سیطره تبلیغاتی سازمان خارج شده و به ایران می آیند واقعیات را از نزدیک مشاهده کرده و آن وقت است که پی می برند سازمان چقدر حقایق را وارونه جلوه داده است. می خواستم در نهایت بگویم سازمان با محدود کردن افراد در قرارگاه اشرف و شستشوی مغزی آنان و محروم کردن افراد قرارگاه اشرف از جریان آزاد اطلاع رسانی حقایق را وارونه می کند. و این رفتارنادرست ، همه هنر سازمان مجاهدین و رهبران آن است. در این شرایط است که می توان عمق دروغ ، فریب و اتهام های ناروا و نامردانه سازمان را فهمید و درک کرد.
شما پرسیدید آیا احساس می کردم در اشرف زن آزادی هستم ؟ من با قاطعیت می گویم نه تنها احساس آزادی نمی کردم که شدیدا خودم را در قفس حس می کردم. نه من و نه هیچکدام از خانم های مستقر در اشرف حس نمی کردند آزاد هستند وقتی آنها می گفتند خون و نفست مال یکی دیگه است و تو متعلق به خودت نیستی چطور ممکن است خانم ها در قرارگاه اشرف احساس کنند انسانهای آزادی هستند؟ ولی در ایران هر کاری دلت بخواهد انجام می دهی و هر جا دلت بخواهد می روی یعنی همه چیز تو متعلق به خودت است. این تفاوتی است که من می فهمم.
قادر رحمانی: هم اکنون که من در ایران زندگی می کنم و ماهها از آمدن من به ایران گذشته است گاهی باورم نمی شود واقعا انسان آزادی هستم و از این ترس دارم نکند در خواب هستم و از قرارگاه اشرف بیرون نیامده ام.
مرضیه قرصی: در اشرف همه در محدودیت شدیدی بودیم.
ادامه دارد…
تنظیم از آرش رضایی
21/8/1386